eitaa logo
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
716 دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
10.5هزار ویدیو
339 فایل
کانال سبک زندگی👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
💂🏻خونه پادگان نیست 👨🏻‌🏫 برخی والدین خیلی سخت‌گیر هستند تا جایی که خانه را شبیه پادگان می‌کنند. این خانواده‌ها، شبیه صندلی سفت و سخت برای افراد خانواده هستند، در چنین شرایطی فردی که در بدنش ضعف و دردهایی دارد، روی این صندلی اذیت می‌شود و به اجبار این شرایط را تحمل می‌کند؛ ولی چون انسان تحملش محدود است، وقتی تحملش تمام شد، دیگراز قوانین پیروی نمی‌کند و ظاهراً لجبازی می‌کند. ❇️ پيامبر اسلام صلی‌الله‌عليه‌و‌آله: رَحِمَ اللّهُ مَنْ أَعانَ وَلَدَهُ عَلى بِرِّهِ (قالَ: قُلْتُ: كَيْفَ يُعينُهُ عَلى بِرِّهِ؟) قالَ: يَقْبَلُ مَيْسُورَهُ وَيَتَجاوَزُ عَنْ مَعْسُورِهِ ولایُرهقُهُ وَلايـَخْـرَقُ بِهِ... ؛ مِهر خداوندى از آنِ كسى باد كه فرزند خود را در نيكو شدنش يارى دهد. (روايتگر حديث مى‌گويد: به حضرت عرض كردم: چگونه مى‌تواند او را در نيكو شدنش يارى دهد؟) حضرت فرمودند: كارى را كه به‌ آسانى انجام داده است از وى بپذيرد؛ از كارى كه انجام دادن آن برايش سخت است درگذرد؛ او را به كارى بيش از توانش وا ندارد؛ و وى را نادان نپندارد. 📚 الكافى، ج 6، ص 50. 📎 📎 ܭߊ‌ࡅ߭ߊ‌ܠܙ_ܩߊ_ܝ‌ߊ_ܢ̣ܘ_ߊ‌ܢܚ݅ࡅ߳ܝ‌ߊ‌ܭ_ܢ̣ܭَܥ̇‌‌ߊ‌ܝ‌ࡅ࡙ܥ‌‌❣↶ ╭━━⊰❀•❀🪴🌤👨‍👩‍👧‍👦❀•❀⊱━━╮ @dadhbcx ╰━━⊰❀•❀👨‍👩‍👧‍👦🌤🪴❀•❀⊱━━╯
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
سلام بلندی کرد و همه در جوابش برخواستند. مادر امیر مهدی گفت: به به عروس قشنگم بیا پیش خودم بشین. حور
طبق معمول شب با گریه خوابش برد وصبح به دانشگاه رفت. هدی همان جای همیشگی منتظر حورا مانده بود. دیشب بخاطر رفتار زشت و معذبانه مریم خانم نتوانست خوب با او حرف بزند. _به به سلام عروس خانم. خوبی؟؟ _ وای سلام هدی.خوبم. تو خوبی؟ چه خبر؟ _منو ولش کن تو چه خبر فکراتوکردی جواب ما چیه؟ بابا به خدا این امیر مهدی گناه داره خوب نگاه وایستاده اونجا جوابشو بگیره. حورا نگاهی به سمتی که هدی اشاره می کرد انداخت و گفت: وای بگم خدا چکارت کنه ورش داشتی آوردی اینجا چکار آخه؟ _من نیاوردمش که خودش اومده . داره میاد باهات حرف بزنه من میرم. تو هم بعدا بیا. امیر مهدی اومد جلو و سلام و احوال پرسی کرد. حورا هم جوابش را مودبانه داد. امیر‌مهدی خیلی آروم از حورا پرسید: ببخشید که مزاحمتون شدم نتونستم صبرکنم خودم اومدم جوابتونو بشنوم. _ من باید ببینم ‌داییم نظرشون چیه؟ _ همه اینا رو میدونم من نظر خودتونو میخام بدونم. حورا دیگر نتوانست جلوی آن همه عشق نسبت به امیر مهدی را بگیرد. می خواست او هم بفهمد چقدر دوستش دارد. _من... من خودم جوابم مثبته. امیر مهدی زبانش بند آمده بود. با ذوق گفت: و...واقعا؟ وای خدایا شکرت. ممنونم حورا خانم خیلی خوشحالم کردین. امیرمهدی از ذوقش نمیدانست چه بگوید؟! فقط شاخه گل پنهان در زیر کتش را در آورد و جلویش گرفت و گفت: این شاخه گلم مال شما. حورا گل را گرفت و گفت: ممنونم خیلی خوشگله. _ من پس میرم خیلی کار دارم ..مواظب خودتون باشین. خدانگهدار. حورا باخودش کمی خلوت کرد و به جمله ای که امیر مهدی به او گفته بود فکر کرد. این مواظب خودت باش از صد تا دوستت دارم هم عمیق تر بود. چه حس قشنگی دارد که یکی دلش برایت تنگ شود، یکی مراقبت باشد و دل نگران تو و کارهایت باشد. همین طور در فکر بود که صدای هدی را شنید. _پس کجایی دختر؟؟بلند شو بریم تو کلاس استاد الان میاد. آن روز هم دانشگاه تموم شد و حورا به خانه رفت ونمازش را خواند. 🍁نویسنده زهرا بانو🍁
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
طبق معمول شب با گریه خوابش برد وصبح به دانشگاه رفت. هدی همان جای همیشگی منتظر حورا مانده بود. دیشب ب
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان حورا💗 قسمت45 مهرزاد در راه آهن از بقیه جدا شد و با تاکسی به سمت خانه رفت. برای دیدن خانواده اش عجیب ذوق داشت. دلش برای همه تنگ شده بود و این را نمی توانست انکار کند. زنگ در را فشرد که صدای ریز مارال را شنید. _کیه؟ _بدو بیا دم در که دلم برات آب شده خانم کوچولو. مارال از پشت آیفن داد زد: وااای داداشی اومده. و سپس دوید سمت در و خودش را در بغل برادرش پرت کرد. مهرزاد با لذت خواهر کوچکش را در آغوشش فشرد و او را بوسید. چقدر دلش برای شیطنت هایش تنگ شده بود. لبخندی زد و دست مارال را گرفت. _مامان، بابا، مونا بیاین داداش مهرزاد اومده. همه دویدند سمت در و یکی یکی با مهرزاد رو بوسی کردند. انگار آن ها هم دلشان حسابی برای تک پسر خانواده تنگ شده بود. مونا چمدانش را به دست گرفت و گفت:بریم تو داداش خسته ای.. همگی وارد خانه شدند و مونا برای آوردن شربت به آشپزخانه رفت. _دلم برای همتون تنگ شده بود. اگه بدونین چه سفر خوبی بود. همش خاطره شد.مریم خانم هنوز حرص می خورد از این که گذاشته پسرش به آن مناطق برود اما نمی خواست دیدن پسرش را با این چیز ها خراب کند. _ وای مادر چقدر سیاه شدی.کجا بودی مگه؟ همش تو بیابون بودی تو گرما نه؟ برا همینه سیاه شدی. _عه مامان مده این رنگ پوست برنزه است. _هر چی که هست من دوست ندارم. دو روزه با کرم هایی که دارم برمی گردونم پوستت رو پسر گلم... مهرزاد لبخندی زد و گفت:مادر من این سیاه شدنم ارزش داره شک نکنین که هر چی شده اونجا برام دل نشین و لذت بخشه. کمی با خانواده حرف زد.. وسط حرف هایش از مادرش حرف هایی از خاستگاری و مجلس عروسی شنید. یاد گرفته بود دیگر در هیچ کاری دخالت نکند. کمی در جمع ماند و سپس به مغازه رفت. امیر رضا را دید و حسابی با او احوال پرسی کرد. _ به به کجا هستی ستاره سهیل؟؟ _سلام داداش. خوبی؟ با اجازتون مناطق عملیاتی جنوب. امیر رضا مات ماند و گفت: چ ...چی؟جنوب؟ _وا آره چیه مگه جای من نیست؟! _ نه...یعنی آره.اه شوکه شدم جون رضا. مهرزاد خندید و گفت:خودمم باورم نمیشه منه سرو پا تقصیر رو دعوت کردن. _بابا ایول خوشبحالت زیارتا قبول بشین تعریف کن. دو‌تا چای ریخت و به گوش کردن حرف های مهرزاد نشست.بعد از تعریف کردن مهرزاد گقت:راسته که میگن بهشته ها واقعا بهشته. امیر رضا لبخندی زد و گفت:به سلامتی. پس حسابی خوش گذشته بهت. مهرزاد برخواست و گفت:بله. ببخشید مزاحم کارت شدم من دیگه برم کار دارم. کلید رو لطف می کنی؟ مهرزاد کلید رو گرفت و بدون این که از حورا یا امیر مهدی سوال کند، رفت. حورا نمازش را که خواند، قرآن را از کنار سجاده اش برداشت. چند آیه ای را تلاوت کرد. قرآن خواندن بعد از نماز حس خوبی را به حورا می داد. انگار خدا داشت با او سخن می گفت. حس آرامشی پیدا می کرد که در هیچ مکانی نمی توان آن را پیدا کرد؛ مگر در درگاه خالق هستی. حورا در خلوت خود به یاد حرف های مارال افتاد.. که می گفت مهرزاد به جنوب رفته. پسری که از او حمایت می کرد و حورا مانند برادر او را دوست داشت. حالا به سفر جنوب رفته بود. چه کسی فکرش را می کرد یک روز مهرزاد آن قدر خوب و با ایمان بشود که شهدا او را دعوت کنند؟ یعنی هنوز هم او را دوست داشت؟ عشق حورا بود که باعث شد مهرزاد به آرامشی که حورا قبل تر آن را یافته بود برسد. صدای زنگ موبایل، خلوت حورا را بر هم زد. به سمت تلفن رفت گوشی تلفن را برداشت. _سلام حورا جان. خوبی؟! _سلام دایی جان. ممنون شما خوبین؟چطورین با زحمتای ما؟ _رحمتی دخترم... می خواستم بگم که امشب بیا خونه ما تا درموردآیندت و جواب خواستگارت صحبت کنیم... _چشم میام. _چشمت بی بلا. پس منتظرتم. _مزاحم میشم، خدا نگهدار. حورا بعد از خداحافظی سجاده اش را جمع کرد. کمی خانه ی کوچکش را مرتب کرد. دوساعتی استراحت کرد و بعد هم برای رفتن به خانه دایی رضا آماده شد. چه قدر از آن خانواده دور شده بود که حتی شب را هم نتوانست آن جا بماند. در خانه آقا رضا باز دعوا راه افتاده بود. آقا رضا از مریم خانم خواسته بود برای شب که حورا به خانه شان می آید شام درست کند و مهرزاد را که نا غافل برگشته بود به بیرون بفرستد،اما مریم خانم قبول نمی کرد و می گفت: دختر خواهر تو میخواد ازدواج کند من باید کلفتیشو بکنم؟ بعدشم مهمون که نیست. اصلا تو به چه حقی زنگ زدی دعوتش کردی؟ شب اولیه که پسرم اومده اون دختره نحسم گفتی بیاد؟ نمیزاری تو آرامش زندگی کنیم رضا؟ باز می خوای مهرزاد بفهمه دردسر بشه؟ از این به بعد هم که با شوهرش می خواد تلپ شه اینجا، واقعا که... مهرزاد که پشت در بود و همه چیز را شنیده بود کمی مکث کرد. پس بالاخره امیر مهدی پا پیش گذاشته بود.
⚠️ آسیب‌های فرزندان طلاق 👶🏻 کودک، شاهد شکسته شدن دنیایی است که قرار بود امن‌ترین پناهگاهش باشد. حتی اگر طلاق بهترین تصمیم باشد، برای فرزند، یک زلزله‌ی عاطفی بزرگ است. 📍 مهم‌ترین آسیب‌هایی که فرزندان در جریان طلاق تجربه می‌کنند: 1️⃣ احساس ناامنی روانی: دیگر آن خانه‌ای که همیشه مادر و پدر در آن بودند، نیست. کودک مدام در دلش می‌پرسد: اگر مامان و بابا از هم جدا شدند، نکند من را هم تنها بگذارند؟ 2️⃣ احساس گناه: کودکان اغلب طلاق والدین را به خودشان ربط می‌دهند. مخصوصاً اگر در گذشته جمله‌هایی مثل اگه تو نبودی، ما این‌همه دعوا نمی‌کردیم شنیده باشند. 3️⃣ دوگانگی عاطفی: وقتی یکی از والدین از دیگری بدگویی می‌کند، کودک بین دو قطب احساسی متضاد گیر می‌افتد. نمی‌داند باید طرف چه کسی را بگیرد، و این او را دچار تعارض، اضطراب و گاهی سردی عاطفی می‌کند. 4️⃣ کاهش اعتماد به نفس: خانواده‌ای که متلاشی شده، تصویر ذهنی کودک از خود را نیز تخریب می‌کند. او احساس می‌کند به اندازه‌ی دیگران خوش‌شانس، سالم یا دوست‌داشتنی نیست. 🗝 والدین باید به این واقعیت تلخ توجه کنند: فرزندان طلاق، قربانی تصمیمی هستند که خودشان در آن هیچ نقشی نداشته‌اند. پس اگر قرار است طلاق بگیرید، باید برای مراقبت از روان فرزند، چندین ‌برابر بیشتر از قبل، زمان و انرژی صرف کنید. 📎 📎 📎
🏴 سالروز شهادت جانسوز نهمین نور هدایت ،حضرت امام جواد علیه‌السلام تسلیت وتعزیت باد 📎 📎
زندگینامه کوتاه جوادالائمه(علیه السلام) امام جواد (علیه السلام) در روز دهم ماه رجب سال ۱۹۵ هجری قمری در شهر مدینه به دنیا آمد. پدرش امام رضا (ع) بود و مادرش خیزران نام داشت🥀 امام نهم شیعیان تنها ۹ سال داشت که پدرش امام رضا (علیه السلام) در سال ۲۰۳ هجری قمری به شهادت رسید و امامت ایشان آغاز شد. دوران امامت ایشان با خلافت دو خلیفه عباسی یعنی مأمون و معتصم هم‌زمان بود.🥀  نامش محمدو کنیه‌اش ابوجعفراست جواد» و «تقی» ازالقاب امام نهم هستند جَوَاد در کلمه [جود] به کسی گفته می شود که بسيار سخاوتمند باشد.🥀 امام محمد تقی (علیه السلام) تنها ۲۵ سال عمر کردند که ۱۷ سال از این عمر کوتاه مربوط به دوره امامت ایشان بود. در سال ۲۱۹ هجری قمری معتصم عباسی از امام جواد (علیه السلام) دعوت کرد تا از مدینه به بغداد بیاید. معتصم به همراه ام الفضل و جعفر پسر مأمون اقدام به شهادت امام جواد (علیه السلام) کردند🖤🥀🖤🥀🖤 امام جواد(علیه السلام) در آخر ذی‌القعده سال ۲۲۰ق در ۲۵سالگی، به شهادت رسید. در میان امامان شیعه، وی جوان‌ترین امام در هنگام شهادت بوده است. او در کنار جدش موسی بن جعفر(علیه السلام) در مقبره قریش در کاظمین به خاک سپرده شد. 🏴🏴🏴🏴
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ "لاٰ حَولَ وَلاٰ قُوَّةَ اِلّاٰ بِاللّٰهِ الْعَلیٌِ الْعَظیم" وَتَوَکَّلْ عَلَی اللهِ وَکَفیٰ بِاللّهِ وَکیلاً 📌 امروز سه‌شنبه ☀️ ۶ خرداد ۱۴۰۴ هجری شمسی 🌙 ۲۹ ذی‌القعده ۱۴۴۶ هجری قمری 🎄 27 مِی 2025 میلادی 📖 هرروز یک حدیث ✳️ امام جواد (علیه السلام) هر كه كار زشتی را تحسین و تأیید كند، در عقاب آن شریک می باشد. 🔖 مناسبت امروز 🥀 شهادت امام محمد تقی (حضرت جواد علیه السلام) اَلْحَمْدُ لِلَّهِ کَمَا هُوَ أَهْلُهُ الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ اَعْدائُهُمْ اَجْمَعینْ اَللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَج اِلٰهیٖ آمّیٖن
🌿🌸 سلام امام زمانم 🌿🌸 سلام بر نگاه تو بلند آسمانی ام! که از حضيض خاک ها به اوج می کشانی ام من از تبار لحظه های تند سير زندگی تو از تبار ديگری، بهار جاودانی ام سراسر وجود من پُر است از صدای تو وجود من فدای تو! بيا به ميهمانی ام به ذرّه ذرّه جان من طلب زبانه می کشد ولی در اين حصارها اسير ناتوانی ام شنيده ام که می رسی، نشسته ام به راه تو سلام بر نگاه تو بلند آسمانی ام🌿🌺 💖 الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج💖
🖤 لوح | امام جواد(علیه السلام) الگوی حركت ملّت ايران بود 🌹 مقام معظم رهبری: امام جواد(علیه‌السلام) مظهر مبارزه‌ی با باطل بود او کوششگر برای حکومت الله بود. او برای خدا و قرآن مبارزه می‌کرد. او از قدرت ها نمی‌ترسید. او در حقیقت امام و الگو و پیشاهنگ این حرکتی بود که امروز ملت ایران همگی دست به دست آن را تعقیب می‌کند. ۶۲/۶/۱۷ ◾️ سالگرد شهادت امام جواد علیه السلام
5.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
السلام‌علیک‌یااباعبدالله❤️ ای هــزار آینه حیــران تــو یا ثارالله صبح سر زد ز گریبــان تــو یا ثارالله عجبی نیست اگر از سر جان برخیزد هرکه زد دست به دامان تو یا ثارالله صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚 🍃رو به شش گوشه‌ترین قبله‌ی عالم هر صبح بردن نام حسیـــن بن علی میچسبد: چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست اَبــاعَبـــــدالله... هرکسی داد سَلامی به تو و اَشکَش ریخت ،،، او نَظـَرکَــرده‌ی زَهــراست... اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ وعَلی العباس الحسُیْن... ارباب بي‌کفن ســــــــلام...