eitaa logo
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
716 دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
10.5هزار ویدیو
339 فایل
کانال سبک زندگی👇 https://eitaa.com/dadhbcx ادمین @GAFKTH @Sydmusaviمدیر ⠀ 🌴 قرارگاه بسوی ظهور https://eitaa.com/dadhbcx/50553
مشاهده در ایتا
دانلود
4.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 آیا خدا بندگان گناهکار را دوست دارد؟ 🎙حجت الاسلام و المسلمین انصاریان
18.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ثمره ی ‏ازدواج 😳😳ما شا ءالله آب قند کنارتان باشه ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان حورا💗 قسمت45 مهرزاد در راه آهن از بقیه جدا شد و با تاکسی به سمت خانه رفت. برای د
انگار کمی دو دل شد. بالاخره یک زمانی حورا را بسیار دوست می داشت. در زد و وارد شد. _مامان جان بسه لطفا دعوا راه ننداز. من همه چیو میدونم. برام مهمم نیست که چه اتفاقی افتاده. شام تو اتاق میمونم اگه دوست ندارین تو جمعتون باشم اگرم نه که خوشحال میشم تبریک بگم به دختر عمم. آقا رضا و مریم خانم با تعجب مهرزاد را نگاه می کردند. باورشان نمی شد که همان پسری که تا دیروز تا پای جان از دختر مورد علاقه اش دفاع می کرد و در به دست آوردنش مصر بود حال دارد با بی خیالی از ازدواج همان دخترحرف می زند. _چیه چیشده؟؟ نکنه انتظار داشتین تا آخر عمر منتظر جواب مثبت حورا باشم؟ مریم خانم ته دلش قنج رفت و سریع پرید و پسرش را بغل کرد. _ آخ قربونت بشه مادرت می دونستم که سر عقل میای. می دونستم این دختره رو فراموش می کنی. خدایا شکرت آرزوهامو بهم برگردوندی. ممنونم ازت. مهرزاد خندید و دستی به پشت مادرش کشید. با همان خنده گفت:البته زیادم خوشحال نباشین شرایطم سخت تر شده. _یعنی چی؟؟ _میگم حالا. فعلا برم استراحت کنم خسته ام. مهرزاد به طبقه بالا رفت و ساعاتی استراحت کرد. اول از این که فهمید حورا دارد ازدواج می کند کمی ناراحت شد اما بعد با خود فکر کرد و گفت: زندگی دیگران که به من ارتباطی نداره چرا خودمو ناراحت کنم؟یه زمانی به حوراعلاقه مند بودم اما الان میدونم یه چیزی داره جاشو میگیره که خیلیم قوی و محکمه. انقدر محکم که تو این چند روز دیگه فکرم مشغول حورا نشده. مهرزاد برای مطمئن شدن از این که دیگر به حورا فکر نمی کند، تصمیم گرفت امشب او را ببیند. دیدن حورا می توانست به او ثابت کند که چه قدر برایش مهم است. تا شب ساعاتی استراحت کرد و بعد برای دیدن حورا به طبقه پایین رفت. او آمده بود با همان چادر مشکی همیشگی با همان معصومیت خاص همیشگی با همان حیا و غرور خاص دوست داشتنی اش مهرزاد از او چشم برداشت و زیر لب گفت:تو چادرت را نگه دار من چشم هایم را.. این است رسم شهیدان. وقتی نزدیک حورا رسید، حورا برخواست. _سلام. _سلام دخترعمه. حالتون چطوره؟ حورا از لحن رسمی و سر پایین و ته ریش مرتب مهرزاد متعجب شد. واقعا این مهرزاد بود که این گونه با او رفتار می کرد؟ این همان مهرزاد بی پروا بود که به او دلبسته بود؟! او که زمین تا آسمان فرق کرده بود. اصلا مگر با او چه کرده بودند که این همه نگاهم آسمانی شده بود؟ چقدر برادرانه تر شده بود برای حورا. _خوبم ممنون. شما بهترین؟ _شکرخدا عالیم. _خداروشکر. _تبریک میگم امر خیرتونو امیدوارم که خوشبخت باشین و سال های سال زیر سایه امام زمان زندگی خوب و عالی رو سپری کنین. حورا همان طور مات و مبهوت مانده بود. او انگار مهرزاد نبود. یک جورهایی شهدایی شده بود. لبخندش آسمانی بود و چشمانش می درخشید. شاید اغراق بود اما حورا فکر می کرد که کلا تغییر کرده است. کجاست آن نگاه های بی پروا؟ کجاست آن همه بزن و برو؟ کجاست آن همه علاقه و طرفداری؟ وقدر مهرززاد از این صفات دور شده بود. ته ریش تازه در آمده اش انگار جوانه نویدی تازه بود. حورا لبخندی به صورت برادرش زد و گفت:ممنونم. _امیدوارم این آقا سید لیاقت حورا خانم ما رو داشته باشه. در ضمن شما هم مثل خواهر من میمونین اگه امری بود برادرانه کمکتون می کنم. مریم خانم، آقا رضا، مونا و حورا همه مات این پسر و حرف هایش شده بودند. _اگر هم قبلا حرف هایی که زدم باعث ناراحتیتون شده بنده عذر میخوام من دیگه اون آدم قبل نیستم و بابت گذشته ام واقعا خجالت می کشم. _ خجالت مال آدمیه که هنوز از کارش پشیمون نشده. خوشحالم که راهتونو پیدا کردین آقا مهرزاد. مهرزاد دست بر سینه گذاشت و گفت:لطف دارین. بفرمایین بشینین خواهش می کنم ببخشید ایستاده نگهتون داشتم. بفرمایین.. همه نشستند و سکوتی سنگین فضا را گرفت. – خب بابا نمی خواین حرفی بزنین؟ _چرا چرا.. آقا رضا رو کرد به حورا و گفت: خب دایی نظرت چیه؟ _من که.. راستش.. _من من نکن حورا جان. رک و راست بگو. حرفتو بزن می خوام بدونم. چون من که مشکلی ندارم با این پسره. پسر معقول و خوب و فهمیده ای هست. سرشم به کار خودشه، مومنه، خانواده داره.. به نظر من که مشکلی نیست. تو چی می گی دایی جان؟ _منم... اگر.. شما مخالفتی... ندارین... حرفی ندارم. مونا دست زد و گفت: پس مبارکه.. همه دست زدند و بعد از خوردن شام حورا رفت. هر چه آقا رضا اصرار کرد که شب بماند نماند و رفت. خانه اش از هر جایی راحت تر و دل پذیر تر بود برایش. به خانه که رسید طی پیام کوتاهی به هدی خبر امشب را رساند و سپس خوابید. "برای آنان كه بايد، شبيه جايی باشيد تا در شما آرام بگيرند،
👨‍👩‍👧‍👧کانال سبک زندگی 🪴
انگار کمی دو دل شد. بالاخره یک زمانی حورا را بسیار دوست می داشت. در زد و وارد شد. _مامان جان بسه لطف
به چيزی فكر نكنند، نفس تازه كنند.. جای دنج يار باشيد و رفيق خوب .. شبيه بالكنی باشيد كه تنها نقطه ای از خانه است كه می شود در آن نشست و ماه را ديد، شبيه آن نيمكتی باشيد كه در انتهای پارك زير درخت شاهتوت سايه ای بزرگ دارد و سنگفرش های پارك به آنجا راهی ندارند، شبيه يك خانه قديمی باشيد كه نمای آجريش را پيچك سبزی پوشانده و در انتهای يک بن بست در سكوتی عجيب است، انگار نه انگار كه در شهر است ... خلاصه برای بعضی ها گوشه دنج‌شان باشيد ...!" اما مهرزاد کمی از ته دلش ناراحت بود. دلش می خواست حالا که مسیر زندگیش تغییر کرده کسی مثل حورا شریک زندگیش شود. کاش زودتر می آمد‌. کاش قسمتش حورا بود... آن شب امیر مهدی با دیدن مهرزاد جا خورد. مانند حورا کلی تعجب کرد و رفت جلو. _سلام. _به آقا مهدی! سلام حالت چطوره داداش؟ _خوبم حال شما چطوره؟ سفرا بی خطر! مهرزاد لبخندی شیرینی زد و گفت: ممنونم راهیان نور که خطری نداره داداش. _ پس معلومه حسابی خوش گذشته بهت. _خیلی زیاد. جای شما خالی. بشین داداش راحت باش. همه نشستند و حورا چای آورد. نشست کنار دایی رضا و مجلس رسمی شروع شد. بعد از صحبت های اولیه، قرار شد امیر مهدی و حورا دوباره با هم حرف بزنند. مثل دفعه پیش به اتاق رفتند و حورا سوال های آماده شده اش را از او پرسید و بعد از او امیر مهدی چند سوال پرسید. همین صحبت ها یک ساعت و نیم طول کشید و بعد از آن قرار عقد را برای هفته آینده گذاشتند. همه چیز انگار خیلی سریع اتفاق می افتاد. شب زود گذشت و خانواده حسینی موقع رفتن، انگشتر زیبایی رو به دست حورا کردند برای نشان. مهرزاد لبخند میزد ولی ته دلش بغض بود.. گریه بود.. چقدر از خودش بدش می آمد. چقدر سخت بود فراموش کردن خاطره ها. اما او باید فراموش می کرد. یعنی دیگر راهی نداشت. مهمان ها رفتند و حورا هم با اصرار شب همان جا ماند. مریم خانم در اتاقشان شوهرش را سوال جواب می کرد. _ یعنی می خوای جهیزیشو بدی؟ _ عه مریم من جای پدرشم مگه میشه ندم؟ ما همه ارثشو بالا کشیدیم اون ارث پول جهازشم بود. خیلی بیشترم بود. پس وظیفمه که تمام و‌کمال جهازشو بدم. مریم خانم با حرص گفت: آخخخ رضا از دست تو. خب اونا پولدارن می تونن خونه با جهاز کامل بدن تو نگران نباش. 🍁نویسنده زهرا بانو🍁
💢 پرخاشگری نوجوان 🤬 پرخاشگری نوجوان، رفتاری رایج است که معمولاً به دلایل فشارهای اجتماعی، تغییرات هورمونی و مشکلات روانی بروز پیدا می‌کند. 👀 مدیریت و درمان پرخاشگری در نوجوانان نیاز به رویکردهای چندگانه دارد. 🧠 راهکار: 1️⃣ برقراری ارتباط مثبت و مؤثر با نوجوانان می‌تواند به کاهش پرخاشگری کمک کند. 2️⃣ از استراتژی‌های مؤثر، گوش دادن به نوجوان و تلاش برای درک احساسات و نگرانی‌های نوجوان است. این می‌تواند به کاهش تنش و احساس عدم فهمیدگی او کمک کند. 3️⃣ فراهم کردن محیطی امن و حمایتی برای گفتگو و بیان احساسات می‌تواند کمک‌کننده باشد. 📎 📎
⏱مدیریت زمان 👨🏻‌🏫 چرا وقتی انجام کاری را یک‌ساله تعریف می‌کنیم، در یک سال انجام می‌شود و اگر برای همان کار هشت ماه زمان تعین کنیم، در همان هشت ماه انجام می‌شود؟ ✍🏻 پاسخ این سوال در قانون پارکینسون نهفته است. بر اساس این قانون، ذهن کار را به مدت زمانی که برای آن اختصاص داده شده، کِش می‌دهد. از این‌رو: 📌 وقت بیشتر = اتلاف وقت بیشتر ✔️ مهم‌ترین راهکار غلبه بر این مشکل، تعیین زمان معقول و پایبندی به انجام کارها در همان زمان تعیین شده‌ است. 📎 📎
36.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امام جواد علیه‌السلام فضائلِ امیرالمؤمنین علیه‌السلام را به باور تبدیل کرد 👤حجت‌الاسلام کاشانی
🌳 خانه متحد 🌸 خانواده مانند یک تیم است که هر فرد نقش خودش را بازی می‌کند. 💯 با جمع شدن برای تمیز کردن خانه یا کمک به هم در شرایط مختلف، همبستگی و ارتباط عمیق‌تری شکل می‌گیرد. ✅ این تعاملات نه تنها به کمک‌های مادی بلکه به تقویت اعتماد و ارتباطات عاطفی کمک می‌کند. 📎 📎
💯 ایران در آستانه‌ی بحران جمعیتی! 🔹 نرخ رشد جمعیت کشور به ۰.۷۲٪ رسیده و پیش‌بینی می‌شود بعد از سال ۱۴۲۸، جمعیت وارد فاز کاهش شود. 🔹 نسبت سالمندان در ۱۰ سال از ۶ به ۸ درصد افزایش یافته و شهرنشینی نیز رشد کرده است. در سال ۱۴۰۴ هم حدود ۷۷ درصد جمعیت در مناطق شهری زندگی می‌کنند. 📎 📎 📎
5.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺سالــــــــــروز ازدواج حضرت علی (علیه السلام) و حضرت فاطمه (سلام الله علیها)وروز ازدواج مبــــــــارک باد. 🌸