eitaa logo
دشت جنون
4.4هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
3 فایل
ما و مجنون همسفر بودیم در #دشت_جنون او به مطلبها رسید و ما هنوز آواره ایم #از_شهدا #با_شهدا #برای_دوست_داران_شهدا خصوصاً شهدای نجف آباد ـ اصفهان همه چیز درباره ی #شهدا (زندگینامه،وصیت نامه، خاطرات،مسابقه و ...) آی دی ادمین : @shohada8251 09133048251
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊🥀🍀🥀🕊🌹 امروز سالروز طلوع یک آسمون نشین شهرستانمونه تولدت مبارک 🌷 بسیجی محمدعلی بدیهیان 🍀 (غلامرضا) 🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 🌹 🌹 فرزند : محمد حسن : 🗓 1338/04/28 🗓 محل تولد : آبادان وضعیت تاهل : مجرد شغل : دانش آموز : 🗓 1359/09/26 🗓 مسئولیت : بسیجی محل : شوش عملیات : خط پدافندی مزار : 🌹 @dashtejonoon1🕊🥀
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 🌹 🌹 فرزند : حسنعلی : 🗓 1333/07/04 🗓 محل تولد : نجف آباد وضعیت تاهل : متأهل شغل : پاسدار : 🗓 1359/09/26 🗓 مسئولیت : فرمانده جبهۀ شوش ـ در آغاز جنگ تحمیلی محل : شوش عملیات : درگیری در منطقه مزار : 🌹 @dashtejonoon1🕊🥀
دشت جنون
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی #حر_انقلاب_اسلامی #شهید_والامقام #شاهرخ_ضرغام #قسمت_دهم 🍁 #شاهرخ سرش را جلو
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 گذری بر زندگی 🍁عصريكي از روزها پيرمردي وارد كاباره شد . قد كوتاه ، كت و شلوار شیک قهوه اي ، صورت تراشيده ، كروات و كلاه نشان ميداد كه آدم با شخصيتي است . به محض ورود سراغ ميز ما آمد و گفت : آقا ؟! هم بلند شد و گفت : بفرمائيد ! پيرمرد نگاهي به قد و بالاي كرد و گفت : ماشــاءاالله عجب قد و هيكلي . 🍁بعد جلوتر آمد و ادامه داد : ببين دوست عزيز ، من هر شــب توي قمار خونه هاي اين شــهر برنامه دارم . بيشــتر مواقع هم برنده ميشــم . به شما هم خيلي احتياج دارم . بعد مكثي كرد و ادامه داد : با بيشتر افراد دربــار و كله گنده ها هم برنامه دارم . من يه آدم قوي ميخوام كه دنبالم باشــه . پول خوبي هم ميدم . 🍁 كمي فكر كرد و گفت : من به اين پولها احتياج ندارم . برو بيرون ! پيرمرد قمار باز كه توقع اين حرف رو نداشــت با تعجب گفت : من حاضرم نصــف پولي كه در بيارم به تو بدم . روي حرفم فكر كن ! اما داد زد و گفت : برو گمشو بيرون ، ديگه هم اين طرفا نيا ! براي من جالب بود که چرا با پول قمار بازي مشکل داشت ، اما با پول مشروب فروشي نه !! ... 🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀
🕊🌹🥀🌴🥀🌹🕊 یکی از دوستان احمدرضا با منزل همسایه مان تماس گرفت ، احمدرضا رفت و بعد از چند دقیقه برگشت ! پرسیدم احمدرضا که بود؟! گفت : یکی از دوستانم بود . پرسیدم : چکار داشت؟! گفت : هیچی ، خبر قبول شدنم را در داد . گفتم : چی؟؟ گفت : می گوید رتبه اول کنکور شده ای !! من و پدرش با ذوق زدگی گفتیم ، رتبه اول ؟؟ ، پس چرا خوشحال نیستی؟؟!! احمدرضا گفت : اتفاق خاصی نیفتاده است که بخواهم خوشحال شوم ! در همان حال آستین ها را بالا زد وضو گرفت و رفت مسجد !!! یادم هست با اینکه دانشگاه قبول شده بود ، همراه عمو بزرگش می رفت بنّایی ، می گفتم احمدرضا تو الان ، پزشکی قبول شده ای ، چه احتیاجی هست که به بنّایی بروی؟! می گفت : می خواهم ببینم کارگرها چقدر زحمت می کشند! می خواهم سختی کارشان را لمس کنم!... راوی : 🌹 @dashtejonoon1🥀🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا