eitaa logo
دشت جنون
4.2هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
3 فایل
ما و مجنون همسفر بودیم در #دشت_جنون او به مطلبها رسید و ما هنوز آواره ایم #از_شهدا #با_شهدا #برای_دوست_داران_شهدا خصوصاً شهدای نجف آباد ـ اصفهان همه چیز درباره ی #شهدا (زندگینامه،وصیت نامه، خاطرات،مسابقه و ...) آی دی ادمین : @shohada8251 09133048251
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🕊🌺💐🌺🕊🕊 عراقی‌ها با اینکه مثلا مسلمان بودند و خبر داشتند که ماه رمضان آمده، اما هیچ تغییری در برنامه غذایی‌مان ندادند. از سحری و افطاری خبری نبود. همان شام و ناهار و صبحانه همیشگی‌مان را داشتیم. صبحانه همان شوربا بود و ناهار هم همان چند قاشق برنج و آب جوش رنگی‌ای که اسمش را خدایی نمی‌شد گذاشت خورش. شام را هم که عراقی‌ها هیچ‌وقت جدی نمی‌گرفتند. مجبور بودیم غذاهایمان را همان‌طوری در آسایشگاه نگه داریم برای سحر و افطار. آش صبح و شام برای افطار و ناهار را برای سحر نگه می‌داشتیم. در گرمای خرماپزان جنوب، ‌ ده دوزاده ساعت نگه داشتن آش در محیط آسایشگاه، مسخره بود. گرما پدر صاحب همه‌چیز را درمی‌آورد. عصر نشده، آش کف می‌کرد و ترش می‌شد. وقت افطار در ظرفش را که برمی‌داشتیم بوی ترشیدگی بدجوری می‌زد زیر بینی‌مان، اما وقتی بعد از پانزده شانزده ساعت گرسنگی چیز دیگری نداشتیم که بخوریم، مجبور بودیم به روی خودمان نیاوریم چه بلایی سر آش آمده! گرما بیداد می‌کرد. اردوگاه عنبر در استان الانبار قرار داشت؛ یکی از جنوبی‌ و کویری‌ترین استان‌های عراق که هم‌مرز با اردن و عربستان بود. آب و هوای گرم و خشکش چیز استثنائی‌ای بود. به هر مصیبتی که می‌شد گرسنگی روزهای بلند و کش‌دار تیرماه را تحمل می‌کردیم، اما تشنگی بیچاره‌مان کرده بود. صبح تا شب، چشم به میخ «حبّانه» آسایشگاه داشتیم. برای افطار و دو لیوان آب خنک از حبّانه که سهم هر کدام‌مان بود، له‌له می‌زدیم. 🕊 @dashtejonoon1💐🕊
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 هیچ قطره‌ای در مقیاس حقیقت در نزد خدا از قطره خونی که در راه خدا ریخته شود، بهتر نیست و من می‌خواهم که با این قطره خون به عشقم برسم که خداست. 🌹 🕊 🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 کسی است که حقیقت و هدف الهی را درک کرد و برای این حقیقت پایداری کرد و جان داد. در اسلام نه مرگی است که دشمن به مجاهد تحمیل می کند بلکه انتخابی است که وی با تمام آگاهی و شعور و شناختش به آن دست می آرد. وَلَا تَقُولُوا لِمَن يُقْتَلُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتٌ ۚ بَلْ أَحْيَاءٌ وَلَٰكِن لَّا تَشْعُرُونَ(بقره، 154) به آنانکه در راه خدا کشته می شوند، نگویید مرده اند، بلکه آنها زنده اند ولی شما در نمی یابید. برای من یک فیض بزرگی است من لیاقت یک را ندارم و امیدوارم که آنها که قبل و بعد از من به درجه نایل آمده اند من را در آن دنیا نمایند. «انشاء الله» 🌹 🕊 شادی روح و 🌹 @dashtejonoon1🕊🥀
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 یاد باد یاد جبهه ها یاد دفاع مقدس ارسالی از اعضاء شادی روح و و سلامتی رزمندگان اسلام 🥀 @dashtejonoon1🌹🕊
🌸🌺🕊💐🕊🌺🌸 امروز سالروز طلوع چند آسمون نشین شهرستانمونه تولدتان مبارک 🌺 بسیجی مجتبی جولائی (علی محمد) 🌺 بسیجی مصطفی آذری (رجبعلی) 🌺 طلبه صدیقه السادات موسوی (سید احمد) 🌼 @dashtejonoon1💐🌺
🌹🕊💐🌷💐🕊🌹 🌹 بسم رب الشهداء والصدیقین 🌹 🌷 سلام بر مردان بی ادعا 🌷 خوشا آنانڪ جان را می‌شناسند طریق عشق و ایمان را می‌شناسند بسے گفتند و گفتیم از را مے شناسند 🕊 🌹 تمام این" لحظہ ها" ✨بهانہ است باور ڪن براے خرید نگاهت ، دلم خورشید را هم پس مے زند باور ڪن ... ✍️ امروز سالروز عروجتان است🕊 🌹 والامقام 🌹شهرستان نجف آباد 🌹ڪہ در چنین روزی 🌹 آسمانی شده اند 🌹 این والامقام محل تولد و قبور پاڪ و مطهرشان در شهرستان نجف آباد است ڪہ در معرفے ایشان محل مزار ذکرمی گردد : ✍️ 🌹 پاسدار محمد حسین چاوشی 🌺 (باقر) ـ ۲۷ ساله ـ نجف آباد 🌹 بسیجی امیرحسین پورجم 🌺 (مصیب) ـ ۱۷ ساله ـ نجف آباد - علویجه 🌹 بسیجی حسین پورشبانان 🌺 (نوروزعلی) ـ ۲۰ ساله ـ نجف آباد 🌹 بسیجی صادق خانیان 🌺 (احمد) ـ ۱۷ ساله ـ نجف آباد 🌹 بسیجی اسماعیل ذرتی 🌺 (رجبعلی) ـ ۱۷ ساله ـ نجف آباد 🌹 بسیجی حمید ستاری 🌺 (غلامرضا) ـ ۱۷ ساله ـ نجف آباد 🌹 بسیجی مجید سلطانی 🌺 (احمد) ـ ۱۶ ساله ـ نجف آباد 🌹 بسیجی علی صفری 🌺 (یداله) ـ ۲۵ ساله ـ نجف آباد 🌹 بسیجی عشقعلی عبداله 🌺 (رضا) ـ ۵۷ ساله ـ نجف آباد 🌹 بسیجی محمد عظیما 🌺 (محمد باقر) ـ ۱۸ ساله ـ نجف آباد 🌹 بسیجی محمد عمو قنبری 🌺 (قربانعلی) ـ ۱۷ ساله ـ نجف آباد 🌹 بسیجی سعید مشاوری 🌺 (ابوالقاسم) ـ ۱۵ ساله ـ نجف آباد 🌹 بسیجی باقر خسروی 🌺 (سیف اله) ـ ۱۵ ساله ـ نجف آباد 🌹 سرباز بهمن قربانی 🌺 (لطف اله) ـ ۱۷ ساله ـ نجف آباد - کهریزسنگ 🌹 سرباز حسن قیصری 🌺 (اسماعیل) ـ 23 ساله ـ نجف آباد - دهق 🌹 سرباز حسنعلی معین 🌺 (احمد) ـ ۱۷ ساله ـ نجف آباد 🌹 سالگرد 🌹آسمانی شدنتان 🌹 مبارڪ باد ... 🕊 🌹 🕊 🌴 @dashtejonoon1🕊🌹
🌹🌴🥀🕊🥀🌴🌹 در ماه مبارک رمضان متولد شد، در ماه مبارک رمضان برای فراگیری دروس حوزوی عزیمت کرد. در ماه مبارک رمضان عازم جبهه شد. در عملیات رمضان و مفقودالاثر شد . در ماه مبارک رمضان مطهرش به زادگاهش بازگشت . در عملیات رمضان مفقود شد و پیکرش بعد از 14 سال شناسایی و به زادگاهش منتقل شد. مادر بزرگوارش یک ماه قبل از پیدا شدن پیکر مطهر ، خواب می‌بیند که آمده و یک لباس گونی مانند تنش کرده است. ظاهراً اسیری بوده که آزاده شده و می‌گوید: همینطور که آمد سر روی زانوهای من گذاشت، او را بغل کردم و شروع کردم گریه کنم ، گفت : مادر گریه نکن من بحمدالله از بند صدام آزاد شدم . 🌴 @dashtejonoon1🕊🌹