@ostad_shojaeدشمن شناسی 50.mp3
زمان:
حجم:
15.05M
🏴🍀🌹🕊🌹🍀🏴
#شيطان_شناسی ۵۰
#استاد_شجاعی
هر قدر هم که اهل عبادت باشی، اهل خیر و انفاق باشی، اهل کسب علوم الهی باشی...
تاوقتی که روی گناهی اصرار داری، راه آسمون به روت بسته اس!
🏴 @dashtejonoon1🍀🌹
ketabrah.ir28.mp3
زمان:
حجم:
26.62M
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#کتاب_صوتی
#وقتی_مهتاب_گم_شد
#خاطرات_سردار
#علی_خوش_لفظ
💐 #قسمت_بیست_هشتم💐
#کپی و #استفاده از صوت با ذکر #صلوات ، #بلامانع است .
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
🌹 @dashtejonoon1🥀🕊
دشت جنون
🌺🍀💐🌼💐🍀🌺 #خاطرات_رمضانی #قسمت_اول در جبهه مقاومت بر خلاف جبهه دفاع مقدس، رزمندگان حکم مسافر را ندا
🌺🍀💐🌼💐🍀🌺
#خاطرات_رمضانی
#قسمت_دوم
شبهای قدر مراسم میگرفتیم. شب زندهداری داشتیم و مراسم قرآن به سر گرفتن تا صبح ادامه داشت. برای اهل بیت(ع) هم مراسم روضه و عزاداری برپا میکردیم.
حسینیه نداشتیم. اما برخی خانههای تخریب شده در منطقه را حسینیه میکردیم که نه برق داشت و نه امکانات. عموماً به خاطر مشکلات جنگی مردم خانه های تخریب شده را رها کرده و رفته بودند و ما میتوانستیم در برخی از آنها مراسمهای ماه رمضان را برپا یا سفرههای افطار و سحر را پهن کنیم.
شب قدر سال 97 با دوستم روحانی شهید سید علی زنجانی بودم. او چندی بعد در حمله هوایی ترکیه به شمال غرب ادلب به شهادت رسید. در ماه رمضان سال 97 روضههای شب قدر را برای ما برگزار کرد. عموماً امام جماعت ما هم بود. او فرزند مرحوم آیتالله سید ابراهیم زنجانی و مادرش لبنانی بود. در دمشق متولد شده بود اما در نوجوانی بعد از فوت پدرش به لبنان میرود. همسرش هم لبنانی بود. سید علی پنج سال در ایران دروس حوزوی خوانده بود.
راوی:
رزمنده و جانباز
#مدافع_حرم
#حسین_صابری
🍀 @dashtejonoon1💐🌺
🥀🕊🌹🏴🌹🕊🥀
#رمضان
#شبهای_قدر
#شهدا
بسیاری از #شهدا، با زبان روزه #شهید شدند.
برخی از رزمندگان ، سهمیه ناهارشان را می گرفتند، اما آن را به هم رزم هایشان می دادند و خودشان روزه می گرفتند.
اولین بار که در جبهه رفتم، نزدیک شب قدر بود.
شب قدر که رسید، به اتفاق چندین تن از هم رزم هایم، به محل برگزاری مراسم احیا رفتم.
از مجموع ۳۵۰ نفر افراد گردان، فقط بیست نفر آمده بودند.
تعجب کردم.
شب دوم هم همین طور بود. برایم سؤال شده بود که چرا بچه ها برای احیا نیامدند، نکند خبر نداشته باشند.
از محل برگزاری احیا بیرون رفتم.
پشت مقر ما صحرایی بود که شیارها و تل زیادی داشت.
به سمت صحرا حرکت کردم، وقتی نزدیک شیارها رسیدم، دیدم در بین هر شیار، رزمنده ای رو به قبله نشسته و قرآن را روی سرش گرفته و زمزمه می کند.
چون صدای مراسم احیا از بلند گو پخش می شد، بچه ها صدا را می شنیدند و در تنهایی و تاریکی حفره ها، با خدای خود راز و نیاز می کردند.
بعدها متوجه شدم آن بیست نفر هم که برای مراسم عزاداری و احیا آمده بودند، مثل من تازه وارد بودند.
این اتفاق یک بار دیگر هم افتاد.
بین دزفول و اندیمشک، منطقه ای بود که درخت های پرتقال و اکالیپتوس زیادی داشت، ما اسمش را گذاشته بودیم جنگل.
نیروهای بعثی بعد از آنکه پادگان را بمباران کرده بودند، نیروهایشان را در آن جنگل استتار کرده بودند.
آنجا دیگر تپه نداشت، اما بچه ها خودشان حفره هایی کنده بودند و داخل آن می رفتند و در تنهایی عجیبی با خدا راز و نیاز می کردند.
🏴 @dashtejonoon1🕊🥀