eitaa logo
دشت جنون
4.2هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
3 فایل
ما و مجنون همسفر بودیم در #دشت_جنون او به مطلبها رسید و ما هنوز آواره ایم #از_شهدا #با_شهدا #برای_دوست_داران_شهدا خصوصاً شهدای نجف آباد ـ اصفهان همه چیز درباره ی #شهدا (زندگینامه،وصیت نامه، خاطرات،مسابقه و ...) آی دی ادمین : @shohada8251 09133048251
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 احساس تنهایی تمام وجودم را گرفته بود. همین تنهایی و احساس غربت سبب شد تا در این مدت حضورم در منطقه، آرام و قرار نداشته باشم. داشت برایم خسته کننده می‌شد. خودم را به ستاد تیپ رساندم. می‌خواستم با فرمانده تیپ صحبت کنم. چند روزی منتظرش بودم. رفته بود زیارت خانه‌ی خدا و برگشته بود. همین دیروز. بچه‌ها گفته بودند، فقط چند ساعتی رفت به خانواده‌اش سر زد و آمد منطقه. من هم تا شنیدم آمدم تا مشکلم را با او در میان بگذارم. مشکل که نه. همان احساس، تنهایی و دوری از دوستانم که درگردان یارسول(ص) بودند. نیم ساعتی زیر آفتاب سوزان بعدازظهر، کنار سنگر ستاد به کیسه‌های شنی تکیه داده بودم که ناگهان صدای فرمانده تیپ را شنیدم. از جایم کنده شدم. «حاج بصیر» * داشت از سنگر بیرون می‌آمد. فرماندهان گردان‌ها هم با او بودند. صبرکردم تا آنها بروند و حاجی تنها شود. لختی دیگر انتظار کشیدم، همه رفتند. حاجی تنها شده بود. رفتم به سمتش. سلام کردم. حاجی به رویم لبخند زد و من بی‌هیچ ‌مقدمه‌ای اصل ماجرا را گفتم: «حاج‌آقا! من مدت زیادی است منتظر شما بودم. راستش من در گردان مسلم هستم. حال آنکه اکثر دوستانم و همشهریانم در گردان یارسول‌اند.» و بعد نامه‌ی درخواستم را که تا آن لحظه در دستم بود به حاجی دادم و ادامه دادم: «خواستم اگر برای شما مقدور است، دستور بفرمایید تا به گردان یا رسول بروم.» راوی : ابراهیم اسفنجاری .... 🌹 @dashtejonoon1🕊🥀
دشت جنون
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 #شهیدانه #سردار_شهید #حاج_حسین_بصیر #قسمت_اول احساس تنهایی تمام وجودم را گرفته بود. هم
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 اینگونه تصور می‌کردم که حاجی به ‌خاطر شناختی که از من دارد، همین الان خودکارش را در‌ می‌آورد و در حاشیه‌ی نامه به فرمانده گردان دستور می‌‌دهد تا انتقال من هرچه زودتر انجام بگیرد امّا برخلاف انتظار من، حاجی دست‌هایش را باز کرد و مرا در آغوش خود جای داد و گفت: «پسرم! برای چه احساس تنهایی می‌کنید. شما که تنها نیستید. چهار نفرید: خودتان، خدا و دو ملک آسمانی. تازه از همه مهمتر، در جای‌جای این منطقه فرشتگان روی زمین زندگی می‌کنند، امام زمان(عج) هم حضور دارند. یک رزمنده‌ی اسلام هیچ وقت نباید احساس تنهایی کند.» می‌خواستم چیزی بگویم که حاجی خودش را از آغوشم جدا کرد و کاغذ را به من برگرداند و گفت: «این را هم از من به یادگار به خاطرت بسپار. خدا همیشه با بنده‌اش است. خودش فرموده: اگر می‌خواهید با خدا صحبت کنید، نماز بخوانید. بله! نماز بخوانید و اگر می‌خواهید خدا با شما صحبت کند، قرآن تلاوت کنید.» با این حرف‌های آسمانی حاجی قوت قلب گرفته بودم، رفتم تا دست‌های حاجی را ببوسم که حاجی نگذاشت و دست‌هایش را کشید و سر مرا نوازش کرد و دوباره لب گشود: «پسرم! ما را هم فراموش نکنید. من از همه شما بچه‌های خوب و پاک که نزد خدا جایگاه خاصی دارید، التماس دعا دارم.» صفای حاجی مرا جذب کرده بود. نمی‌توانستم از حاجی دل بکنم. دیگر برایم سخت بود. ولی چاره‌ای نداشتم، باید بر‌می‌گشتم گردان مسلم امّا این‌بار احساس تنهایی نمی‌کردم. قوت قلب گرفته بودم. خداحافظی کردم و راه گردان را در پیش گرفتم. راوی : ابراهیم اسفنجاری شادی روح و 🌹 @dashtejonoon1🕊🥀
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 یاد باد یاد جبهه ها یاد دفاع مقدس ارسالی از اعضاء شادی روح و و سلامتی رزمندگان اسلام 🥀 @dashtejonoon1🌹🕊
🌴🕊🥀🍀🥀🕊🌴 امروز سالروز طلوع چند آسمون نشین شهرستانمونه تولدتان مبارک 🌺 پاسدار حسینعلی فاضل (محمدتقی) 🌺 بسیجی احمد پولادی (محمد) 🌺 بسیجی مرتضی پیچان (عباس) 🌺 بسیجی اسداله خدادادی (علی) 🌺 بسیجی محمدحسن خدادادی (حسینعلی) 🌺 بسیجی مجید صالحی (علی محمد) 🌺 بسیجی داریوش صداقت (قربانعلی) 🌺 بسیجی اسکندر عباسی (براتعلی) 🌺 بسیجی قربانعلی کاظمی (محمد) 🌺 بسیجی احمد کاظمی (اسماعیل) 🌺 بسیجی حسین گلشادی (حسنعلی) 🌺 بسیجی صابر هوشیاری (قلی) 🌺 بسیجی ناصر ابوترابی (براتعلی) 🌺 بسیجی حسین واعظ زاده (مرتضی) 🌺 سرباز اکبر زمانیان (اسداله) 🌺 پزشکیار امیرقلی افلاکیان (قنبرعلی) 🌴 @dashtejonoon1🌴🕊
🌹 🌹 فرزند : ناصر : 🗓 1345/12/23 🗓 محل تولد : نجف آباد وضعیت تاهل : مجرد : 🗓 1365/02/03 🗓 مسئولیت : بسیجی محل : عراق ـ فاو عملیات : والفجر ۸ مزار : 🕊 @dashtejonoon1🕊🌹
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 خدا رحمت کند را، یک ارتباطی با ما از پیش از انقلاب پیدا کرده بود، آن اواخر. وقتی که انقلاب شد و ایشان مسئولیّت پیدا کرد، بنده هم عضو شورای انقلاب بودم و می دیدیم هم را، من به او گفتم که من آماده هستم بیایم در ارتش، آن وقت ما هم جوان بودیم، گفتم من آماده هستم بیایم ارتشی بشوم؛ درجه هم نمی خواهم؛ فقط یک دانه ستاره، بیشتر هم نه! گفت شما بیا، درجه‌ی سرهنگی به تو می دهم که آن وقت در واقع بالاترین درجه بود. یعنی آدم افتخار می کند که جزو یک ‌چنین ارتشی باشد، جزو یک ‌چنین مجموعه‌ی نظامی‌ای باشد. 🌹 🕊 🌴 @dashtejonoon1🕊🌹
دشت جنون
🇮🇷🌹🌴🇮🇷🌴🌹🇮🇷 #یاد_ایام #یاد_حماسه_ها حماسه ناوچه قهرمان جوشن #قسمت_پنجم در این هنگام متوجه شدم که ک
🇮🇷🌹🌴🇮🇷🌴🌹🇮🇷 حماسه ناوچه قهرمان جوشن در این شرایط حساس، با پرسنل مشورت کردم و با اینکه همه می‌دانستند تنها هستیم و از هر طرف مورد محاصره آمریکایی‌ها قرار داریم، با کمال شجاعت گفتند که حاضرند تا پای جان از کشتی حفاظت کنند. ناوگان نیروی دریایی آمریکا دست بردار نبود و مرتب اخطار می‌داد و ما هم به راه خود ادامه می‌دادیم تا اینکه مکالمه من با فرمانده ناوگان نیروی دریایی آمریکا به مشاجره لفظی کشید و من به او گفتم: شما باید منطقه را ترک کنید و من مأموریت خودم را انجام خواهم داد. در این زمان، از آن طرف خط یک نفر پشت دستگاه بیسیم آمد و به زبان فارسی شروع کرد به صحبت کردن و گفت: هرچه که به شما دستور داده می‌شود اجرا کنید، اگر شما تسلیم شوید، آن دسته از نفرات که مایل باشند می‌توانند با ما به آمریکا بیایند تا ما در آنجا به آن‌ها کار و امکاناتی که می‌خواهند بدهیم و آن دسته از افراد هم که مایل به این کار نیستند، می‌توانند به ایران برگردند. من هم در جواب مجددا گفتم: ما به مأموریت خود ادامه خواهیم داد. ... 🇮🇷 @dashtejonoon1🌹🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا