eitaa logo
دشت جنون
4.3هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
1.7هزار ویدیو
3 فایل
ما و مجنون همسفر بودیم در #دشت_جنون او به مطلبها رسید و ما هنوز آواره ایم #از_شهدا #با_شهدا #برای_دوست_داران_شهدا خصوصاً شهدای نجف آباد ـ اصفهان همه چیز درباره ی #شهدا (زندگینامه،وصیت نامه، خاطرات،مسابقه و ...) آی دی ادمین : @shohada8251 09133048251
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🏴🥀🌴🥀🏴🌹 💐 ملتي كه در روزهاي تاسوعا و عاشورا فرياد مي زنید اي امام حسين(ع) كاش ما در زمانت بوديم و تو را ياري مي كرديم ، حال وقت آن رسيده كه حسين زمان را ياري دهيد . بخدا قسم اگر كسي در امر ياري حسين زمان كوتاهي كند مثل اين است كه در كربلا حسين(ع) را ياري نكرده باشد . 🌹 🕊 🌹 🌹 🌴 @dashtejonoon1🏴🌹
Montazer.ir4_6046478968175989371.mp3
زمان: حجم: 15.2M
🏴🌹🕊🥀🕊🌹🏴 ۶۷ برای موفقیت و پیروزی و اسلام هر روز بر این دعا، کمترین کاری است که وظیفه‌ی ما در این نبرد آخرالزمانی و حمایت از و اسلام است. 🎤 محمود معماری متن دعا را در لینک زیر بخوانید: blog.montazer.ir/?p=2263 🌹 @dashtejonoon1🍀🏴
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 حاج آقا ردانی پور!!! علی نوری بود صدا می کرد. گوشه خاکریز افتاده بود، زخمی. آب می خواست. گفتیم: آب برایت خوب نیست؛ اما باز اصرار می کرد. مصطفی گفت: آب می دهم به شرطی که کم بخوری. به خاطر خون ریزی برایت خوب نیست. وقتی آب دادیم، ظرف آب را از نزدیکی لب های خشکیده اش برگرداند و گفت: این لحظات آخر بگذار مثل اربابم تشنه شهید شوم. رو به کربلا، با صدایی لرزان گفت: السلام علیک یا … . سرش روی دامن مصطفی بود. صدای هق هق مصطفی از دور هم شنیده می شد. 🏴 @dashtejonoon1🕊🌹
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 ما مثل یک روح در دو بدن بودیم. از کودکی باهم بزرگ شدیم، با هم به مدرسه می رفتیم و ورزش می کردیم. عاشق امام (ره) بودند؛ از همان بچگی خیلی به نظام علاقه داشت و قصد داشت وقتی بزرگ شد وارد نظام شود و خدمت کند. اطمینان دارم که اگر دراین اوضاع اقتصادی فعلی زنده بود، حتما به همه توصیه می کرد که صبر پیشه کنند، گوش به فرمان باشند و خداوند را همیشه و درهمه حال در نظر داشته باشند. راوی : برادر 💐 @dashtejonoon1🌺🌴
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 حکمت خرابی آمبولانس و پیدا کردن آمبولانسی داشتیم که دائم رسیدگی میشد. سابقه خـرابی نداشت. در راه برگشت از منطقـه، در یک سرپایینی خـاموش شد. هرچه استارت زدم روشن نشد.از تعمیرگاه ارتش هم آمدند اما فـایده ای نداشت. لذا تصمیم برآن شـد تا شـب نشده یک تانکـر بیـاید و بکسـل کند. اما وقتی به آمبولانس وصـل شد، گـاز که میداد خاموش میشد! گفتم: «فایده نداره، بعداً می آییم آنرا میبریم.» صبح زود رفتم سراغش. تک و تنها توی حال خودم بودم که رسیدم به مکانی صخره مانند که دقیقـاً روبـروی مـاشین بود. دیدم تعـدادی پـلاک و استخوان افتاده بود. پیکر مطهـر هفت بودند. بچـه ها را خبـر کـردم و پیکـرها را داخـل ماشین دیگـری گذاشتیم. بطـرف آمبولانـس کـه رفتم، بچه هـا فکر کردند من فـراموش کرده ام ماشین خـراب است؛ خندیدند! اما ماشین با همـان استـارت اول روشـن شـد! 🎙راوی: محمد احمدیان 🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 یاد باد یاد جبهه ها یاد دفاع مقدس شادی روح و و سلامتی رزمندگان اسلام 🥀 @dashtejonoon1🌹🕊