eitaa logo
دشت جنون
4.2هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.7هزار ویدیو
3 فایل
ما و مجنون همسفر بودیم در #دشت_جنون او به مطلبها رسید و ما هنوز آواره ایم #از_شهدا #با_شهدا #برای_دوست_داران_شهدا خصوصاً شهدای نجف آباد ـ اصفهان همه چیز درباره ی #شهدا (زندگینامه،وصیت نامه، خاطرات،مسابقه و ...) آی دی ادمین : @shohada8251 09133048251
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 ماجرای خواب زیبای حکاک سنگ مزار رسول خلیلی اینو برای کسایی می گم تا حالا نشنیدن این ماجرا رو... این قضیه برای اسفند سال 1392 هست... این سنگی که می بینید سنگ مزار هستش که توسط خراطی حکاکی شده... صبح، روح اللہ ( برادر ) اومد دنبالم رفتیم منتظر شدیم حکاک اومد... یه نگاه به ما انداخت گفت ببخشید این سنگ مزار کیه ؟ گفتیم چطور؟ گفت : اصلاً نمی‌دونستم قراره امروز بیام اینجا بنویسم، دیشب خواب دیدم از طرف حرم امام حسین (علیه السلام) منو خواستن گفتن شما مأمور شدی رو ضریح آقا قرآن بنویسی ما خشکمون زد... وقتی بهش گفتیم سنگ رو از حرم امام حسین (علیه السلام) آوردن و قراره برای یه نصب بشه حالش منقلب شد... سنگ مزاری که می توان گفت هدیه ای از جانب ، امام حسین (علیه السلام) بود . راوی : 🥀 @dashtejonoon1🕊🌹
🥀🌴🌹🕊🌹🌴🥀 یاد باد یاد جبهه ها یاد دفاع مقدس ارسالی از اعضاء شادی روح و و سلامتی رزمندگان اسلام 🥀 @dashtejonoon1🌹🕊
💐🌸🕊🌺🕊🌸💐 امروز سالروز طلوع یک آسمون نشین شهرستانمونه تولدت مبارک 🌺 بسیجی علی محمد کبیری 🌼 (غلامرضا) 🌺 @dashtejonoon1🌸💐
🕊🌹🥀🌷🥀🌹🕊 🌹 🌹 فرزند : قاسم : 🗓 ۱۳۴۷/۰۴/۱۷ 🗓 محل تولد : نجف آباد وضعیت تاهل : مجرد شغل : دانش آموز : 🗓 ۱۳۶۵/۰۱/۳۱🗓 مسئولیت : بسیجی محل : عراق ـ فاو نام عملیات : والفجر ۸ مزار : 🌴 @dashtejonoon1🌹🕊
🌺🍀💐🌴💐🍀🌺 یکی از همسنگرانش نقل می‌کرد: قبل از عملیات کربلای یک در سال 1365 بود، می دیدم بعد از استراحت کوتاهی که پس از شناسایی شب قبل داشتیم ، تنهایی به سمت سنگری که کمی از خط مقدم فاصله داشت می رفت و پس از ساعتی بر می گردد. یک روز کنجکاو شدم و تصمیم گرفت نقی را تعقیب کنم و ببینم به کجا می رود. چند صد متری که از محل اردوگاه ( سنگر پشت خط) دور شدم.... دیدم پشت تپه ای نشسته و به تنهایی مشغول خواندن مناجات و روضه سیدالشهداء(ع) می باشد. این کار تا اینجا تعجبی نداشت و عادی بود چون مداح اهل دل بود. اما وقتی زاویه دید خود را عوض کردم، ناگهان متوجه مار نسبتاً بزرگی شدم که از ناحیه کمر تا جلوی صورت بلند شده است. ابتدا خواستم فریاد بکشم و وی را از خطری که در مقابلش بود با خبر سازم، ولی ترسیدم وضع بدتر شود و مار آسیب جدی به او برساند، لذا تصمیم گرفتم، ساکت باشم اما در کمال ناباوری دیدم وقتی روضه تمام شد، مار هم آرام، آرام از مقابل او دور شد. بلافاصله جلو رفتم و با ناراحتی به او گفتم: هر چیزی حدی دارد، این چه وضعی است، اگر این مار به تو آسیب زده بود چکار می کردی؟ سعی داشت از پاسخ من طفره برود، با اصرار من لب به سخن گشود و گفت: این کار هر روز این مار است، هر روز می آید اینجا و من وقتی روضه می‌خوانم می آید و هنگامی که روضه تمام می‌شود می‌رود . در این موقع بود که از من تعهد گرفت تا وقتی که زنده است این جریان را برای کسی بازگو نکنم شادی روح و شهدا 💐 @dashtejonoon1🌺🍀