eitaa logo
دشت جنون
4.6هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
3 فایل
ما و مجنون همسفر بودیم در #دشت_جنون او به مطلبها رسید و ما هنوز آواره ایم #از_شهدا #با_شهدا #برای_دوست_داران_شهدا خصوصاً شهدای نجف آباد ـ اصفهان همه چیز درباره ی #شهدا (زندگینامه،وصیت نامه، خاطرات،مسابقه و ...) آی دی ادمین : @shohada8251 09133048251
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊 گذری بر واقعه سقوط هواپیمای مسافربری ایران در آبهای خلیج فارس توسط ناو آمریکایی و تمامی مسافرین هواپیما در دوازدهم تيرماه 1367 شمسي برابر با سوم ژوئيه 1988 ميلادي، هواپيماي مسافري ايرباس ايران که از بندرعباس عازم دُبي بود، بر فراز آب هاي خليج فارس و در نزديکي جزيره "هنگام" مورد هجوم يگان هاي دريايي متجاوز آمريکايي مستقر در آب هاي خليج فارس قرار گرفت و سقوط کرد. اين هواپيما در زمانی که ایران در نبرد با متجاوزین بعثی که مورد حمایت شرق و غرب قرار داشت با موشک ناو جنگي وينسنس مورد حمله عمدي نيروهاي تجاوزگر و جنايت پيشه شيطان بزرگ قرار گرفت حامل 290 مسافر و خدمه بود که تمامي آنها اعم از مرد و زن و کودک و نوجوان و کهنسال با وقوع اين جنايت فجيع به رسيدند. در ميان سرنشينان هواپيما، 66 کودک زير 13 سال ، 53 زن بوده اند . ساقط کردن هواپيماي مسافربري جمهوری اسلامی ايران از سوي جنايتکاران آمريکايي، در حقيقت يکي ديگر از مراحل رويارويي استکبار جهاني با ملت بزرگ ایران براي تقويت متجاوزان عراقي در جبهه هاي جنگ بود . 🕊🌹🌴🥀🌴🌹🕊
🌹🕊🏴🕊🏴🕊🌹 راوی می گوید: عصر عاشورا، ابن سعد سر شریف و مبارک امام حسین علیه السلام را به خولی و حمید ابن مسلم ازدی داد تا آن را نزد عبید الله ابن زیاد ببرند، سپس فرمانی صادر کرد که بقیه سر ها را که متعلق به اصحاب و خاندان حسین علیه السلام بود را بشویند سپس آن ها را همراه شمر و قیس ابن اشعث و عمرابن حجاج به کوفه فرستاد، آن ها سر ها را برداشته و به سمت کوفه حرکت کردند. ابن سعد روز عاشورا و روز یازدهم محرم نیز در کربلا بود. سپس کسانی که از خاندان و عیال امام حسین علیه السلام باقی مانده بودند را برداشت و از کربلا خارج شد. هنگامی که ابن سعد به اتفاق اسیران به طرف کوفه کوچ کردند گروهی از بنی اسد که در منطقه غاضریه سکونت کرده بودند به قتلگاه شهیدان آمده بر اجساد پاک آنها نماز خواندند و امام حسین علیه السلام را در محلی که اکنون مرقد شریف آن حضرت است دفن کردند و علی اکبر را در پایین پای مبارک دفن کردند و نیز در پایین پای مبارک قبری حفر کردند و اجساد پاک شهیدان را که در راه یاری حسین علیه السلام سر از بدنشان جدا و آنان را آماج تیرها و نیزه ها کرده بودند، در آن دفن کردند و بدن پاک حضرت قمربنی هاشم علیه السلام در محلی که کمر حسین علیه السلام شکسته و دل رسول خدا صلی الله علیه و آله را داغدار ساخته و سر راه غاضریه قرار گرفته و هم اکنون محل طواف فرشتگان است دفن کردند. http://eitaa.com/joinchat/338034692Cf72642577b 🏴🇮🇷🌹🕊🌹🇮🇷🏴
دشت جنون
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 در سال 1368 کرامتی از سیدالشهدا(ع) در شهر قم مشاهده شد. مادر محمد معماریان، روز اول محرم به اتفاق خانواده به یکی از روستاهای اطراف قم مسافرت کردند. مادر در اثر حادثه‌ای به زمین افتاد و قرار شد به خاطر احتمال خونریزی مغزی سریعاً به قم منتقل گردد، ولی نرفت. مشخص شد پایش نیز دچار شکستگی شده، ولی از گچ گرفتن خودداری کرد. در روز هفتم محرم به خون دماغ مبتلا شد. در روز هشتم، باعصا در مسجدالمهدی(ع) واقع در بلوار محمّدامین(ص) حاضر و به خانم‌هایی که برای آماده‌سازی تدارک پذیرایی از عزاداران حسینی در شب عاشورا زحمت می‌کشیدند، کمک کرد و در روز تاسوعا نیز عصازنان به مسجد رفته و کمک نمود. در شب عاشورا نماز جماعت را نشسته خواند و در مراسم نوحه‌خوانی و عزاداری، حالش به شدت منقلب شد و به سیدالشهدا و حضرت زهرا متوسل گردید و شفای خود را خواست و نذر کرد اگر شفا یابد، دیگ‌های مسجد المهدی و دیگ‌های عزاداری را بشوید. صبح عاشورا، بعد از نماز صبح در خواب دید که در مسجدالمهدی هستند و می‌گویند: هیئتی به مسجد می‌آید. هیئتی فوق‌العاده منظم با لباسهای سفید، سربندهای مشکی وکفنی تقریباً خون‌آلود به گردن، وارد مسجد شدند و سید محمد سعید آل‌طه نوحه‌خوانی می‌کرد و بقیه سینه میزنند. با خود گفت سیدمحمد که شده بود. یک مرتبه متوجه شد فرزند محمد معماریان نیز در جلوی هیئت حرکت می‌کند و بقیه هم از دوستان فرزندش هستند. به این ترتیب، برایش مسلم شد که هیئت مربوط به است. ... 🏴🇮🇷🌹🕊🌹🇮🇷🏴
دشت جنون
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 حکایت توبه در روز ۵ اسفند سال ۱۲۸۴ شمسی، در محله قدیمی خیابان در شهر تبریز، فرزند مشهدی جعفر و آسیه خانم یعنی رسول چشم به جهان گشود. آسیه خانم یکی از گریه کنان روضه امام حسین (ع)، با عشق و محبتی که به مولا داشت فرزند خود را بزرگ کرد ولی بازیهای روزگار از رسول، جوانی خلافکار و لاابالی بارآورد. بعد از سنین بیست و چهار پنج سالگی، رسول شهر و دیار خود را رها کرد و به تهران آمد. از آنجایی که رسول آذری زبان بود در تهران به رسول ترک شهرت یافت. یکی از شبهای دهه اول محرم بود و رسول ترک دهانش را از نجاستی که خورده بود با آب کشیدن به خیال خود پاک کرد چرا که باز می خواست به همان هیأتی برود که شبهای گذشته نیز در آن شرکت داشت. ولی این بار گویا فرق می کرد. پچ پچ مسئولان هیأت که با نیم نگاهی او را زیر نظر داشتند برایش ناخوشایند بود. رسول یکی از قلدرهای شروری بود که حتی مأموران کلانتریهای تهران از اینکه بخواهند با او برخورد جدی داشته باشند بیم و هراس داشتند. می شود گفت که رسول از انجام هیچ گناهی مضایقه نکرده بود و این به زعم هیأتی ها که او در مجلسشان بود، گران تمام می شد. بالاخره یکی از میان آنها برخواست و در مقابل رسول قد راست کرد و در برابر لبخند رسول، از او با لحنی تند خواست که ازمجلس بیرون رود. رسول ساکت بود و فقط با ناراحتی به حرفهای او گوش می داد. خیلی ناراحت و عصبانی شد ولی چیزی نمی گفت. همه جا را سکوت فراگرفته بود. به گمان بعضی ها و طبق عادت رسول می بایست دعوایی راه می افتاد اما او بدون هیچ شکایتی و با دلی شکسته آنجا را ترک کرد و رو به سوی خانه حرکت کرد. ... http://eitaa.com/joinchat/338034692Cf72642577b 🏴🇮🇷🌹🕊🌹🇮🇷🏴
🏴🇮🇷🌹🕊🌹🇮🇷🏴 یک روز قبل از آن حادثه تلخ، تلفن زنگ خورد. بود. صدایش آرام بود، اما چیزی در آن موج می‌زد که دل آدم را می‌لرزاند. گفت: «بابا، با موتور بیا پادگان… کارت دارم.» با عجله رفتم. وقتی رسیدم، برای اولین بار را دیدم با لباس نظامی و درجه‌هایی که روی شانه‌اش می‌درخشید… همان‌جا قلبم پر از غرور شد. نه به خاطر لباسش، به خاطر آن نگاه آرام و مردانه‌اش؛ به خاطر اینکه می‌دیدم پسرم از من گذشته و خودش را وقف وطن کرده است. وسایلش را دستم داد و آرام گفت: «بابا… اینا رو ببر خونه. ماشینمو هم ببر پارک کن.» با تعجب گفتم: «چرا پسرم؟!» لبخندی زد، بغلم کرد و در گوشم آرام گفت: «بابا… منو حلال کن. ماشینو ببر آخر پارکینگ، بچسبون به دیوار.» گفتم: «چرا به دیوار؟!» گفت: «دیگه نمی‌خوام ماشین سوار بشم… نمی‌خوام صبح‌ها صدات بزنم و مزاحم تو و همسایه‌ها بشم.» حرف‌هایش سنگین بود… گلوی من پر از بغض شد، فقط نگاهش کردم. نمی‌دانستم این آخرین ماست؛ که بوی داشت. راوی : ... http://eitaa.com/joinchat/338034692Cf72642577b 🏴🇮🇷🌹🕊🌹🇮🇷🏴
🕊🌹🌴🕊🌴🌹🕊 اسرا می خواستند عزاداری های محرم و صفر را با همان شور و حال سال هایی که در داخل کشور حضور داشتند برپا کنند و مسئولین عراقی هم که از قبل این برنامه آن ها را پیش بینی کرده بودند، از چند روز قبل از فرا رسیدن محرم فرمانده اردوگاه عراقی به سرکرده های اسرا در مورد عواقب پرداختن به عزاداری ها هشدار داده بود. فرمانده اردوگاه عراقی عزاداری را در پادگان نظامی ممنوع اعلام کرده و ما مجبور بودیم برای عزا داری هایمان نقشه بکشیم و تعدادی از اسرا را به نگهبانی بگذاریم تا در صورت لو رفتن عزاداری ها به دیگر اسرا خبر دهند. فرمانده اردوگاه به اسرا هشدار داده بود که در صورت عزاداری کردن گروه های کتک وارد کار می شوند، اما اسرا از این تهدید هراسی نداشتند و خود را آماده شهادت هم می دانستند، چه رسد به شکنجه و کتک خوردن و ... روزها محیط پادگان شلوغ بود و به علت زیادی رفت و آمدها نمی توانستیم عزاداری کنیم و به همین خاطر شب ها را برای عزاداری انتخاب کرده بودیم و وقتی شب می شد تعدادی از اسرا نگهبانی می دادند و بقیه هم با همان شور و حال عزاداری های داخل کشور سینه زنی می کردند و نوحه می خواندند. ... راوي : 🏴🇮🇷🌹🕊🌹🇮🇷🏴
🕊🌹🌴🕊🌴🌹🕊 دو هفته قبل از محرم، آزادگان در بند، به فكر زمينه‌سازي اجراي مراسم افتادند؛ ابتدا به مسئولان آسايشگاه‌ها گفتيم به عراقي‌ها بگويند كه ما عزاداري خواهيم كرد؛ عراقي‌ها كه از نحوه برگزاري مراسم اطلاعي نداشتند يا خود را به بي‌اطلاعي مي‌زدند، به مسئولان ما قول دادند كه مزاحم برگزاري مراسم نشوند. محرم ماه عشق و جانبازي معشوق فرا رسيد؛ اسرا الگوي خويش را امام زين‌العابدين‌(ع) و زينب كبري‌(س) قرار مي‌دادند و بنابر رسالت سجادي خويش هرگونه سازش با دشمن را خيانت به اسلام و آرمان مقدس شهدا و نظام جمهوري اسلامي مي‌دانستند. با فرا رسيدن ايام عاشورا به پيشنهاد عده‌اي از بچه‌ها قرار شد بر روي سينه همه بچه‌ها ذكر «يا حسين مظلوم‌(ع)» نوشته شود كه اين كار در طول يكي دو شب به طور مخفيانه انجام شد و با شور و شوقي كه بچه‌ها داشتند به سرعت گلدوزي شد. بچه‌ها از همان ابتدا شروع به سينه‌زني و نوحه‌خواني كردند و شب‌ها از ساعت 8 اين كار را ادامه مي‌دادند؛ هنوز يكي دو روز نگذشته بود كه مسئولان عراقي اعلام كردند عزاداري را آهسته بدون سينه‌زني انجام دهيد ولي اين طرح از سوي اسرا رد شد. .... راوي : http://eitaa.com/joinchat/338034692Cf72642577b 🏴🇮🇷🌹🕊🌹🇮🇷🏴
🕊🌹🌴🕊🌴🌹🕊 بعثی ها قبل از فرا رسیدن ماه محرم مخالفت خود را با عزاداری از طریق مسوولان آسایشگاه ها به گوش اسرا رساندند و تهدید کردند در صورت توجه نکردن به این دستور عقوبت سختی در انتظار شماست. معتمدین اردوگاه گفتند چون اسیر دشمن هستیم، باید در این مورد تقیه کنیم، یعنی طوری عزاداری کنیم که باعث حساسیت بعثی ها نشود. بچه ها هم با این تصمیم موافق بودند. تا شب عاشورا عزاداری آرام به طوری که بعثی ها متوجه نشوند ادامه داشت. ولی شب عاشورا یک دفعه سکوت نُه شبه شکسته شد. همه پیراهن هایمان را از تن درآوردیم، برق آسایشگاه را خاموش کردیم -این در حالی بود که خاموش کردن برق از نظر دشمن جرم بزرگی محسوب می شد- و در تاریکی شب نوحه خوانی و سینه زنی شروع شد. به پیروی از آسایشگاه شماره یک که من در آن بودم بقیه آسایشگاه ها هم عزاداریشان را شروع کردند؛ صدای فریاد "یا حسین" "یا حسین" اسرای اردوگاه رمادی که تعدادشان دو هزار و چهارصد نفر بودند، در دل شب در اردوگاه طنین انداخت. .... راوي : http://eitaa.com/joinchat/338034692Cf72642577b 🏴🇮🇷🌹🕊🌹🇮🇷🏴
دشت جنون
🌹🕊🌴🌹🌴🕊🌹 🌹 #شناخت_لاله_ها 🌹 نماینده وقت مردم تهران در اولین دوره مجلس شورای اسلامی #شهید_بصیرت #د
🥀🕊🌹🕊🌹🕊🥀 نماینده وقت مردم تهران در اولین دوره مجلس شورای اسلامی سید حسن آیت در 1317 و نجف آباد اصفهان چشم به جهان گشود . وی پس از گذراندن دوران دبستان و دبیرستان در نجف آباد ، تحصیلات عالیه خود را در رشته‌های علوم اجتماعی، حقوق، ادبیات، جامعه شناسی و روزنامه نگاری در تهران به اتمام رساند و همزمان با تحصیل در دانشگاه دروس حوزوی را نیز آموخت و به زبان‌های عربی، انگلیسی و فرانسه نیز تسلط پیدا کرد. در حالی که در محافل سیاسی اوایل انقلاب گهگاه از او به عنوان «دکتر آیت » نام برده می‌شد ، اما گروهی دیگر مدعی اند وی موفق به اخذ درجه دکتری در هیچ رشته‌ای نگردید . همسر آیت در مصاحبه خود اعلام می دارد « شهید آیت پیش از انقلاب در مقطع دکترا تحصیل کردند و حتی تز خود را هم داده بودند اما به خاطر گرایشات سیاسی شان نتوانستند مدرک خود را اخذ نمایند ». وی از 15 سالگی که وارد سیاست شد و مسائل کلان ایران را دنبال می‌کرد طرفدار سرسخت آیت‌الله کاشانی بود و تقریبا به هر مناسبتی از آن مرحوم حمایت و علیه مخالفان آیت‌الله کاشانی موضع‌گیری می‌کرد. در اواخر سال ۱۳۳۹ به عضویت حزب زحمتکشان ملت ایران در آمد. بنیانگذار این حزب مظفر بقایی از پر رمز و رازترین رجال سیاسی تاریخ معاصر ایران است. فردی که تاثیرات زیادی در نهضت ملی ایران داشت . او در میانه راه مسیر خود را از مصدق جدا کرد و در این جدایی گاهی به دامان کاشانی و گاهی به دامان حکومت افتاد، اما گروهی دیگر معتقدند زندگی بقایی بیش از آنکه پررمز و راز باشد پر رمز وراز روایت شده است . بی تردید شناخت آیت بدون شناخت مواضع و دیدگاههای بقایی امری ناقص است. ... http://eitaa.com/joinchat/338034692Cf72642577b 🏴🇮🇷🌹🕊🌹🇮🇷🏴
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 احترام ژنرال آمریکائی به در بخشی از خاطرات خود در مورد تحصیلات خلبانی اش گفته بود: دوره خلبانی ما در آمریکا تمام شده بود، اما به خاطر گزارشاتی که در پرونده خدمتم درج شده بود، تکلیفم روشن نبود و به من گواهینامه نمی‌دادند، تا این که روزی به دفتر مسئول دانشکده، که یک ژنرال آمریکایی بود، احضار شدم. به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم. او از من خواست که بنشینم. پرونده من در جلو او، روی میز بود، ژنرال آخرین فردی بود که می‌بایستی نسبت به قبول و یا رد شدنم اظهار نظر می‌کرد. او پرسش‌هایی کرد که من پاسخش را دادم. از سؤال های ژنرال بر می‌آمد که نظر خوشی نسبت به من ندارد. این ملاقات ارتباط مستقیمی با آبرو و حیثیت من داشت، زیرا احساس می‌کردم که رنج دو سال دوری از خانواده و شوق برنامه‌هایی که برای زندگی آینده‌ام در دل داشتم، همه در یک لحظه در حال محو و نابودی است و باید دست خالی و بدون دریافت گواهینامه خلبانی به ایران برگردم. در همین فکر بودم که در اتاق به صدا در آمد و شخصی اجازه خواست تا داخل شود. او ضمن احترام، از ژنرال خواست تا برای کار مهمی به خارج از اتاق برود با رفتن ژنرال، من لحظاتی را در اتاق تنها ماندم. http://eitaa.com/joinchat/338034692Cf72642577b 🏴🇮🇷🌹🕊🌹🇮🇷🏴
🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹 دلنوشته در ماه محرم سال 1395 خدایا، تو را به مُحرَم حسین علیه‌السلام مرا هم مَحرَم کن... یا رب‌الحسین علیه‌السلام خدایا؛ چندیست عقدۀ دل پیشت باز نکرده‌ام و باز به لطف شما فرصتی مهیا شد...خدایا؛ محرم حسین علیه‌السلام رسید... تاسوعا رسید... عاشورا رسید...محرم ره به اتمام است و من هنوز...خدایا؛ چه شده است؟ مگر چه کرده‌ام که این‎گونه باید رنج و فراق بکشم؟ خدایا؛ می‌دانم... می‌دانم روسیاهم، پرگناهم...اما... تو را به حسین علیه‌السلام... تو را به زینب سلام‌الله‌علیها... تو را به عباس علیه‌السلام...خدایا... دیگر بس است... اصلاً بگذار این‌گونه بگویم... غلط کردم.خدایا... بگذر... بگذر از گذشته‌ام. ببخش...باور ندارم در عالم کبریایی تو گنهکاران را راهی نباشد. ببخش آن گناهانی را که از روی جهالت انجام داده‌ام. ببخش آن خطاهایی را که دیدی و حیا نکردم. خدایا، تو را به مُحرَم حسین علیه‌السلام مرا هم مَحرَم کن... این غلام روسیاه پرگناه بی‌پناه را هم پناه بده... ... 🌹🕊🏴🌴🏴🕊🌹