🍂 چیزی نگذشت که وارد سالن شدند. دستهای مرا بستند و همراه سه نفر دیگر که آنها هم کم سن و سال بودند بیرون بردند و سوار ماشین کردند. دو سرگرد مسن هم همراهمان آمدند. از آن سه نفر فقط نام محمدرضا یعقوبی، یادم مانده است.
ماشین تویوتا راه افتاد. با خودم گفتم: «خدایا می خواهند چه کار کنند؟ دل توی دلم نبود دستهایمان را بستند ولی چشم هایمان باز بود هر چه ماشین جلوتر می رفت به فضای جنگی نزدیکتر میشدیم. در حالی که خمپاره های خودی اطراف ماشین به زمین میخورد، ماشین پشت یک خاکریز توقف کرد. وقتی ما را پیاده کردند، فکر کردم میخواهند اعداممان کنند. صدای گلوله از همه طرف شنیده می شد. قبضه های خمپاره انداز عراقی ها با کوهی از مهمات یکسره در حال شلیک بودند؛ همین طور تیربارهاشان.
سربازهای خط مقدم به دو سرگرد مسن احترام می گذاشتند. ناگهان سوتی به صدا درآمد و سربازان عراقی از همه طرف آمدند و دور تا دور ماشین ما جمع شدند. سرگرد رفت بالای ماشین و با یک بلندگوی دستی با سربازان حرف زد. من که عربی نمی فهمیدم. گشتند و یک نفر که فارسی را دست و پا شکسته حرف می زد پیدا کردند. او گفت بروم بالا کنار سرگرد بایستم. رفتم روی کاپوت ماشین ایستادم، تا چشم کار می کرد این بیایان پر شده بود از نیروهای عراقی.
سربازها میخندیدند و ادا در می آوردند. من هم صاف ایستادم و سعی کردم سرم را بالا بگیرم. خودم را به خدا سپردم. نیروی دیگری در آن شرایط نمی توانست به من قدرت و قوت قلب بدهد.
مترجم حرف های سرگرد را برایم ترجمه کرد: «اگر شما مقاومت کنید و فرار نکنید به راحتی پیروز می شوید. ایرانیها نیرو ندارند، ارتش ایران ضعیف است، آنها مجبور هستند به مهد کودکها بروند و بچه های کوچک را بدزدند و به جبهه ها بیاورند. شبها که ایرانی ها حمله می کنند سربازان خمینی به زور این بچه ها را می فرستند جلو و صدای الله اکبر از بلندگوها پخش می کنند تا شماها بترسید. ما امروز این کودک اسیر ایرانی را آورده ایم تا با چشم های خودتان ببینید و دیگر از مقابل ایرانی ها فرار نکنید!»
ادامه در قسمت بعد..
@defae_moghadas
🍂
حماسه جنوب،خاطرات
🍂 🔻 #معجزه_انقلاب 1⃣ خاطرات مهدی طحانیان 🔅 مرحله دوم عملیات بیت القدس جادره اهواز
،
🔴 اولین قسمت خاطرات آزاده #مهدی_طحانیان را از اینجا مطالعه فرمائید
#معجزه_انقلاب
🍂
هرڪ ه باعشق براین
دایره پیوستہ سلااااام
مهرجویانہ بدین قافلہ
دلبستہ سلااااام
عشق رازیست ڪه در
ژرف دل دریاییست
از دل و دیده به
هر لوء لوء سربستہ سلااااام
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #دفاع ، از دیروز تا امروز
گفتگویی دوستانه با محسن رضایی
قسمت سیزدهم ( آخر )
سوال بعدی این بود؛ آیا این ادعا که داشتههای امروز ما در عرصه امنیت و نظامی، مرهون دفاع مقدس است واقعیت دارد یا شعار است؟ فرمانده سپاه پاسداران در دوران دفاع مقدس، پاسخ داد:
این یک واقعیت است. ما در زمینه امنیت و اقتدار روی ریل افتادهایم و روز به روز در حال پیشرفت هستیم، اما در اقتصاد هنوز روی ریل نیستیم. یعنی میلیاردها دلار هم اگر بیاید و برود اتفاقی نمیافتد. اگر آقای احمدینژاد بهجای هفتصد میلیارد دلار، هزار و پانصد میلیارد دلار درآمد داشت و یا به آقای روحانی همین امروز هزار میلیارد دلار بدهند، تا این ریل درست نشود کاری انجام نخواهد شد و این پولها از یک طرف میآید و از طرف دیگر میرود و اتفاقی بهوجود نمیآید. ریل اقتصاد باید مثل ریل اقتدار، روی دور بیفتد. روزی نیست که شما یک اختراع جدید در عرصه نیروهای مسلح نبینید. روز به روز موشکهای ما به برد بیشتری رسیده و دقت بیشتری هم پیدا میکند.
پاسخ سردار رضایی در مورد اینکه اگر جنگ دیگری آغاز شود و او فرمانده آن جنگ شود تکیهاش بر کدام نیروی هوایی، زمینی یا دریایی خواهد بود، اینگونه بود: ما متناسب با تهدید عمل میکنیم و سعی میکنیم از امکاناتی که داریم به نحو احسن استفاده کنیم. ضمن اینکه اگر تاکتیک خود را اعلام کنیم، تفکر ما لو خواهد رفت و ما دستمان را هیچوقت رو نمیکنیم. البته ما واقعا به دنبال جنگ نیستیم و تلاش میکنیم از هر نوع جنگی جلوگیری کنیم ولی اگر کسی جنگی را به ما تحمیل کند، قطعا ما سیلی محکمی به او خواهیم زد.
سرلشکر رضایی در مورد حضور مستشاران ایرانی در سوریه، عنوان داشت: اگر ما فعالیتهای مستشاری خود را در عراق و سوریه انجام نداده بودیم، امروز ایران به یک ناامنی بزرگ دچار شده بود و داعش به مرزهای ایران میآمد و بسیاری از استانهای مرزی ما امروز ناامن بود و خسارات بسیار زیادی را متحمل میشدیم.
در بخش پایانی این برنامه مجری، از دبیر مجمع تشخیص مصلحت نظام، خواست تا در مورد شخصیتهایی که نام میبرد توصیف یک یا دو کلمهای بیان کند. توصیفات دکتر رضایی چنین بود: شهید همت، پرتلاش؛ شهید زینالدین، مخلص؛ سردار (شهید) سلیمانی، خستگیناپذیر؛ شهید مهدی باکری، محجوب و متواضع؛ شهید حمید باکری، دانشمند ساکت؛ شهید بروجردی، مسیح؛ مرتضی قربانی، شجاع؛ شهید موحددانش، متفکر؛ رحیم صفوی، انسان فداکار و هوشمند؛ حاج احمد متوسلیان، مقاوم؛ شهید حسن باقری، انسان بینظیر؛ حسین باقری، جوان با استعداد و آبدیده؛ غلامعلی رشید، استراتژیست؛ شهید صیاد شیرازی، ارتشی آزاده و بسیجی و محسن رضایی، سرباز ملت ایران و رهبر انقلاب.
#پایان
@defae_moghadas
🍂
🔴 قابل توجه همراهان عزیز کانال
و دوستان رزمنده
بمناسبت نیمه شعبان و ولادت حضرت صاحب الامر (عج)
فردا پنجشنبه
خاطرات ارسالی شما زینت بخش کانال حماسه جنوب خواهد شد.
تلاش گردد حتی الامکان خاطرات کوتاه، طنز و شادی بخش این ایام ارسال شود. 👇🏾👇🏾
@Jahanimoghadam
👈 ضمنا خاطرات و مطالب شهدایی را می توانید در کانال دوم حماسه جنوب مطالعه و دنبال نمائید
@defae_moghadas2
🍂
🍂 حسن رحيم پور ازغدی گفت:
آوينی قبل اينکه به روی مين برود از وجود ميدانهای مينی که در کمين قلمها، اخلاق و انديشه انسان هاست خبر داده بود. اين مين ها انديشه های غرب زدگان روشنفکر معاصر بود که آوينی بارها از آنها زخم خورده ومجروح شده بود.
20 فروردین سالروز شهادت
" سید شهیدان اهل قلم "
#شهید_سیدمرتضی_آوینی
#روز_هنر_انقلاب_اسلامی
@defae_moghadas
🍂
🍂
🔻 #در_قلمرو_خوبان 2⃣5⃣
فصل دوم
🔅 از اول بگم که تسلیم 🙌
..و باور کنید یه خورده مریض احوال بوده و هستم . اما وعده ای که داده ام سر جایش هست . اکنون آخرین روزهای آموزش را نقل می کنم . آموزش کوتاه اما پُر و پیمان .
🔅 در آبادان صدای توپ و خمپاره دشمن واقعی بود . در و دیوار و خانه های خراب شده به ما می گفت اینجا منطقه جنگی است . شهادت مادر یکی از اساتید ما دروغ نبود . گلزار شهدای آبادان با ما حرف می زد . آن روز غروب در میدان مین عراقی ها یاد گرفتیم شک و تردید را از خودمان دور کنیم . بماند که در میدان مین خیلی از بچه ها لباسشان به سیم خاردارها گیر کرد و پاره شد که مایه خنده بچه ها بود. لباس های بچه ها طی مدت کوتاهی پاره شده بود و این یعنی آموزش در آبادان هزار برابر از پادگان امام حسین علیه السلام سخت تر بوده .
🔅 مدت آموزش پادگان امام حسین علیه السلام توی تهران چهل و پنج روز بود ولی اینجا مدت آموزش بیست روز تعیین شده بود. در این مدتِ کم بدن هایمان از حالت لَخت و شُل و ول بودن در آمد . هر چند که تا بدن به فشار ها و ورزش کردن ها عادت کنه پدرمان در آمد. هفته اول بدن بچه ها به شدت درد گرفته بود . و با بدبختی بلند می شدیم و می رفتیم صبحگاه. اما یواش یواش بدن ها رو فرم آمد. گاهی حسن آقا می شد شمر و از خوردن آب منع می شدیم ...
🔅 یه روز که تشنگی به ما زیادی فشار آورد ، محمود دست به یه کار عجیب زد . رفته بود دستشویی و از شیر آب توالت آب خورده بود . عقل جِن هم قد نمی داد که محمود این جوری رفع عطش کنه. ما که شنیدیم ، حالمان به هم خورد. من به محمود گفتم از شیر مستراح آدم آب می خوره؟ مو وز وزی کچل؟ خندید و گفت بهتر از تشنگیه. برو تو هم امتحان کن . یه خورده فکر کردم . تو دلم گفتم می رم با لیوان از شیر توالت آب بر می دارم ...ِ اما قضیه لو رفت . حاج حسن آقا همه رو به خط کرد و گفت فکر می کنید من رحم ندارم؟ مروت ندارم؟ باباجان باید یاد بگیرید چه طوری توی یک روز با بی آبی سَر کنید . همونجوری که باید یاد بگیرید چه طوری از تیربار استفاده کنید. باید یاد بگیرید که تشنگی رو تحمل کنید . همینجوری که داشت صحبت می کرد صدای گریه اش بلند شد. حاجی گفت شما توی یه نصف روز نتونستید تشنگی رو تحمل کنید اما امام غریب ما توی کربلا با لب تشنه بین دو نهر آب شهید شد. ما در مقابل امام لب تشنه مان هیچ هستیم . بچه ها سرها را به زیر انداخته بودند و هق هق گریه می کردند . مربی و شاگرد ، در و دیوار مدرسه فرخی همه و همه گریان و نالان بود . حاج حسن همینجوری می گفت و ما گریه می کردیم . دست آخر سید جواد بلند شد و اجازه گرفت تا نوحه بخونه .
🔅 سید جواد صدای خوب و حزن انگیزی داشت ..... لاله خونین من ای تازه جوانم شهید ، تازه جوانم شهید را خواند . سینه زدیم عقده دل وا کردیم . دل بچه ها در این مدت از شهر و مدرسه و پدر مادر کنده شده بود .
در پایان مراسم حاج حسن آقا یه نوید و خبر خوش داد . حاجی گفت فردا را کاملا استراحت کنید که پس فردا باید بریم مانور آخری رو برگزار کنیم . برنامه هایی براتون داریم که .......
تا قسمت بعد منتظر بمان
محمد ابراهیم
@defae_moghadas
🍂