eitaa logo
ملاقات با امام زمان عج
4.4هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
2.8هزار ویدیو
30 فایل
اللهم ارنی الطلعه الرشیده . کانال تخصصی داستان های دیدار با امام عصر عج ارتباط با خادم کانال @Shahidehmaryam @aliyazdi2 💠هدف تبلیغ محتواست نه تبلیغ کانال . لذا کلیه مطالب بدون لینک و استفاده از آنها مجاز است .
مشاهده در ایتا
دانلود
♨️برکت توسل به نام امام زمان ارواحنا فداه 🔸انسان در هر تنگنا و مشکلی بیفتد، اگر بتواند «یا صاحب الزمان» را درست بگوید، علیه السلام به فریاد او می‌رسند. 🔸یک نفر نقل می‌ کرد: دو جوان مدت زیادی در مکه، معتکف شدند که یکی از آنها شیعه و دیگری اهل سنت بود. آن‌ دو نفر با همدیگر رفیق ‌می‌ شوند. شب‌ ها روی پشت بام می‌خوابیدند و گاهی برای تهیه غذای ساده‌ای بیرون می‌رفتند و بقیه‌ اوقاتشان را در مسجد الحرام، مشغول به عبادت خود بودند. 🔸 روزی مشغول به طواف بودند که پای جوان شیعه پیچ می‌خورد و دستش به لباس احرام یکی از عرب‌ها اصابت می‌ کند. آن عرب، فریاد می‌زند: سارق سارق. شرطه‌ها آن جوان را دستگیر می ‌کنند و به حجر اسماعیل می‌ برند تا مسئول آنها بیاید و او را ببرد. در همین هنگام، اذان مغرب ‌می ‌شود. آن جوان شیعه با صدای بلند می‌ گوید: «یا صاحب الزمان، یا صاحب الزمان». 🔸مسئول شرطه‌ها می‌ رسد؛ اما چون نمازگزاران آماده نماز جماعت شده بودند، تصمیم می ‌گیرند آن جوان را بعد از نماز ببرند. آنها ناگهان دیدند یک نفر با آرامش و با قدم‌های محکم، بدون توجه به اطراف آمد به طوری که نظر همه را جلب کرد. سپس دست آن جوان را گرفت و او را در پیش چشمان شرطه‌ها از جمعیت بیرون برد. شرطه‌ها به مسئول خود می‌ گویند: او کیست؟ آن مسئول می‌ گوید: نمی‌دانم؛ اما یک بار دیگر هم یک قضیه‌ای اتفاق افتاد و من او را دیدم که همین کار را انجام داد؛ ولی ما اصلاً نتوانستیم حرف بزنیم. 🖋حجت‌الاسلام شیخ جعفر ناصری
"در محضر امام زمان ارواحناه فداه" (قسمت_اول) آقای حاج سید جواد منتظری که از دوستداران اهل بیت علیهم السلام بود، داستان تشرفش را در مکه به محضر امام زمان علیه السلام چنین نقل کرد: در سال ۴٩ به مکه رفتم. دوست داشتم آقا و مولایم را در آنجا زیارت کنم. چون شنیده بودم، طبق روایات هر سال امام عصر عليه السلام در مراسم حج شرکت نموده و اعمال حج را به جای می آورند. در مقام حضرت ابراهیم نشسته، به ذکر و دعا مشغول بودم که ناگاه جذبه ولایت مرا جذب و به یاد امام زمان علیه السلام افتادم. گویا کسی به من گفت: اگر می خواهی آن حضرت را ببینی، یک ختم بگیر. شروع کردم به ختم صلوات. بعد از آنکه یک دوره، صلوات فرستادم، دیدم یک عرب سفیدپوش که پیراهن بلند تمیزی پوشیده و یک دستار از چپ به راست انداخته، آمد. در دلم گفتم: نکند این آقا امام زمان ارواحنا فداه باشد. مخصوصا یاد دارم خوش چهره ای بود که خالی هم به رخسارش بود. سلام کردم، جوابم را داد و مانند یک نفر فارسی زبان از من احوالپرسی کرد، جواب دادم. من متوجه او بودم که چه می کند، جلو من قرار گرفت و اول شروع کرد به نماز خواندن و بعد از نماز شروع کرد به دعای توسل. من هم با حضرتش شروع به خواندن کردم، یک به یک اسامی معصومین را بیان کرد تا رسید به اسم مبارک خودش، من در فکر بودم که چه می کند. دیدم... ادامه دارد.
"در محضر امام زمان ارواحناه فداه" (قسمت دوم) 💥یک به یک اسامی معصومین را بیان کرد تا رسید به اسم مبارک خودش، من در فکر بودم که چه می کند، دیدم یک دست بر سر گذاشت و یک دست به جلو روی مبارک و مشغول دعا شد. هرچه گوش دادم ببینم آیا اسم امام زمان را می برد، نفهمیدم. ولی اشک می ریخت و مطالبی می فرمود که من متوجه نمی شدم. سپس اراده کرد تا برود. نگاهی به من فرمود و با من مصافحه و معانقه کرد. من به دنبالش رفتم ببینم خود آقا هست یا نه و به کجا می رود؟ چند قدمی در بین جمعیت دنبالش رفتم. ناگاه مقداری پول سودانی که روی زمین افتاده بود نظرم را جلب کرد. وقتی سرم را بلند کردم دیگر آقا را ندیدم. شروع کردم در فراق امام زمان اشک ریختن و یقین کردم که آن شخص خود حضرت بودند. شرایط قبل از رؤیت ایشان را در ذهن بررسی کردم دیدم قبل از آمدن آقا کسی از جلو، اصلا رفت و آمد نمی کرد و از پشت سر هم مرا اذیت نمی کردند و تنه نمی خوردم و جای ما راحت بود و با رفتن آقا دو مرتبه همان تهاجم جمعیت شروع شد. و باز با توجه به این نکته که نام مبارک خود را نگفت و آن مطالبی که من نفهمیدم و دعاهای مخصوصی که خواند، برایم ثابت شد که ایشان حضرت ولیعصر علیه السلام بوده اند. 📗شیفتگان حضرت مهدی علیه‌السلام ص١٨٢ # ظهور_نزدیک_است @didar_ba_mahdi
ﷻ سید جلیل آقا سید حسن شوشتری فرمود: از نجف اشرف به زیارت حضرت سیدالشهدا علیه السلام مشرف شدم. در مراجعت بهیچ وجه توشه راه و مرکب سواری نداشتم. تقریبا دو فلوس(واحدی از پول عراق) داشتم، با آن خرما خریدم و خوردم و روانه شدم. در اثنا راه تشنگی مرا از پای در آورد، لذا برای رسیدن به رودخانه، به سمت چپ جاده پیچیدم. ▪️▫️▪️ پس از آن که قدری راه رفتم به جایی رسیدم، ناگهان دیدم سفره بسته ای در یک بلندی گذاشته شده است، گمان کردم کسی باید در اینجا باشد. آب خوردم، ولی بعد هرچه تفحص کردم هیچکس را نیافتم و اثر آمدن کسی را هم در آنجا ندیدم. فهمیدم آن سفره برای من گذاشته شده است، آن را باز کردم، دو قرص نان و یک مرغ بریان در آن بود. همه را خوردم و باز به راه افتادم. شب در کاروانسرای بین راه بیتوته کردم و دوباره صبح پیاده براه افتادم. در نیمه راه گرسنگی سخت مرا اذیت می کرد. ▪️▫️▪️ ناگاه دیدم اسب سواری بصورت یکی از اعراب بادیه از بین راه قطع مسافت می کند، وقتی به من رسید فرمود: سفره را از روی اسب باز کن و غذا بخور. سفره اش را باز کردم و غذا خوردم تا سیر شدم. فرمود: آیا آب می خواهی؟ عرض کردم: منت بگذارید و مرحمت کنید. ناگاه دیدم اسب تاخت و رفت، وقتی برگشت ظرف آب خوشگواری بدون اینکه از کسی بگیرد یا از جایی بردارد به من عطا فرمود... سید حسن شوشتری (صاحب قضیه) تا این قسمت از حکایت خود را نقل کردند ولی دیگر از گفتن بقیه آن خودداری نمودند. 📚عبقری الحسان ج ۱ ص ۳۱۹ # ظهور_نزدیک_است @didar_ba_mahdi
(قسمت اول): 💥حجة الاسلام و المسلمین سید محمد میرزایی موسوی جریان تشرف خود را چنین نقل می کند: ماه شعبان المعظم ۱۴۲۳ قمری بود که به همراه جمعی به قصد زیارت حرم سیدالشهدا علیه السلام عازم کربلای معلی شدیم. در بین راه به عنوان خداحافظی از عمه بزرگوارمان وارد شهر مقدس قم شده و در زائر سرای حضرت معصومه علیها سلام مستقر شدیم. شب اول به حرم مطهر مشرف شدیم و نماز مغرب و عشا را در آنجا بجا آوردیم و بعد به سمت محل اقامت حرکت کردیم. ✨💫✨ من بودم و سه نفر از همراهانم، به بازارچه ای رسیدیم که نزدیک حرم حضرت معصومه علیها سلام بود. آنها رفتند برای شام مقداری سبزی بخرند و من منتظر ماندم، در این هنگام دیدم جوانی خوش قامت در حالی که عبای مشکی و قبای عربی پوشیده و عمامه سیاهی برسر داشت با سیمایی زیبا و ابروانی کشیده و چشمانی درشت به طرف من آمد و گفت: سلام علیکم سید محمد، ان شاءلله عازم کربلا هستی؟ عرض کردم بله عازم کربلا هستم، شما مرا از کجا میشناسید؟ فرمود: چه کار داری، تو را می شناسم! و به راهش ادامه داد. ✨💫✨ من هم ناخودآگاه با او همراه شدم، دربین راه، ایشان از جیبشان دو عدد شکلات به من عنایت کرد و فرمود خدمت حضرت موسی بن جعفر و حضرت امیر و حضرت سیدالشهدا و ابالفضل العباس علیهم السلام که مشرف می شوی التماس دعای مخصوص دارم و دوباره دست مبارکش را در داخل جیبش برده و این بار شیشه عطری به من عنایت کرد و فرمود: وقتی به حرم ائمه علیهم السلام رفتی، این عطر را به ضریح آنها بزن.مجددا عطر دیگری عنایت کرده و فرمود: این عطر را هم به حرمها که رفتی به خودت بزن... جوهر کلامش رنگ صفا و محبت عجیبی داشت و موج نگاهش... 🔺ادامه دارد.
(قسمت دوم): 💥در این هنگام به سر کوچه زائر سرای حضرت معصومه علیها سلام رسیده بودیم که باز آن جوان فرّخ روی، از دست خود انگشتری بیرون آورد و به من داد و فرمود: این انگشتر دُرّ علی علیه السلام است، متبرک است و هدیه من به شماست که به کربلا می روی. جوهر کلامش رنگ صفا و محبت عجیبی داشت و موج نگاه مهربانش تا اعماق قلبم نفوذ می کرد. به ایشان عرض کردم آقا شما که هستی؟ اسم و فامیل شما چیست؟ فرمود: به فامیل من کاری نداشته باش من هم سید هستم، نامم سید ابوالحسن و نام پدرم علی بن ابیطالب علیه السلام است. ✨💫✨ عرض کردم : آقا شما که سید هستید چرا پارچه سبز نداری «چون بر سرش یک پارچه مشکی بود» در این هنگام لبان مبارکش جامهٔ تبسم پوشید و با چهره ای به لطافت گل فرمود: "همین خوب است" و بعد با من خداحافظی کرد و رفت. رفقایم که در این مدت بکلی آنها را فراموش کرده بودم، نزد من آمدند و گفتند: این طلبهٔ جوان آشنای شما بود؟ گفتم : نه تا بحال ایشان را ندیده بودم ولی عجیب بود. او مرا می شناخت و مرا به اسم صدا می زد. ✨💫✨ یک دفعه به خود آمدم و با اضطراب به دوستانم گفتم: نکند این حضرت مهدی علیه السلام بود که رفت؟ و بی درنگ چهارنفری به دنبالش دویدیم، اما اثری از او نبود. نشستیم و غم بار گریه کردیم. مخصوصا من خیلی اشک ریختم که چرا مولایم حجة ابن الحسن علیه السلام را که فرمود من فرزند علی بن ابیطالب هستم و با من این همه مهربانی کرد نشناختم. 📗مجله منتظران ج ۱۰ # ظهور_نزدیک_است @didar_ba_mahdi
(قسمت اول) نامش سید یونس و از اهالی آذرشهر آذربایجان بود و به قصد زیارت هشتمین امام نور راه مشهد را در پیش گرفت و بدانجا رفت اما پس از ورود و نخستین زیارت همه پول مفقود و بدون خرجی می ماند. ناگزیر به حضرت رضا علیه السلام متوسل می شود و شب در منزل در عالم رویا می بیند که حضرت می فرمایند: سید یونس بامداد فردا هنگام طلوع فجر برو و در بست پایین خیابان زیر غرفه ی نقاره خانه بایست اولین کسی که آمد رازت را به او بگو تا او مشکل تو را حل کند. ✨💫✨ میگوید پیش از فجر بیدار شدم وضو ساختم و به حرم مشرف شدم و پس از زیارت قبل از دمیدن فجر به همان نقطه ای که در خواب دیده و دستور یافته بودم آمدم و چشم به هر سو دوخته بودم تا نفر اول را بنگرم که به ناگاه دیدم آقاتقی آذرشهری که متاسفانه در شهر ما بر بدگویی برخی به او تقی بی نماز می گفتند از راه رسید اما من با خود گفتم آیا مشکل خود را به او بگویم؟ با اینکه در وطن متهم به بی نمازی است چرا که در صف نمازگزاران رسمی و حرفه ای نمی نشیند. من چیزی به او نگفتم و او هم گذشت و به حرم مشرف شد. ✨💫✨ من نیز بار دیگر به حرم رفته و گرفتاری خویش را با دلی لبریز از غم و اندوه به حضرت رضا علیه السلام گفتم و آمدم بار دیگر شب در عالم خواب حضرت را دیدم و همان دستور را دادند و این جریان سه شب تکرار شده روز سوم گفتم بی تردید در این خواب های سه گانه رازی است به همین جهت بامداد روز سوم جلو رفتم و به اولین نفری که قبل از فجر وارد می شد و جز آقا تقی نبود سلام کردم و او نیز مرا مورد دلجویی قرار داد و پرسید اینک سه روز است که شما را در این جا می بینم کاری داری؟ من جریان را گفتم و او... ادامه دارد....
(قسمت دوم) به اولین نفری که قبل از فجر وارد می شد و جز آقا تقی نبود سلام کردم و او نیز مرا مورد دلجویی قرار داد و پرسید اینک سه روز است که شما را در این جا می بینم کاری داری؟ من جریان را گفتم و او نیز علاوه بر خرج توقف یک ماهه ام در مشهد پول سوغات را نیز داد و گفت: پس از یک ماه قرار ما در فلان روز و فلان ساعت آخر بازار سرشوی در میدان سرشوی باشد، تا ترتیب رفتن تو به سوی شهرت را بدهم از او تشکر کردم. یک ماه گذشت. زیارت وداع کردم و سوغات هم خریدم. خورجین خویش را برداشتم در ساعت مقرر در مکان مورد توافق حاضر شدم. ✨💫✨ درست سر ساعت بود که دیدم آقاتقی آمد و گفت: آماده رفتن هستی؟ گفتم: آری. گفت: بسیار خوب بیا! بیا! نزدیکتر رفتم گفت: خودت به همراه بار و خورجین و هر چه داری بر دوشم بنشین تعجب کردم و پرسیدم مگر ممکن است؟ گفت: آری. نشستم به ناگاه دیدم آقا تقی گویی پرواز می کند و من هنگامی متوجه شدم که دیدم شهر و روستا های میان مشهد تا آذرشهر به سرعت از زیر پای ما می گذرد و پس از اندک زمانی خود را در صحن خانه خود در آذرشهر دیدم و دقت کردم دیدم آری خانه من است و دخترم در حال پختن غذا است! ✨💫✨ آقا تقی خواست برگردد دامانش را گرفتم و گفتم: بخدا سوگند تو را رها نمیکنم، در شهر ما به تو اتهام بی نمازی و لامذهبی زده اند و اینک قطعی شد که از دوستان خاص خدایی! از کجا به این مرحله دست یافتی و نمازهایت را کجا می خوانی؟ او گفت: دوست عزیز چرا تفتیش می کنی؟ باز او را سوگند دادم تا اینکه تعهد گرفت که تا زنده ام به کسی نگویی. سپس گفت: سیدیونس! من در پرتو ایمان و خودسازی و تقوا و عشق به اهل بیت علیهم السلام و خدمت به خوبان و در ماندگان به ویژه با ارادت به امام عصر ارواحنا فداه مورد عنایت قرار گرفتم و نمازهای خود را هر کجا باشم با طی الارض در خدمت او و به امامت آن حضرت می خوانم. 📗شیفتگان حضرت مهدی ج ٢ ص١٧۵ # ظهور_نزدیک_است @didar_ba_mahdi
حضور نائب امام زمان در مسجد مقدس جمکران ۱۴۰۴/۰۱/۲۳ سلامتی رهبر عزیزمون صلوات
ﷻ عالم‌محقق شیخ حسن تویسرکانی فرمود: اوایل جوانی که در نجف اشرف مشغول تحصیل بودم امر معیشت بر من سخت می گذشت. بنا گذاشتم فقط به قصد دعا برای توسعه حال به کربلا مشرف شوم. اولی که وارد شدم شب را خوابیدم در حالی که هنوز به حرم حضرت سیدالشهدا علیه السلام مشرف نشده بودم. در خواب به حضور حضرت بقیه الله ارواحنا فداه رسیدم، فرمودند: «فلانی دعا کن»! عرض کردم: مولا جان، من فقط به قصد دعا کردن مشرف شده ام. فرمودند: خیلی خوب، اینجا بالای سر است، دعا کن. ▪️▫️▪️ من دست به دعا برداشتم و با تضرع و زاری دعا کردم. فرمودند: نشد! دوباره بهتر از اول مشغول دعا کردن شدم، باز فرمودند: نشد! مرتبه سوم به جد و جهد آنگونه که بلد بودم در دعا اصرار نمودم. باز فرمودند: نشد! در اینجا من عاجز شدم و‌عرض کردم: آقاجان! دعا کردن وکالت بردار هست یا نه؟! فرمودند: بله هست. عرض کردم: من شما را وکیل کردم که برای من دعا بفرمایید. حضرت فرمودند: خیلی خوب و دست به دعا برداشتم و برای من دعا کردند و من در اینجا از خواب بیدار شدم بعد هم به نجف برگشتم. ▪️▫️▪️ ناقل قضیه می‌گوید: شخص تاجری از اهل تویسرکان که ساکن تهران بود، به زیارت عتبات مشرف گردید و به حضور مبارک حجةالاسلام میرزای رشتی رسید و چون شیخ حسن تویسرکانی از شاگردان مبرز ایشان بود بهمین جهت میرزای رشتی توصیف او را نزد تاجر تویسرکانی بسیار نمودند و بالاخره فرمودند: دخترت را به او بده. حاجی تاجر فورا قبول کرد. پس از چند روز جناب شیخ حسن صاحب عیال و ثروت‌و خانه و‌ زندگی گردید. 📚عبقری الحسان ج۱ص۳۸۶,ملاقات با امام زمان در کربلا ص ۶۳ # ظهور_نزدیک_است @didar_ba_mahdi