eitaa logo
ملاقات با امام زمان عج
4.4هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
2.8هزار ویدیو
29 فایل
اللهم ارنی الطلعه الرشیده . کانال تخصصی داستان های دیدار با امام عصر عج ارتباط با خادم کانال @Shahidehmaryam @aliyazdi2 💠هدف تبلیغ محتواست نه تبلیغ کانال . لذا کلیه مطالب بدون لینک و استفاده از آنها مجاز است .
مشاهده در ایتا
دانلود
ﷻ سید جلیل آقا سید حسن شوشتری فرمود: از نجف اشرف به زیارت حضرت سیدالشهدا علیه السلام مشرف شدم. در مراجعت بهیچ وجه توشه راه و مرکب سواری نداشتم. تقریبا دو فلوس(واحدی از پول عراق) داشتم، با آن خرما خریدم و خوردم و روانه شدم. در اثنا راه تشنگی مرا از پای در آورد، لذا برای رسیدن به رودخانه، به سمت چپ جاده پیچیدم. ▪️▫️▪️ پس از آن که قدری راه رفتم به جایی رسیدم، ناگهان دیدم سفره بسته ای در یک بلندی گذاشته شده است، گمان کردم کسی باید در اینجا باشد. آب خوردم، ولی بعد هرچه تفحص کردم هیچکس را نیافتم و اثر آمدن کسی را هم در آنجا ندیدم. فهمیدم آن سفره برای من گذاشته شده است، آن را باز کردم، دو قرص نان و یک مرغ بریان در آن بود. همه را خوردم و باز به راه افتادم. شب در کاروانسرای بین راه بیتوته کردم و دوباره صبح پیاده براه افتادم. در نیمه راه گرسنگی سخت مرا اذیت می کرد. ▪️▫️▪️ ناگاه دیدم اسب سواری بصورت یکی از اعراب بادیه از بین راه قطع مسافت می کند، وقتی به من رسید فرمود: سفره را از روی اسب باز کن و غذا بخور. سفره اش را باز کردم و غذا خوردم تا سیر شدم. فرمود: آیا آب می خواهی؟ عرض کردم: منت بگذارید و مرحمت کنید. ناگاه دیدم اسب تاخت و رفت، وقتی برگشت ظرف آب خوشگواری بدون اینکه از کسی بگیرد یا از جایی بردارد به من عطا فرمود... سید حسن شوشتری (صاحب قضیه) تا این قسمت از حکایت خود را نقل کردند ولی دیگر از گفتن بقیه آن خودداری نمودند. 📚عبقری الحسان ج ۱ ص ۳۱۹ # ظهور_نزدیک_است @didar_ba_mahdi
(قسمت اول): 💥حجة الاسلام و المسلمین سید محمد میرزایی موسوی جریان تشرف خود را چنین نقل می کند: ماه شعبان المعظم ۱۴۲۳ قمری بود که به همراه جمعی به قصد زیارت حرم سیدالشهدا علیه السلام عازم کربلای معلی شدیم. در بین راه به عنوان خداحافظی از عمه بزرگوارمان وارد شهر مقدس قم شده و در زائر سرای حضرت معصومه علیها سلام مستقر شدیم. شب اول به حرم مطهر مشرف شدیم و نماز مغرب و عشا را در آنجا بجا آوردیم و بعد به سمت محل اقامت حرکت کردیم. ✨💫✨ من بودم و سه نفر از همراهانم، به بازارچه ای رسیدیم که نزدیک حرم حضرت معصومه علیها سلام بود. آنها رفتند برای شام مقداری سبزی بخرند و من منتظر ماندم، در این هنگام دیدم جوانی خوش قامت در حالی که عبای مشکی و قبای عربی پوشیده و عمامه سیاهی برسر داشت با سیمایی زیبا و ابروانی کشیده و چشمانی درشت به طرف من آمد و گفت: سلام علیکم سید محمد، ان شاءلله عازم کربلا هستی؟ عرض کردم بله عازم کربلا هستم، شما مرا از کجا میشناسید؟ فرمود: چه کار داری، تو را می شناسم! و به راهش ادامه داد. ✨💫✨ من هم ناخودآگاه با او همراه شدم، دربین راه، ایشان از جیبشان دو عدد شکلات به من عنایت کرد و فرمود خدمت حضرت موسی بن جعفر و حضرت امیر و حضرت سیدالشهدا و ابالفضل العباس علیهم السلام که مشرف می شوی التماس دعای مخصوص دارم و دوباره دست مبارکش را در داخل جیبش برده و این بار شیشه عطری به من عنایت کرد و فرمود: وقتی به حرم ائمه علیهم السلام رفتی، این عطر را به ضریح آنها بزن.مجددا عطر دیگری عنایت کرده و فرمود: این عطر را هم به حرمها که رفتی به خودت بزن... جوهر کلامش رنگ صفا و محبت عجیبی داشت و موج نگاهش... 🔺ادامه دارد.
(قسمت دوم): 💥در این هنگام به سر کوچه زائر سرای حضرت معصومه علیها سلام رسیده بودیم که باز آن جوان فرّخ روی، از دست خود انگشتری بیرون آورد و به من داد و فرمود: این انگشتر دُرّ علی علیه السلام است، متبرک است و هدیه من به شماست که به کربلا می روی. جوهر کلامش رنگ صفا و محبت عجیبی داشت و موج نگاه مهربانش تا اعماق قلبم نفوذ می کرد. به ایشان عرض کردم آقا شما که هستی؟ اسم و فامیل شما چیست؟ فرمود: به فامیل من کاری نداشته باش من هم سید هستم، نامم سید ابوالحسن و نام پدرم علی بن ابیطالب علیه السلام است. ✨💫✨ عرض کردم : آقا شما که سید هستید چرا پارچه سبز نداری «چون بر سرش یک پارچه مشکی بود» در این هنگام لبان مبارکش جامهٔ تبسم پوشید و با چهره ای به لطافت گل فرمود: "همین خوب است" و بعد با من خداحافظی کرد و رفت. رفقایم که در این مدت بکلی آنها را فراموش کرده بودم، نزد من آمدند و گفتند: این طلبهٔ جوان آشنای شما بود؟ گفتم : نه تا بحال ایشان را ندیده بودم ولی عجیب بود. او مرا می شناخت و مرا به اسم صدا می زد. ✨💫✨ یک دفعه به خود آمدم و با اضطراب به دوستانم گفتم: نکند این حضرت مهدی علیه السلام بود که رفت؟ و بی درنگ چهارنفری به دنبالش دویدیم، اما اثری از او نبود. نشستیم و غم بار گریه کردیم. مخصوصا من خیلی اشک ریختم که چرا مولایم حجة ابن الحسن علیه السلام را که فرمود من فرزند علی بن ابیطالب هستم و با من این همه مهربانی کرد نشناختم. 📗مجله منتظران ج ۱۰ # ظهور_نزدیک_است @didar_ba_mahdi
(قسمت اول) نامش سید یونس و از اهالی آذرشهر آذربایجان بود و به قصد زیارت هشتمین امام نور راه مشهد را در پیش گرفت و بدانجا رفت اما پس از ورود و نخستین زیارت همه پول مفقود و بدون خرجی می ماند. ناگزیر به حضرت رضا علیه السلام متوسل می شود و شب در منزل در عالم رویا می بیند که حضرت می فرمایند: سید یونس بامداد فردا هنگام طلوع فجر برو و در بست پایین خیابان زیر غرفه ی نقاره خانه بایست اولین کسی که آمد رازت را به او بگو تا او مشکل تو را حل کند. ✨💫✨ میگوید پیش از فجر بیدار شدم وضو ساختم و به حرم مشرف شدم و پس از زیارت قبل از دمیدن فجر به همان نقطه ای که در خواب دیده و دستور یافته بودم آمدم و چشم به هر سو دوخته بودم تا نفر اول را بنگرم که به ناگاه دیدم آقاتقی آذرشهری که متاسفانه در شهر ما بر بدگویی برخی به او تقی بی نماز می گفتند از راه رسید اما من با خود گفتم آیا مشکل خود را به او بگویم؟ با اینکه در وطن متهم به بی نمازی است چرا که در صف نمازگزاران رسمی و حرفه ای نمی نشیند. من چیزی به او نگفتم و او هم گذشت و به حرم مشرف شد. ✨💫✨ من نیز بار دیگر به حرم رفته و گرفتاری خویش را با دلی لبریز از غم و اندوه به حضرت رضا علیه السلام گفتم و آمدم بار دیگر شب در عالم خواب حضرت را دیدم و همان دستور را دادند و این جریان سه شب تکرار شده روز سوم گفتم بی تردید در این خواب های سه گانه رازی است به همین جهت بامداد روز سوم جلو رفتم و به اولین نفری که قبل از فجر وارد می شد و جز آقا تقی نبود سلام کردم و او نیز مرا مورد دلجویی قرار داد و پرسید اینک سه روز است که شما را در این جا می بینم کاری داری؟ من جریان را گفتم و او... ادامه دارد....
(قسمت دوم) به اولین نفری که قبل از فجر وارد می شد و جز آقا تقی نبود سلام کردم و او نیز مرا مورد دلجویی قرار داد و پرسید اینک سه روز است که شما را در این جا می بینم کاری داری؟ من جریان را گفتم و او نیز علاوه بر خرج توقف یک ماهه ام در مشهد پول سوغات را نیز داد و گفت: پس از یک ماه قرار ما در فلان روز و فلان ساعت آخر بازار سرشوی در میدان سرشوی باشد، تا ترتیب رفتن تو به سوی شهرت را بدهم از او تشکر کردم. یک ماه گذشت. زیارت وداع کردم و سوغات هم خریدم. خورجین خویش را برداشتم در ساعت مقرر در مکان مورد توافق حاضر شدم. ✨💫✨ درست سر ساعت بود که دیدم آقاتقی آمد و گفت: آماده رفتن هستی؟ گفتم: آری. گفت: بسیار خوب بیا! بیا! نزدیکتر رفتم گفت: خودت به همراه بار و خورجین و هر چه داری بر دوشم بنشین تعجب کردم و پرسیدم مگر ممکن است؟ گفت: آری. نشستم به ناگاه دیدم آقا تقی گویی پرواز می کند و من هنگامی متوجه شدم که دیدم شهر و روستا های میان مشهد تا آذرشهر به سرعت از زیر پای ما می گذرد و پس از اندک زمانی خود را در صحن خانه خود در آذرشهر دیدم و دقت کردم دیدم آری خانه من است و دخترم در حال پختن غذا است! ✨💫✨ آقا تقی خواست برگردد دامانش را گرفتم و گفتم: بخدا سوگند تو را رها نمیکنم، در شهر ما به تو اتهام بی نمازی و لامذهبی زده اند و اینک قطعی شد که از دوستان خاص خدایی! از کجا به این مرحله دست یافتی و نمازهایت را کجا می خوانی؟ او گفت: دوست عزیز چرا تفتیش می کنی؟ باز او را سوگند دادم تا اینکه تعهد گرفت که تا زنده ام به کسی نگویی. سپس گفت: سیدیونس! من در پرتو ایمان و خودسازی و تقوا و عشق به اهل بیت علیهم السلام و خدمت به خوبان و در ماندگان به ویژه با ارادت به امام عصر ارواحنا فداه مورد عنایت قرار گرفتم و نمازهای خود را هر کجا باشم با طی الارض در خدمت او و به امامت آن حضرت می خوانم. 📗شیفتگان حضرت مهدی ج ٢ ص١٧۵ # ظهور_نزدیک_است @didar_ba_mahdi
حضور نائب امام زمان در مسجد مقدس جمکران ۱۴۰۴/۰۱/۲۳ سلامتی رهبر عزیزمون صلوات
ﷻ عالم‌محقق شیخ حسن تویسرکانی فرمود: اوایل جوانی که در نجف اشرف مشغول تحصیل بودم امر معیشت بر من سخت می گذشت. بنا گذاشتم فقط به قصد دعا برای توسعه حال به کربلا مشرف شوم. اولی که وارد شدم شب را خوابیدم در حالی که هنوز به حرم حضرت سیدالشهدا علیه السلام مشرف نشده بودم. در خواب به حضور حضرت بقیه الله ارواحنا فداه رسیدم، فرمودند: «فلانی دعا کن»! عرض کردم: مولا جان، من فقط به قصد دعا کردن مشرف شده ام. فرمودند: خیلی خوب، اینجا بالای سر است، دعا کن. ▪️▫️▪️ من دست به دعا برداشتم و با تضرع و زاری دعا کردم. فرمودند: نشد! دوباره بهتر از اول مشغول دعا کردن شدم، باز فرمودند: نشد! مرتبه سوم به جد و جهد آنگونه که بلد بودم در دعا اصرار نمودم. باز فرمودند: نشد! در اینجا من عاجز شدم و‌عرض کردم: آقاجان! دعا کردن وکالت بردار هست یا نه؟! فرمودند: بله هست. عرض کردم: من شما را وکیل کردم که برای من دعا بفرمایید. حضرت فرمودند: خیلی خوب و دست به دعا برداشتم و برای من دعا کردند و من در اینجا از خواب بیدار شدم بعد هم به نجف برگشتم. ▪️▫️▪️ ناقل قضیه می‌گوید: شخص تاجری از اهل تویسرکان که ساکن تهران بود، به زیارت عتبات مشرف گردید و به حضور مبارک حجةالاسلام میرزای رشتی رسید و چون شیخ حسن تویسرکانی از شاگردان مبرز ایشان بود بهمین جهت میرزای رشتی توصیف او را نزد تاجر تویسرکانی بسیار نمودند و بالاخره فرمودند: دخترت را به او بده. حاجی تاجر فورا قبول کرد. پس از چند روز جناب شیخ حسن صاحب عیال و ثروت‌و خانه و‌ زندگی گردید. 📚عبقری الحسان ج۱ص۳۸۶,ملاقات با امام زمان در کربلا ص ۶۳ # ظهور_نزدیک_است @didar_ba_mahdi
مرحوم شیخ جلیل جناب آقای شیخ محمد تقی مازندرانی فرموده: من در ایام جوانی هر وقت برای زیارت به نجف اشرف مشرف می شدم، در مسجد سهله بیتوته می کردم. زیرا من در آن مسجد معنویت عجیبی می دیدم که در سایر مساجد آن معنویت را مشاهده نمی نمودم، من هر وقت به مسجد سهله می رفتم، در حجره فوقانی کنار مقام مقدس حضرت بقیة الله روحی فداه بیتوته می کردم، در یکی از مسافرتها که به نجف اشرف رفته بودم و به مسجد سهله رفتم. ✨💫✨ نیمه های شب که از خواب بیدار شدم به ساعت نگاه کردم، دیدم وقت تهجد و است. در این بین صدای مناجات عجیبی که بسیار روح افزا و در و دیوار مسجد را به زلزله و غلغله انداخته بود، فضای مسجد را پر کرده بود. خوب گوش دادم که ببینم این صدای مناجات از کجاست متوجه شدم که از پایین مقام است، از اتاق بیرون آمدم دیدم بزرگواری طرف شرقی مقام امام زمان که وسط مسجد سهله است، در کنار دیوار به سجده افتاده و اوست که مناجات می کند. ✨💫✨ ناگهان لرزه بر اندام افتاد، نشستم و گوش دادم ببینم او چه می گوید و در مناجاتش چه دعایی را می خواند، چیزی متوجه نشدم فقط بعضی از کلماتش را می فهمیدم مثلا گاهی می فرمود:«شیعتی» در این بین از بعضی علائم متوجه شدم و یقین کردم، که ایشان حضرت بقیة الله روحی فداه است. بیتاب شدم و بیهوش به روی زمین افتادم وقتی چشمم را باز کردم نزدیک طلوع آفتاب بود گرفتم و نماز صبح را خواندم و تا مدتی از شنیدن آن مناجات و حالات، در خود احساس سرور و خوشبختی می نمودم. 📗ملاقات با امام زمان ص250 # ظهور_نزدیک_است @didar_ba_mahdi
ﷻ 💥آية اللّه آقاى حاج شيخ «محمّد على اراكى» از علماء بزرگ حوزه علميّه قم نقل فرمودند: دخترم كه همسر حجةالاسلام آقاى حاج سيّد آقاى اراكى است می‌خواست به مكّه مكرّمه مشرّف شود و مى ‏ترسيد نتواند، در اثر ازدحام حجّاج طوافش را كامل و راحت انجام دهد. من به او گفتم: اگر به ذكر «يا حَفيظُ يا عَليمُ» مداومت كنى خدا به تو كمك خواهد كرد. او مشرّف به مكّه شد و برگشت، در مراجعت يك روز براى من تعريف مى‏كرد كه من به آن ذكر مداومت مى‏‌كردم و بحمداللّه اعمالم را راحت انجام مى‌‏دادم، تا آنكه يك روز در موقع طواف، بوسيله‏ جمعى از سودانيها ازدحام عجيبى را در مطاف مشاهده كردم. ✨💫✨ قبل از طواف با خود فكر می‌كردم كه من امروز چگونه در ميان اين همه جمعيت طواف كنم، حيف كه من در اينجا محرمى ندارم، تا مواظب من باشد مردها به من تنه نزنند ناگهان صدائى شنيدم! كسى به من مى‏‌گويد: متوسّل به امام زمان عليه ‏السّلام بشو تا بتوانى راحت طواف كنى. گفتم: امام زمان كجا است؟ گفت: همين آقا است كه جلو تو مى‏‌روند. نگاه كردم ديدم، آقاى بزرگوارى پيش روى من راه مى‌‏رود و اطراف او به قدر يك متر خالى است و كسى در آن حريم وارد نمى‏شود. همان صدا به من گفت: وارد اين حريم بشو و پشت سر آقا طواف كن. ✨💫✨ من فورا پا در حريم گذاشتم و پشت سر حضرت ولىّ عصر عليه السّلام مى‌‏رفتم و به قدرى نزديك بودم كه دستم به پشت آقا مى‏‌رسيد! آهسته دست به پشت عباى آن حضرت گذاشتم و به صورتم ماليدم، و مى‌‏گفتم آقا قربانت بروم، اى امام زمان فدايت بشوم، و به قدرى مسرور بودم، كه فراموش كردم، به آقا سلام كنم. خلاصه همين طور هفت شوط طواف را بدون آنكه بدنى به بدنم بخورد و آن جمعيت انبوه براى من مزاحمتى داشته باشد انجام دادم. و تعجب مى‏‌كردم كه چگونه از اين جمعيت انبوه كسى وارد اين حريم نمى‌‏شود. 📗ملاقات با امام زمان ص٩۵ # ظهور_نزدیک_است @didar_ba_mahdi
@ayna_sahebona11066-Tasharof- Mosafer Faghir .mp3
زمان: حجم: 4.34M
▫️در این روزهای سخت، از حال همدیگر باخبریم یا نه؟ داستان جالبی از همسفر شدن مردی نیازمند با امام زمان علیه‌السلام. 📚 الخرائج ج‏1، ص 470. # ظهور_نزدیک_است @didar_ba_mahdi