eitaa logo
ملاقات با امام زمان عج
4.5هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
2.9هزار ویدیو
31 فایل
اللهم ارنی الطلعه الرشیده . کانال تخصصی داستان های دیدار با امام عصر عج ارتباط با خادم کانال @Shahidehmaryam @aliyazdi4 💠هدف تبلیغ محتواست نه تبلیغ کانال . لذا کلیه مطالب بدون لینک و استفاده از آنها مجاز است .
مشاهده در ایتا
دانلود
(قسمت پنجم): ﷻ 💥حضرت بقیة الله ارواحنا فداه ایستاد و رو به من کرد و فرمود: وقتی به بغداد رسیدی "مستنصر خلیفه عباسی" تو را می طلبد و به تو عطایی می دهد، از او قبول نکن و به فرزندم "رضی" (اسم سید ابن طاووس است) بگو که نامه ای به "علی بن عوض" درباره تو بنویسد و من به او سفارش می کنم که هر چه بخواهی به تو بدهد. من همانجا ایستادم و سخنان آن حضرت را گوش دادم، آنها بعد از این کلمات حرکت کردند و رفتند و از نظرم غائب شدند. ✨💫✨ اما دیگر نمی توانستم از کثرت غم فراق آن حضرت به طرف سامراء بروم. همانجا نشستم. گریه می کردم و از دوری آن حضرت اشک می ریختم. بالاخره پس از ساعتی حرکت کردم و به سامرا رفتم. جمعی از اهل شهر که مرا دیدند گفتند: حالت چرا متغیر است؟ با کسی دعوا کرده ای؟ گفتم: نه ولی شما بگویید که این اسب سواران که بودند؟ گفتند: ممکن است از سادات و بزرگان این منطقه باشند. گفتم: نه آنها از بزرگان این منطقه نبودند، یکی از آنها حضرت صاحب الامر روحی فداه بودند. گفتند: کدام یکی از آنها؟ من آن حضرت را معرفی کردم. ✨💫✨ گفتند: زخمت را به او نشان دادی؟ گفتم: بلی. او خودش آن را فشار داد و درد هم گرفت. آنها ران مرا باز کردند، اثری از آن زخم نبود. من خودم هم تعجب کردم و به شک افتادم و گفتم: شاید پای دیگرم زخم بوده، لذا پای دیگرم را باز کردم باز هم اثری نبود!!! ادامه دارد...
(قسمت ششم): ﷻ 💥مردم که متوجه شدند که من به برکت حضرت بقیة الله علیه السلام شفا یافته ام، دور من جمع شدند و پیراهنم را پاره کردند و اگر جمعی مرا از دست مردم خلاص نمی کردنو زیر دست و پای مردم از بین می رفتم. این جنجال و سر و صدا به گوش ناظر بین النهرین رسید. او آمد و ماجرا را با جمیع خصوصیات سوال کرد و رفت و منظورش این بود که ماجرا را به بغداد بنویسد. بالاخره من شب در آنجا ماندم و صبح جمعی از دوستان مرا مشایعت کردند و من بطرف شهر بغداد حرکت کردم و رفتم. ✨💫✨ روز بعد به بغداد رسیدم. دیدم جمعیت زیادی سر پل بغداد جمع شده اند و هر که از راه می رسد اسم و خصوصیاتش را سوال می کنند و منتظر کسی هستنو و چون مرا دیدند و نام مرا سوال کردند و مرا شناختند به سر من هجوم آوردند. لباسی که تازه پوشیده بودم پاره کردند و بردند و نزدیک بود مرا هلاک کنند که "سید رضی الدین بن طاووس" با جمعی رسیدند و مردم را دور کردند و مرا نجات دادند، بعدها معلوم شد که ناظر بین النهرین جریان را به بغداد نوشته و او مردم را خبر کرده است. ✨💫✨ سید بن طاووس به من گفت: آن مردی که می گویند شفا گرفته، تویی؟ گفتم: بلی. از اسب پیاده شد پای مرا باز کرد و دقیق آن را نگاه کرد و چون قبلا هم آن زخم را دیده بود و حالا اثری از آن نمی دید گریه زیادی کرد و غش کرد و بیهوش افتاد! وقتی که بحال آمد به من گفت:... ادامه دارد...
(قسمت هفتم): ﷻ 💥وقتی که سیدبن طاووس به حال آمد به من گفت: وزیرِ خلیفه، قبل از آمدن تو، مرا طلبیده و گفته که از سامرا کسی می آید که خدا بوسیله حضرت بقیة الله علیه السلام او را شفا داده و او با تو آشنا است، زود خبرش را برای من بیاور. بالاخره مرا نزد وزیر که از اهل قم بود برد و به وزیر گفت: این مرد از دوستان برادر من است. وزیر رو به من کرد و گفت: قصه ات را نقل کن. ✨💫✨ من قصه ام را از اول تا به آخر برای او نقل کردم. وزیر اطبایی را که قبلا مرا دیده بودند جمع کرد و به آنها گفت: شما این مرد را دیده اید و می شناسید؟ همه گفتند: بلی او مبتلا به زخمی است که در رانش می باشد. وزیر به آنها گفت: علاج او چیست؟ همه آنها گفتند: علاج او منحصرا در عمل کردن پای اوست و اگر آن را جراحی کنند مشکل است اسماعیل زنده بماند. وزیر پرسید: بر فرض که جراحی شود و زنده بماند چقدر مدت لازم دارد که جای آن خوب شود؟ ✨💫✨ گفتند: لااقل دوماه مدت لازم است که جای آن زخم خوب شود ولی جای آن سفید و بدون آنکه مویی از آنجا بیرون آید باقی می ماند. وزیر از آنها پرسید: شما چند روز است که زخم او را دیده اید؟ گفتند: ده دوز قبل او را معاینه کرده ایم. وزیر گفت: نزدیک بیایید و ران مرا برهنه کرد و به آنها نشان داد اطباء همه تعجب کردند، یکی از آنها... ادامه دارد....
(قسمت هشتم): ﷻ 💥وزیر گفت: نزدیک بیایید و ران مرا برهنه کرد و به آنها نشان داد. اطباء تعجب کردند، یکی از آنها مسیحی بود گفت: به خدا قسم این معجزه حضرت مسیح است. بالاخره این خبر به گوش خلیفه رسید. او وزیر را طلبید و دستور داد که مرا نزد او ببرد وزیر مرا نزد "خلیفه مستنصر بالله" برد و او به من گفت که جریانت را نقل کن. من جریان را برای او نقل کردم به خادمش دستور داد کیسه پولی را که هزار دینار بود به من بدهد. من قبول نکردم. خلیفه گفت: از که می ترسی؟ گفتم: از آنکه مرا شفا داده زیرا خود آن حضرت به من فرموده است که از مستنصر چیزی قبول نکن. خلیفه بسیار مکدر شد و گریه کرد. این بود جریان اسماعیل هرقلی که در کتب متعدده ای نقل شده است. ✨💫✨ 📗ملاقات با امام زمان ص ۵۳ # ظهور_نزدیک_است @didar_ba_mahdi
@Elteja_tales | کانال قصّه‌های مهدوی4_5891219044341649325.mp3
زمان: حجم: 9.18M
▪️دست در دست مولا یک جوان عاشق خدمت امام عصر علیه‌السلام از برکت عریضه‌نویسی 📚النجم‌الثاقب، حکایت هفتم، ج‏۲، ص۴۹۷. # ظهور_نزدیک_است @didar_ba_mahdi
@Elteja_tales | کانال قصّه‌های مهدوی4_5904456803562821093.mp3
زمان: حجم: 6.01M
▫️علامه بحرالعلوم چطور بحرالعلوم شد؟! زیبای سید بحرالعلوم به محضر مقدس امام عصر علیه السلام در مسجد سهله 📚بحارالانوار، ج۵۳، ص۲۳۵. # ظهور_نزدیک_است @didar_ba_mahdi
♨️‍ امام زمان عجل‌الله‌فرجه وقضای حوائج مومنین 🔸سید محمد تقی موسوی اصفهانی مولف کتاب مکیال‌المکارم‌ میگوید: سه سال پیش از تألیف کتاب ،قرضهای زیادی بر عهده‌ام جمع شد. پس در یکی از شبهای ماه رمضان به آن حضرت و پدرانش علیهم السلام متوسل شدم و حاجتم را ذکر کردم و بعد از طلوع آفتاب که از مسجد مراجعت نمودم و خوابیدم. 🔸آن حضرت در خواب به من فرمود: قدری باید صبر کنی تا از مال دوستان خاص خود بگیریم و به تو برسانیم. خوشحال و مسرور از خواب بیدار شدم و شکر خدای را به جای آوردم و چون مدّت کوتاهی گذشت یکی از برادران که او را به صلاح و خوبی می‌شناختم و از وی نسیم دل انگیز می‌شنیدم به نزد من آمد و مبلغی داد و گفت: این از سهم امام علیه السلام است. پس خیلی مسرور گشتم و با خود گفتم: « هذا تَأْویلُ رُؤْیایَ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَها رَبّی حَقّاً »این تعبیر خواب پیشین من است که خداوند آن را به حقیقت رسانید. 📌ای برادران دینی شما را سفارش می‌کنم که حوائج خودتان را بر آن حضرت عرضه کنید، هر چند که هیچ امری بر وی پوشیده نیست... 📚 مکیال‌المکارم‌ جلد ۱ صفحه ۱۹۱ # ظهور_نزدیک_است @didar_ba_mahdi
یکی از ارادتمندان آیةالل‍ه بهجت می‌گوید: «در محضر ایشان بودم که قبل از منبر، روضه‌خوان خطاب کرد به امام زمان (عجّل الل‍ه تعالی فرجه الشریف) و عرض کرد: آقاجان، کاش می‌دانستیم کجا تشریف داری! آیت‌الل‍ه بهجت نگاهی به من کردند و فرمودند: یعنی می‌دانیم کجا تشریف ندارند؟!» 📚 (زندگی‌نامه و خدمات علمی و فرهنگی آیت‌الل‍ه بهجت، ص٤۳۷)