🍃🌹🕊🌹🕊🌹🍃
#بال_در_بال_ملائک
#برشے_از_وصیت_نامه_شهيد
ای مسئولین جامعه می دانید که مستضعفان عقب نگهداشته شده تاریخ چشم به کارهای شما دوخته اند و شما خیلی بیشتر از ما مسبوق به ماجرا می باشید و حتما هم هر روز بیش از روز دیگر در جهت رفاه جامعه مسلما برای رضای خداوند گام برمیدارید که در غیر اینصورت کیفر خداوند بیشتر شامل حال شما خواهد شد.
💚 #شهید_ولی_الله_محمدی
❤️شهادت زیباست...
💙شادی ارواح طیبه شهدا و امام شهدا صلوات...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج #اللهم_صل_علی_محمد_و_ال_محمد_و_عجل_فرجهم #اللهم_الرزقنا_شهادت_فی_سبیلک
🌹| @dosteshahideman
🕊🌹
🌹🕊🌹
🕊🌹🕊🌹
🌹🕊🌹🕊🌹
💫☘💫☘💫☘💫☘💫☘💫
🌴یاد #شهید #عبدالصالح_زارع_بهنمیری بخیر؛
خیلی دوست داشت پسرش محمدحسین حافظ قرآن شود. حتی در دوران بارداری صوت جزءهای قرآنی را در خانه پخش میکرد #تا_فرزندمان_با_صدای_قرآن_انس_بگیرد.
بعد از تولد محمدحسین هم، زمانهایی که خواب بود برایش نوای قرآن پخش میکرد. آن هم روزانه حدوداً #یک_ساعت و نه بیشتر. چراکه وقت بیداری با شیطنتهایش هر دو ما را با خود همراه میکرد.
پخش صوت قرآن، جزء برنامههای اصلی تربیتی محمدحسین بود. آقا صالح میگفت «اگر محمدحسین حافظ قرآنی شود، ما آن دنیا سربلند خواهیم بود.» میگفت «میدانم سخت است، ولی به اجر آن دنیایش میارزد، پس برایش تلاش کن.»
به من و محمدحسین خیلی علاقه داشت، اما همیشه میگفت «نمیخواهم به شما وابسته شوم!» محبتش بینظیر بود، اما وابستگی نداشت. این حرفها مربوط به زمانی بود که اصلاً هیچ خبری از سوریه و شهادت و... نبود. انگار حواسش بود که با وجود شدت علاقه بینمان، این رابطه قلبی زمینگیرش نکند... دلش میخواست به راحتی دل بکند.
محمدحسین 7 ماهه بود که آقا صالح رفت. با اینحال به دوستانش که در سوریه بودند گفته بود «محمدحسین خیلی به من وابسته است.»
شادی روحش #صلوات
@dosteshahideman
💫☘💫☘💫☘💫☘💫☘💫
"راهيان نور سوريه"
#شهيد_مصطفى_صدرزاده
در يادداشتى به دوستان بسیجی خود مىنويسد:
چه مىشود روزی سوریه امن و امان شود و کاروان راهيان نور مثل شلمچه و فکه به سمت حلب و دمشق راه بیفتد ...
فکرش را بکن!
راه مىروى و راوی مىگويد:
اینجا قتلگاه
#شهید_رسول_خليلى است،
یا اینجا را که مىبينى همان جایی است که،
#شهید_مهدی_عزیزی
را دوره کردند و شروع کردند از پایش زدند تا ... شهید شد.
یا مثلاً اینجا همان جایی است که،
#شهید_حيدرى
نماز جماعت مىخواند.
#شهید_محمودرضا_بيضائى
بالای همین صخره نیروها را رصد مىكرد و کمین خورد.
#شهید_شهریاری
را که مىشناسيد؟
همین جا با لهجه آذری برای بچه ها مداحی مىكرد.
یا
#شهید_حامد_جوانى؛
اینجا عباسوار پر کشید.
خدا بیامرزد
#شهيد_اسكندرى را ...
همینجا سرش بالای نیزه رفت.
#شهید_جهاد_مغنيه،
در این دشت با یارانش پر کشید ...
عجب حال و هوایی مىشود کاروان راهیان نور مدافعین حرم ...
عجب حال و هوایی ...
راهیان_نور_سوریه...
@dosteshahideman
🌿💫🌿💫🌿💫
برای جلوگیری از شر نفس و شیطان، دوام بر وضو را سفارش می فرمودند و می گفتند: وضو به منزله لباس جُندی است.
📕 چهل حدیث ص 208
@dosteshahideman
💐🌿💐🌿💐
🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁
بـی هیچ بہانہای
دلـم گفتــ :
روزم با ســلام
بر بہـشـتیان
آغاز شود
بہ امیـد برگرفتن
جـرعــہای از
زلال یادت
باشد که
بہ فــلاح برسم...
#سلام_برشهدا✋
#کجایند_مردان_بی_ادعا✋
🔹@dosteshahideman
🍁
🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁
💫🌺💫🌺
🌺
💫
🌺
#یاد_شلمچه
بخیر که تکرار اُحُد وعاشورا بود وطلایه که ارزش طلا را شکست.
#یاد_کلاه_آهنی
بخیرکه نگهبان سجده گاه ملائک بود، چفیه که سجاده عبادت بود و پلاک که شماره پرواز را نشان میداد.
#یاد_لباسهایی
بخیرکه هیچ درجه ای نداشت، لباسهایی که ساده و بی اتو بودند
پوتین هایی که بدون واکس بودن و
هیچگاه بر پدال بنز و پورشه
ولامبور گینی قرار نگرفتند.
#یاد_آفتاب_جبهه_بخیر
که به گرمی می تابید
و ماهش که شرمنده ماههای زمینی بود و ستارگانش که به ستاره های زمینی چشمک می زد وعطرش که بوی باروت میداد.
#یاد_گلوله_هایی
بخیر که قاصد وصال بودند و ترکش هایی که امر به معروف می کردند.
🌷 یاد_گونه_هایی
بخیر که بر آن اشک استغفار می غلتید ومحاسنی که بر آن غبار تبرک می نشست، دعای کمیلی که پایانش پاکی بود و قنوتی که در آن توفیق شهادت طلب می شد.
🌿 @dosteshahideman
🌺
💫
🌺
💫🌺💫🌺
🌿 🌿 🌿 🌿
#معجزه
پس تو چرا آخ و اوخ نمیکنی؟🙄😱
کنار #کاوه نشسته بودم. آرپیجی میزدم. یکهو ضربه یک گلوله تکانم داد. سابقه مجروح شدن را داشتم. به کاوه گفتم: من گلوله خوردم.☹️
گفت: بخواب رو زمین.😮
خوابیدم. چند لحظه گذشت. عجیب بود؛ نه احساس سوزش داشتم، نه احساس درد. کاوه داشت، همه طرف تیر میانداخت، هوای بچهها را هم داشت. یک دفعه رو کرد به من. پرسید: پس تو چرا آخ و اوخ نمیکنی؟🤔
گفتم:انگار طوریم نشده!🙄
گفت: پس پاشو آرپیجی تو بزن.
بلند شدم. بهم میگفت کجاها را بزنم. دو تا گلوله زدم. گلوله سوم را در آوردم. همین که چشمم بهش افتاد، کم مانده بود نفسم بند بیاید؛ 😧😮
یک تیر خورده بود به من، ولی نه به خودم؛ خورده بود به کوله پر از آرپیجیام! درست وسط یکی از گلولهها را شکافته بود و دو قسمتش کرده بود. وحشتزده گفتم:آقا محمود! این جا رو نگاه کن!
تا دیدش، گفت: این لحظه رو هیچ وقت یادت نره، معجزه یعنی همین.
مواد سفید رنگی از توی گلوله ریخته بود بیرون. گفت: نزدیک اینا اگر دو تا پارچه رو به هم بزنی، منفجر میشن.🔥💥
#سردار_شهـید_محمود_کاوه
🔹@dosteshahideman
🌿 🌿 🌿 🌿
🍃🌷🍃
دختر ڪه باشـی
اگر عقیده ات💪🏻
" شهادت " باشد ...📿
مادر ڪه شدی ،🙂
بیضایی پرورش میدی
#شهید_بیضایی
🌷| @dosteshahideman
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃