eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
985 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌹🕊🌹🕊🌹🍃 ای مسئولین جامعه می دانید که مستضعفان عقب نگهداشته شده تاریخ چشم به کارهای شما دوخته اند و شما خیلی بیشتر از ما مسبوق به ماجرا می باشید و حتما هم هر روز بیش از روز دیگر در جهت رفاه جامعه مسلما برای رضای خداوند گام برمیدارید که در غیر اینصورت کیفر خداوند بیشتر شامل حال شما خواهد شد. 💚 ❤️شهادت زیباست... 💙شادی ارواح طیبه شهدا و امام شهدا صلوات... 🌹| @dosteshahideman 🕊🌹 🌹🕊🌹 🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹🕊🌹
💫☘💫☘💫☘💫☘💫☘💫 🌴یاد بخیر؛ خیلی دوست داشت پسرش محمدحسین حافظ قرآن شود. حتی در دوران بارداری صوت جزءهای قرآنی را در خانه پخش می‌کرد . بعد از تولد محمدحسین هم، زمان‌هایی که خواب بود برایش نوای قرآن پخش می‌کرد. آن هم روزانه حدوداً و نه بیشتر. چراکه وقت بیداری‌ با شیطنت‌هایش هر دو ما را با خود همراه می‌کرد. پخش صوت قرآن، جزء برنامه‌های اصلی تربیتی محمدحسین بود. آقا صالح می‌گفت «اگر محمدحسین حافظ قرآنی شود، ما آن دنیا سربلند خواهیم بود.» می‌گفت «می‌دانم سخت است، ولی به اجر آن دنیایش می‌ارزد، پس برایش تلاش کن.» به من و محمدحسین خیلی علاقه داشت، اما همیشه می‌گفت «نمی‌خواهم به شما وابسته شوم!» محبتش بی‌نظیر بود، اما وابستگی نداشت. این حرفها مربوط به زمانی بود که اصلاً هیچ خبری از سوریه و شهادت و... نبود. انگار حواسش بود که با وجود شدت علاقه بینمان، این رابطه قلبی زمینگیرش نکند... دلش می‌خواست به راحتی دل بکند. محمدحسین 7 ماهه بود که آقا صالح رفت. با این‌حال به دوستانش که در سوریه بودند گفته بود «محمدحسین خیلی به من وابسته است.» شادی روحش @dosteshahideman 💫☘💫☘💫☘💫☘💫☘💫
☘🌹☘🌹 🌹☘🌹 ☘🌹 🌹 حضرت‌امام رضوان‌الله علیه: ❇️این وصیت‌نامه‌هایی که این عزیزان می‌نویسند مطالعه کنید پنجاه سال عبادت کردید و خدا قبول کند ، یک روز هم یکی از این وصیت‌نامه‌ها رو بگیرید و مطالعه کنید و فکر کنید. 🌹 @dosteshahideman ☘🌹 🌹☘🌹 ☘🌹☘🌹
"راهيان نور سوريه" در يادداشتى به دوستان بسیجی خود مى‌نويسد: چه مى‌شود روزی سوریه امن و امان شود و کاروان راهيان نور مثل شلمچه و فکه به سمت حلب و دمشق راه بیفتد ... فکرش را بکن! راه مى‌روى و راوی مى‌گويد: اینجا قتلگاه است، یا اینجا را که مى‌بينى همان جایی است که، را دوره کردند و شروع کردند از پایش زدند تا ... شهید شد. یا مثلاً اینجا همان جایی است که، نماز جماعت مى‌خواند. بالای همین صخره نیروها را رصد مى‌كرد و کمین خورد. را که مى‌شناسيد؟ همین جا با لهجه آذری برای بچه ها مداحی مى‌كرد. یا ؛ اینجا عباس‌وار پر کشید. خدا بیامرزد را ... همینجا سرش بالای نیزه رفت. ، در این دشت با یارانش پر کشید ... عجب حال و هوایی مى‌شود کاروان راهیان نور مدافعین حرم ... عجب حال و هوایی ... راهیان_نور_سوریه... @dosteshahideman
🌿💫🌿💫🌿💫 برای جلوگیری از شر نفس و شیطان، دوام بر وضو را سفارش می فرمودند و می گفتند: وضو به منزله لباس جُندی است. 📕 چهل حدیث ص 208 @dosteshahideman 💐🌿💐🌿💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁 بـی هیچ بہانہ‌ای دلـم گفتــ : روزم با ســلام بر بہـشـتیان آغاز شود بہ امیـد برگرفتن جـرعــہ‌ای از زلال یادت باشد که بہ فــلاح برسم... ✋ 🔹@dosteshahideman 🍁 🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁
💫🌺💫🌺 🌺 💫 🌺 بخیر که تکرار اُحُد وعاشورا بود وطلایه که ارزش طلا را شکست. بخیرکه نگهبان سجده گاه ملائک بود، چفیه که سجاده عبادت بود و پلاک که شماره پرواز را نشان میداد. بخیرکه هیچ درجه ای نداشت، لباسهایی که ساده و بی اتو بودند پوتین هایی که بدون واکس بودن و هیچگاه بر پدال بنز و پورشه ولامبور گینی قرار نگرفتند. که به گرمی می تابید و ماهش که شرمنده ماههای زمینی بود و ستارگانش که به ستاره های زمینی چشمک می زد وعطرش که بوی باروت میداد. بخیر که قاصد وصال بودند و ترکش هایی که امر به معروف می کردند. 🌷 یاد_گونه_هایی بخیر که بر آن اشک استغفار می غلتید ومحاسنی که بر آن غبار تبرک می نشست، دعای کمیلی که پایانش پاکی بود و قنوتی که در آن توفیق شهادت طلب می شد. 🌿 @dosteshahideman 🌺 💫 🌺 💫🌺💫🌺
🌿 🌿 🌿 🌿 پس تو چرا آخ و اوخ نمی‌کنی؟🙄😱 کنار نشسته بودم. آرپی‌جی می‌زدم. یکهو ضربه یک گلوله تکانم داد. سابقه مجروح شدن را داشتم. به کاوه گفتم: من گلوله خوردم.☹️ گفت: بخواب رو زمین.😮 خوابیدم. چند لحظه گذشت. عجیب بود؛ نه احساس سوزش داشتم، نه احساس درد. کاوه داشت، همه طرف تیر می‌انداخت، هوای بچه‌ها را هم داشت. یک دفعه رو کرد به من. پرسید: پس تو چرا آخ و اوخ نمی‌کنی؟🤔 گفتم:‌انگار طوریم نشده!🙄 گفت: پس پاشو آرپی‌جی تو بزن. بلند شدم. بهم می‌گفت کجاها را بزنم. دو تا گلوله زدم. گلوله سوم را در آوردم. همین که چشمم بهش افتاد، کم مانده بود نفسم بند بیاید؛ 😧😮 یک تیر خورده بود به من، ولی نه به خودم؛ خورده بود به کوله پر از آرپی‌جی‌ام! درست وسط یکی از گلوله‌ها را شکافته بود و دو قسمتش کرده بود. وحشت‌زده گفتم:‌آقا محمود! این جا رو نگاه کن! تا دیدش، گفت: این لحظه رو هیچ وقت یادت نره، معجزه یعنی همین. مواد سفید رنگی از توی گلوله ریخته بود بیرون. گفت: نزدیک اینا اگر دو تا پارچه رو به هم بزنی، منفجر می‌شن.🔥💥 🔹@dosteshahideman 🌿 🌿 🌿 🌿
🍃🌷🍃 دختر ڪه باشـی اگر عقیده ات💪🏻 " شهادت " باشد ...📿 مادر ڪه شدی ،🙂 بیضایی پرورش میدی 🌷| @dosteshahideman 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃