eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
987 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
⇩ ما زنده به آنیم که آرام نگیریم  موجیم که آسودگی ما عدم ماست  راه این شهیدان به خون خفته را ادامه دهید، همیشه به یاد مرگ باشید، تا کبر و غرور و دیگر گناهان شما را فرا نگیرد. شهیده زینب کمایی، دختری ۱۴ ساله که تنها به جرم مسجدی و مذهبی بودن توسط منافقین جنایتکار به شهادت رسید. زینب را ابتدا ربودند و با چادرش ۴ حلقه به دور گلویش زدند و خفه‌اش کردند! مادر زینب می‌گوید: کنارش (جنازه زینب) نشستم و صورتش را، صورت لاغر و استخوانی‌اش را، چشمهایش را یکی یکی بوسیدم، لبهایش را بوسیدم، سرم را روی سینه زینب گذاشتم، قلبش نمی‌زد، بدنش سرد سرد بود، دستهای زینب را گرفتم و فشار دادم. راوی 👈 مادر شهیده ▫️شهید تـــــرور▫️ 🌷 📎یادش_باصلوات 📎اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم 🌷| @dosteshahideman
به یک ادمین فعال برای پست گذاری نیاز داریم در صورت تمایل به آیدی زیر پیام بدین @gharibjamandeh 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
تو می روی و دل ز دست می رود مرو که با تو هر چه هست می رود #زیارت_مجازی #شهید_محمودرضا_بیضائی 🌷 @dosteshahideman
..…حَقیقَتاً شَـــــهادَتْ جانْ کَندَنْ نیستْ ، دِلــ کَندَنْ اَست….. #شهید_محمودرضا_بیضائی 🌷 @dosteshahideman
معلمِ خوب از معبر حرفهایش درهای بهشت را باز میکند بہ روی شاگردانی که در ملکوتِ قلب او آمادهٔ درس گرفتن هستند . 🌷سلام بر #معلمانی که راههای آسمان را به شاگردانشان نشان دادند 🌷روز معلم بر شهدا؛ #معلمان مکتب شهادت مبارک @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° #یک_فنجان_چای_باخدا °○❂ 🔻 قسمت #هفتاد_یک باور
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 قسمت تک تک تصاویر، لبخندها، شوخی هایِ حرص دهنده و محبتهایِ بی منتِ یان در مقابل چشمانم رژه رفت.. مرگ حقش نبود.. به حسام خیره شدم.. این صورت محجوب چطور میتوانست، پر فریب و بدطینت باشد؟ او با کلک، یان را وارد مسیری کرده بود که هیچ ربطی به زندگیش داشت.. دروغگویی هایِ این جوان و خودخواهیش محضِ به دام انداختنِ مردی دو رگه، یان و خیراندیشی هایش را به دهان مرگ پرتاب کرده بود.. حالا باید از حسام متنفر میشدم؟؟ چرا انزجار از این جوان تا این حد سخت بود؟ (پس تو و دوستات باعث کشته شدنِ یان شدین.. این حقش نبود.. اون به همه مون کمک کرد..) سری تکان داد و لبی کش آورد ( بله.. درسته.. حقش نبود به همین خاطر هم الان زندست دیگه..) به شنیده ام شک کردم.. با تحیر خواستم تا جمله اش را دوباره تکرار کند و او شمرده شمرده اینکار را انجام داد. ( امکان نداره.. چون خودت اون شب، وقتی تو اون اتاق گیر افتاده بودیم بهم گفتی که اونا یان رو کشتن.. من اشتباه نمیکنم..) کنار ابرویش را خاراند ( درسته.. خودم گفتم.. اما اون مال اون شب بود.. ) معنی حرفش را نمیفهمیدم و او این را خوب متوجه شده بود ( اون شب چندین بار بهتون گفتم که اونجا پره دوربینه.. پس من نمیتونستم از زنده بودنِ یان حرفی بزنم.. چون عثمان و بالا دستی هاش فکر میکردن که یان رو کشتن.. و من حق نداشتم رویاشونو بهم بزنم..) رویا؟؟ یعنی یان زنده بود؟؟ هر چی بیشتر میگذشتم ذهنم توانایی حلاجی اش را بیشتر از دست میداد. و حسام با صبوری جز به جز را برایم نقل میکرد ( خب یان یه روانشناس صلح طلب آلمانی بود که با طعمه قرار دادنش میخواستیم به هدفمون برسیم. پس مردونگی نبود که بی خیال امنیت و آسایشش بشیم. یعنی تو قاموسمون نامردی جا نداره.. مدتی که از ورود یان به نقشه میگذره، اون به وسطه ی تغییراتی که عثمان کرده بود بهش شک میکنه و تصمیم میگیره تا بیشتر در موردش تحقیق کنه.. توی تحقیقاتش متوجه میشه که یکی از سه خواهر عثمان یعنی خواهر وسطی، چندین سال قبل توسط افراطیون تو پاکستان کشته شده اما اون قصه ی دیگه ایی رو واسه شما تعریف کرده.. پس سراغ من میاد و جریان رو مو به مو بیان میکنه.. چند روزی به پروازتون مونده بود و من میترسیدم تا همه چیز بهم بخوره به همین خاطر، کمی از ماجرا رو با کلی سانسور براش تعریف کردیم.. و اون به این نتیجه رسید که وجود عثمان خودِ خطر واسه امنیت خوونواده ی دانیاله.. پس از اونجایی که خودشو به صلح طلب میدونست، پا به پای ما واسه خروجتون از آلمان تلاش کرد.. بعد از پرواز هواپیماتون به سمت ایران، ما مطمئن بودیم که رفقای عثمان و صوفی، بی خیال یان نمیشن. به هر حال یان به حلقه ی اتصال به ما بود هر چند ناخواسته و این خطر وجود داشت تا هویت واقعی عثمان توسط یان لو بره.. پس از نظر اونها به ریسکش نمیارزید و بهتر بود که از بین بره.. اما با یه مرگ بی سروصدا مثه تصادف.. حالا دیگه یان میدونست که من یه ایرانی معمولی نیستم. به همین خاطر بود که هر وقت تو تماسهای تلفنی تون در باره ی من ازش میپرسیدین سعی میکرد تا بحث رو عوض کنه.. بعد از چند روز حفاظت، کار دوستان ما واسه صحنه سازی مرگ یان شروع شد. چون اونا با دستکاری ماشین یان واسه کشتن اش اقدام کرده بودن. یکی از بچه ها به شکل یان گریم شد و به جای اون سوار ماشینی شد که توسط هم ردیفهای عثمان و صوفی دستکاری شده بود. ↩️ ... ✍🏻 : زهرا اسعد بلند دوست @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° #یک_فنجان_چای_باخدا °○❂ 🔻 قسمت #هشتاد_یک تک
❂◆◈○•-------------------- ﴾﷽﴿ ❂○° °○❂ 🔻 قسمت و درست تو یه جاده یی کوهستانی و پرپیچ و خم، نزدیک رودخونه از مسیر منحرف شد و به ته دره سقوط کرد. اما با خروج به موقع رفیقمون و نجات جوونش قبل از انفجار و قرار گرفتن ماشین در مسیر جریان شدید رودخونه، همه فکر کردن که جنازه رو آب برده.. یان هم در حال حاضر، برای مدتی با یه هویت جدید به یه کشور دیگه نقل مکان کرده..) با چشمانی درشت شده به حرف پدرم ایمان آوردم. سپاه بیش از حد پیچیده بود.. این جوان ودستانش لحظه به لحظه شگفتی ام را بیشتر میکردند.. از او خواستم تا با یان صحبت کنم و اومردانه قولش را داد.. و باز بازگویی ادامه ماجرا ( اون شب وقتی سراسیمه وارد خونتون شدم، اجرای نقشه کمی جلو افتاد. چون حالا دیگه اونا مطمئن بودن که من به اون خونه رفت و آمد دارم. بچه ها شبانه روز شما و منزلتونو زیر نظر داشتن که اتفاقی رخ نده. چون به هر حال ما به طور قطع نمیدونستیم که عکس العمل بعدی شون چیه.. اما اینم میدونستیم که میان سراغتون. اون شب که تو بیمارستان گوشی به دستتون رسید، من خواب نبودم در واقع مثلا خواب بودم.. پس تو اولین فرصت یه شنود تو گوشیتون کار گذاشتم و تمام مکالماتتون شنود میشد و ما میدونستیم که قراره به واسطه ی اون دعوای سوری از مطب پزشک فرار کنید.. و انتظار دزدیده شدن حسام یعنی من رو هم داشتیم.. تلخی تمام آن لحظات دوباره در کامم زنده شد. ( نترسیدین جفتمونو بکشن؟؟ ) دستی به محاسنش کشید و قاطع جوابم را داد ( نه.. امکان نداشت.. حداقل تا وقتی که به رابط برسن.. اونا فکر میکردن که منو دانیال اسم اون رابط رو میدونم . پس زنده موندنمون، حکم الماس رو براشون داشت.. و اصلا اونا تا رسیدن ارنست جرات تصمیم گیری برایِ مرگ و زندگیمونو نداشتن) چهره ی غرق در خونش دوباره در ذهنم تداعی شد و زیر لب نجوا کردم که چیزی تا کشته شدنت نمانده بود ای شوریده سر.. و باز پرسیدم، از نحوه ی نجات و زنده ماندمان.. نفسی عمیق کشید ( خب با ورود عثمان و صوفی به ایران، بچه ها اونا رو زیر نظر داشتن و محل استقرارشونو شناسایی کرده بودن.. در ضمن علاوه بر اون ردیابهایی که لو رفت یه ردیاب کوچیک هم زیر پوست دستم جاساز شده بود که در صورت انتقالم به یه مکان دیگه، با فعال کردنش بتونن پیدام کنن.. شما هم که به محض دزدیده شدن توسط همکارا زیر نظر بودین.. بعدشم که با ورود ارنست به فرودگاه و تماسش مبنی بر رسیدن، بچه ها دستگیرش کردن و همه چی به خیرو خوشی تموم شد..) راست میگفت. اگر او و دوستانش نبودند…. اما عثمان… ✍🏻 : زهرا اسعد بلند دوست @dosteshahideman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📆 امروز شنبه ☀️ ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۸ هجرے شمسے 🌙 ۲۸ شعبان ۱۴۴۰ هجرے قمرے 🎄 ۴ می ۲۰۱۹ میلادے ذکر امروز ۱۰۰ مرتبه: 🎗«یا رَبَّ الْعالَمین»🎗 🎗«ای پروردگار جهانیان»🎗 ☀️ روزتون منور به نگاه #شهید_محمود_رضا_بیضایی ☀️| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
📆 امروز شنبه ☀️ ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۸ هجرے شمسے 🌙 ۲۸ شعبان ۱۴۴۰ هجرے قمرے 🎄 ۴ می ۲۰۱۹ میلادے ذکر امروز
صبح میشود پنجره ها باز میشوند نسیمی ملایم و صدای تسبیح پرندگان ... بی شک کسی در خانه اش دلتنگ "شهیدیست " که این آرامش و امنیت سهم من و توست ... 🌷| @dosteshahideman 🍃🌷 🌷🍃🌷 🍃🌷🍃🌷 🌷🍃🌷🍃🌷
☘🌿🌷☘🌿🌷☘🌿🌷☘🌿 روزے‌شهـید‌میشے ڪہ‌توگلزارشهـدا بیشترازشهـر رفیق‌داشتہ‌باشے!♥️✨ 🌱| @dosteshahideman ☘🌿🌷☘🌿🌷☘🌿🌷☘🌿
☘🌺☘ 🌴یاد هنرمند شهید #بهروز_مرادی بخیر؛ یکی از ویژگیهای شاخصش این بود که از همان روز های اول جنگ شروع کرد به #ثبت_خاطراتش ؛ همون چیزی که ما بعضا ازش خیلی غافلیم. بچه هایی که نویسندگی می کردند از خاطرات بهروز استفاده میکردند. طوری خاطرات را برای دیگران تعریف می کرد و‌می نوشت که فکر میکردند همان موقع دارد اتفاق می افتد. #شادی_روحش_صلوات 🌱| @dosteshahideman ☘🌺☘