eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
987 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت صد و بیست و دوم داستان دنباله دار نسل سوخته: فیل و پیری خسته از دانشگاه برگشته بودم ... د
⚘﷽⚘ قسمت صد و بیست و سوم داستان دنباله دار نسل سوخته: عشق پیری با چنان وجدی حرف می زد که حد نداشت ... با این سنش ... تازه هنوز حتی عقد هم نکردن ... اومد در خونه انسیه خانم، داد و بیداد که از زندگی من برو بیرون ... خبرش تو کل محل پیچیده ... باورم نمی شد ... اون که شوهرش خیلی مرد خانواده بود و بهشون می رسید ... - عشق پیری گر بجنبد ... میشه حال و روز اونها ... بقیه مشت تخمه رو خالی کردم توی ظرف ... حالا تو چرا اینقدر ذوق می کنی؟ ... مصیبت مردم خندیدن نداره ... حقش بود زنکه ... اون سری برگشته به من میگه ... صداش رو نازک کرد ... - داداشت که هیچ گلی به سر شما نزد ... ببینم تو سال دیگه ... پات رو میزاری جای پای مازیار ما ... یا داداش مهرانت؟ ... دختر من که از الان داره برای کنکور می خونه ... دستش رو دوباره برد توی ظرف تخمه ... خودش و دخترش فدام شن ... حالا ببینم دخترش توی این شرایط ... چه ... می خواد بخوره ... مازیار جونش که حاضر نشد حتی یه سر از تهران پاشه بیاد اینجا ... ماشاء الله آمار کل محل رو هم که داری ... این رو گفتم و با ناراحتی رفتم توی اتاق ... دلم براشون می سوخت ... من بهتر از هر کسی می فهمیدم توی چه شرایط وحشتناکی قرار دارن ... فردا رفتم دنبال یه وکیل ... انسیه خانم کسی رو نداشت که کمکش کنه ... اما چیزی رو که اون موقع متوجه نشدم ... حقیقتی بود که کم کم حواسم بهش جمع شد ... اوایل باورش سخت بود ... حتی با وجود اینکه به چشم می دیدم ... خدا ... روی من ... غیرت داشت ... محال بود آزاری، بی جواب بمونه ... قبل از اون ... هرگز صفات قهریه خدا رو ندیده بودم ... 🌷 | @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت صد و بیست و سوم داستان دنباله دار نسل سوخته: عشق پیری با چنان وجدی حرف می زد که حد نداشت
⚘﷽⚘ قسمت صد و بیست و چهارم داستان دنباله دار نسل سوخته: ریش سفیدها براشون یه وکیل خوب پیدا کردم ... اما حقیقتا دلم می خواست زندگی شون رو برگردونم ... برای همین پیش از هر چیزی ... چند نفر دیگه رو هم راه انداختم و رفتیم سراغ شوهر انسیه خانم ... از هر دری وارد شدیم فایده نداشت ... این چیزی نیست که بشه درستش کرد ... خسته شدم از دست این زن ... با همه چیزش ساختم ... به خودشم گفتم ... می خواستم بعد از عروس شدن دخترم طلاقش بدم ... اما دیگه نمی کشم ... یهو بریدم ... با ناراحتی سرم رو انداختم پایین ... بعد از این همه سال زندگی مشترک؟ ... مگه شما نمی گید بچه هاتون رو دوست دارید و به خاطر اونها تحملش کردید ... نمی دونم چی شد ... یهو به خودم اومدم و سر از اینجا در آورده بودم ... اصلا هم پشیمون نیستم ... دو تا شون اخلاق ندارن ... حداقل این یکی پاچه مردم رو می گیره ... نه مال من رو که خسته از سر کار برمی گردم باید نق نق هم گوش کنم ... از هر دری وارد می شدیم فایده نداشت ... دست از پا درازتر اومدیم بیرون ... چند لحظه همون جا ایستادم ... - خدایا ... اگر به خاطر دل من بود ... به حرمت تو ... همین جا همه شون رو بخشیدم ... خلاصه خلاص ... امتحانات پایانی ترم اول ... پس فردا یه امتحان داشتم ... از سر و صدای سعید ... یه دونه گوشی مخصوص مته کارها ... از ابزار فروشی خریده بودم ... روی گوشم ... غرق مطالعه که مادرم آروم زد روی شونه ام... سریع گوشی رو برداشتم ... - تلفن کارت داره ... انسیه خانمه ... از جا بلند شدم ... - خدایا به امید تو ... دلم با جواب دادن نبود ... توی ایام امتحان ... با هزار جور فشار ذهنی مختلف ... اما گوشی رو که برداشتم ... صداش شادتر از همیشه بود ... شرمنده مهران جان ... مادرت گفت امتحان داری ... اما باید خودم شخصا ازت تشکر می کردم ... نمی دونم چی شد یهو دلش رحم اومد و از خر شیطون اومد پایین ... امروز اومد محضر و خونه رو زد به نام من ... مهریه ام رو هم داد ... خرجیه بچه ها رو هم بیشتر از چیزی که دادگاه تعیین کرده بود قبول کرد ... این زندگی دیگه برگشتی نداره ... اما یه دنیا ممنونم ... همه اش از زحمات تو بود ... دستم روی هوا خشک شد ... یاد اون شب افتادم ... "خدایا به خودت بخشیدم" ... صدام از ته چاه در می اومد ... - نه انسیه خانم ... من کاری نکردم ... اونی که باید ازش تشکر کنید ... من نیستم ... 🌷| @dosteshahideman
اي كشتـگان عشـق بـرايــم دعـا كنيـد يعنـي نميشود كه مـرا هم صـدا كنيـد ؟ ایـن دستهـای خستـهء خالی دخیلـتان درد مـرا هـم بــه حُکـمِ اجابـت دوا کنیـد فـریـاد چشمهـای مـرا هیـچ کـس نـدیـد پـس یـک نگـاه محبت به من بیـنوا کنیـد ای مردمان رد شده از هفت شهر عشق رَحمــی بـه ساکنـانِ خَـمِ کوچـه ها کنید --------------------------------- دوستان عزیز اعضای کانال شما میتونید عکس های خودتون رو که وقتی به گلزار شهدا میرید و تشهیع شهدا و... برای ما بفرستید که عکس های شما عزیزان رو در کانال بزاریم ممنون از لطف شما 🙏 ارسال به سرباز وظیفه @Yazinaba 👌منتظر عکس های شما عزیزان هستیم 👏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚘﷽⚘ سلاماً علی من حَاربَوا الّیلَ و عِند الصّباح بالاکفانِ قد عَادوا سلام بر کسانی که شب را می‌جنگند و صبح هنگام با کفن باز می‌گردند. ✋🏻🌷 ❣ 🌷| @dosteshahideman
|💛| اگــر ڪسی صدای رهبــر خود را نشنود... به طور یقین صدای امام زمـان(عج) خود را هم نمی‌شنود... و امروز خط قرمــز باید توجه تمام و اطاعت از ولی خود، رهبری نظام باشد. ♥️ 🌹| @dosteshahideman
❤️ شـده ام در پی تو در به درت مهـدی جان که رسد بر مـن مسکیـن نظرت مهـدی‌جان کی شود تا که عیان بر سر راهـم گذری بر نگاهـم که بیفتـد نظـرت مهـدی جان @dosteshahideman
❄️ الَّذِي ٵَطعَمَهُم مِن جوعٍ و آمَنَهُم مِن خَوفٍ قریش/ ۴ من همانم که وقتی میترسی به تو آرامش و امنیت می دهم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚘﷽⚘ 👌نکته های ناب حاج محمد حسین یکتا🌹 👌حاج حسین یکتا : بچه ها کار جنگ و جبهه ما تو این جنگ نرمیه تو این دفاع مقدسیه تو این مدافع حرمیه با حزب اللهی انقلابی انقطاعیه حل میشه🌹 #بچه_حزب_اللهی_ها_گوش_بدن 🌺| @dosteshahideman
⚘﷽⚘ 🌹بخشی از زندگی و خاطرات شهید مدافع حرم محمودرضا بیضائی🌹 #از_تبریز_تا_دمشق 👌چند خط از یک زندگی مهم 🌺محمودرضا متولد 18 آذر 1360 بود ؛ در خانواده ای با ریشه های مذهبی و دارای خاستگاه روحانیت در تبریز . وقتی دانش آموز دبیرستان بود ، به عضویت پایگاه مقاومت شهید بابایی ، مسجد چهارده معصوم (ع) شهرک پرواز تبریز درآمد . حضور مداوم و مستمر در جمع بسیجیان پایگاه ، نخستین بارقه های عشق به فرهنگ مقاومت و ایثار و شهادت را در او شعله ور کرد . در همین ایام بود که با رزمنده ی هنرمند ، حاج بهزاد پروین قدس آشنا شد . آن روزها در تبریز هر کس که می خواست به جبهه و جنگ و شهدا وصل شود ، حتما گذرش به دفتر کوچک و جمع و جور حاج بهزاد می افتاد . کافی بود کمی شامه اش تیز باشد تا بوی خوش شهادت را از حوالی احساس کند و محمودرضا شامه اش تیز بود 🦋❤️ #رفیق_شهیدم_محمود_رضا ❤️| @dosteshahideman
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ قسمت صد و بیست و چهارم داستان دنباله دار نسل سوخته: ریش سفیدها براشون یه وکیل خوب پیدا کردم ...
⚘﷽⚘ قسمت صد و بیست و پنجم داستان دنباله دار نسل سوخته: قسم به رحمت تو طول کشید تا باور کنم ... اما چطور می شد این همه همخوانی و نشانه اتفاقی باشه؟ ... به حدی سریع، تاوان دل سوخته یا ناراحت کردنم رو می دادند ... که از دل خودم ترسیدم ... کافی بود فراموش کنم بگم ... خدایا ... به رحمت و بخشش تو بخشیدم ... یا به دلم سنگین بیاد و نتونم این جمله رو بگم ... خیلی زود ... شاهد بلایی می شدم که بر سرشون فرود می اومد ... بلایی که فقط کافی بود توی دلم بگم ... خدایا ... اگه تاوان دل شکسته منه ... حلالش کردم ... و همه چیز تمام می شد ... خدا به حدی حواسش به من بود ... که تمام دردی رو که از درون حس می کردم ... و جگرم رو آتش زده بود ... ناپدید شد ... وجود و حضورش ... سرپرستی و مراقبتش از من ... برام از همیشه قابل لمس تر شده بود ... و بخشیدن به حدی برام راحت شده بود ... که بدون هیچ سختی ای می بخشیدم ... خدایا ... من محبت و لطف رو از تو دیدم و یاد گرفتم ... حضرت علی گفته ... تو خدایی هستی که اگر عهد و قسمت نبود ... که ظالم و مظلوم در یک طبقه قرار نگیرن ... هرگز احدی رو عذاب و مجازات نمی کردی ... تو خدایی هستی که رحمت و لطفت ... بر خشم و غضبت غلبه داره... نمی خوام به خاطر من، مخلوق و بنده ات رو مجازات کنی ... من بخشیدم ... همه رو به خودت بخشیدم ... حتی پدرم رو... که تو و بودنت ... برای من کفایت می کنه ... و بخشیدن به رسمی از زندگی تبدیل شد ... دلم رو با همه صاف کردم ... از دید من، این هم امتحان الهی بود ... امتحانی که تا امروز ادامه داره ... و نبرد با خودت ... سخت ترین لحظاته ... اون لحظاتی که شیطان با تمام قدرت به سراغت میاد ... و روی دل سوخته ات نمک می پاشه ... ولش کن ... حقشه ... نبخش ... بزار طعم گناهش رو توی همین دنیا بچشه ... بزار به خاطر کاری که کرده زجر بکشه... تا حساب کار دستش بیاد ... حالا که خدا این قدرت رو بهت داده ... تو هم ازش انتقام بگیر ... و هر بار ... با بزرگ تر شدن مشکلات ... و له شدن زیر حق و ناحق کردن انسان ها ... فشار شیطان هم چند برابر می شد ... فشاری که هرگز در برابرش تنها نبودم ... و خدایی استاد من بود ... که رحمتش بر غضبش ... غلبه داشت ... خدایی که شرم توبه کننده رو می بخشه و چشمش رو روی همه ناسپاسی ها و نامردمی ها می بنده ... خدایی که عاشقانه تک تک بنده هاش رو دوست داره ... حتی قبل از اینکه تو ... به محبتش فکر کنی ... 🌷| @dosteshahideman