eitaa logo
دوست شــ❤ـهـید من
988 دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
68 فایل
🌹🌿بسم الله الرحمن الرحیم🌿🌹 #شهید_محمود_رضا_بیضائی: «اذا کان المنادی زینب (س) فأهلا بالشهادة» " «اگر دعوت کننده زینب (س) باشد، سلام بر شهادت»! #خادم_کانال: @gharibjamandeh
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوست شــ❤ـهـید من
⚘﷽⚘ 🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ 🌸🍃 ۳۲۰ ڪلام حق امروز هدیہ به روح: #شهید_محمودرضا_بیضائی •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
⚘﷽⚘ 🍃🌸تلــاوٺ قرآטּ 🌸🍃 ۳۲۱ ڪلام حق امروز هدیہ به روح: •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺بسم الله الرحمن الرحیم🌺 شهید نام ونام خانوادگی : سعید علیزاده نام پدر :علی اصغر نام پدر: 1368/2/12 محل تولد :دامغان شغل :پاسدار مسئولیت : نیروی اطلاعات وعملیات محل شهادت : سوریه _شمال حلب موضوع شهادت :عملیات ویژه برون مرزی نحوه شهادت :اصابت گلوله به سینه وپا سر انجام این ماسدار تیپ 12 قائم عج در عملیات ازادسازی نبل والزهرا با اصابت تیری به قلبشان دعوت حق را لبیک گفتند وبا شهادتشان راه نجات شهری سیعه نشین را که چهار سال در بند ومحاصره بودند گشودندپیکر پاکشان بعد انتقال به کشوذ وزادگاهشان در میان انبوه جمعیت مردم دامغان همچون الماسی درخشید . شهدا را یاد کنیم با گفتن ذکر صلوات سهم شما هم پنج صلوات🕊🖤🥀 .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _.. @dosteshahideman .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _..
💐بسم الله الرحمن الرحیم💐 نامه شهید رهبرم لیاقت سربازی امام زمان عج برای من یک تخیل بود ودر تمام عمرم برای سربازی شما سردار ونائب ایشان تلاش کرده ام خدا کند روزی شما این سربازی من را قبول فرمایید تابی از این شرمنده مادرتان نشوم شادی روح تمام شهدا صلوات 🥀🖤🕊 .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _.. @dosteshahideman .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _..
🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹 -شهدایی با چند تا از خانواده های سپاه توی یک خونه ساکن شده بودیم یه روز که حمید از منطقه اومد به شوخی گفتم: دلم می خواهد یه بار بیای ببینی اینجا رو زدن ومن کشته شدم . اونوقت برام بخونی فاطمه جان شهادتت مبارک بعد شروع کردم به راه رفتن واین جمله رو تکرار کردم . دیدم از حمید صدایی نمیاد . نگاه کردم دیدم گریه میکنه جا خوردم گفتم : تو خیلی بی انصافی هر روز میری توی اتش ومنم چشم به راه تو اونوقت طاقت اشک ریختن من رو ندارب ونمیزاری من گریه کنم حالا خودت گریه میکنی ؟ سرش رو بالا اورد وگفت :فاطمه جان به خدا قسن اگه تو نباشی من اصلا از جبه بر نمیگردم . شهید حمید باکری روحشان شاد ویادشان گرامی با ذکر صلوات 🕊🖤🥀 _ارزقنا _شهادت 🕊 .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _.. @dosteshahideman .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _..
🌼بسم الله الرحمن الرحیم🌼 اگر به واسطه ی خونم حقی بر گردن دیگران داشته باشم به خدای کعبه قسم از مردان بی غیرت وزنان بی حیا نمیگذرم !💔💔 🧡شهید امیر حاج امینی🧡 .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _.. @dosteshahideman .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _..
دوست شــ❤ـهـید من
#عبور‌زمان‌بیدارت‌می‌کند🕰 #نویسنده_لیلا‌فتحی‌پور #پارت187 بعد از نماز دیگر نخوابیدم. امیر محسن هم
🕰 همگی دور سفره برای خوردن صبحانه نشستیم. لقمه‌ام در دستم مانده بود و چایی‌ام را با آرامش هم میزدم و به اتفاقهای این روزها فکر می‌کردم. به سوختن رستوران پدر، به حرفها و شایعاتی که پشت سرم می‌زنند. به حرفهای پری‌ناز و در خواستش، دلم برای راستین می‌سوخت، چطور در این مدت می‌خواهد تحملش کند. در بین تمام این فکرها راستین و فکرش تنها مانع بزرگی بود برای بلعیدن لقمه‌ام. گاهی که فکرش را امتداد می‌دادم راه گلویم را مسدود می‌کرد و حتی نفس کشیدن را هم برایم سخت می‌کرد. نفس عمیقی کشیدم و جرعه‌ایی از چایی‌ام را خوردم. چاره‌ایی نداشتم باید حداقل لقمه‌ایی که در دستم گرفته‌ام را می‌خوردم. همین که لقمه را در دهانم گذاشتم انگار یک تکه سنگ بود رفت و در انتهای گلویم گیر کرد. برای فرو بردنش مجبور شدم تمام لیوان چایی‌ام را دهانم سرازیر کنم. همین کارم توجه همه را جلب کرد. زود ار سر سفره بلند شدم و گفتم: –امروز باید برم شرکت. اصلا قرار نبود به شرکت بروم نمی‌دانم چطور شد آن حرف را زدم. کسی اعتراضی نکرد. فقط پدر گفت: –صبر کن من می‌رسونمت. حاضر که شدم از اتاقم بیرون آمدم. در اتاق مادر و پدر باز بود و صدای حرف زدنشان می‌آمد. پدر پرسید: –چرا نمیری؟ مادر گفت: –طاقت شنیدن حرف مردم رو ندارم. تو پارک همه همدیگه رو می‌شناسیم، لابد یا میخوان بد نگاه کنن یا میخوان سوال و جواب کنن. پدر آهی کشید و گفت: –تا بوده همین بوده خانم. حرف مردم که تمومی نداره، هر کاری کنی برات حرف درمیارن، تو کار درست رو انجام بده. مادر گفت: –من نمی‌تونم، اگه یکی برگرده بگه دخترش شب معلوم نبوده کجا بوده من میمیرم. پدر گفت: –اگه واسه این که اونا آتیش جهنم رو واسه خودشون میخرن میمیری، حرفی نیست. چون واقعا آدم دلش براشون می‌سوزه، ولی اگر به خاطر دخترت ناراحت میشی روا نیست. دختر ما از گل پاکتره، حالا دیگران میخوام تهمت بزنن باید خوشحالم باشی که اون چهار تا دونه کار خیرشونم میاد تو حساب تو. با شنیدن حرفهایشان عصبی شدم، از دست مردم، از دست همسایه‌ها، از دست همه‌ی کسانی که فقط حرف میزنند. چطور می‌توانند فقط با شنیدن این حرفها آن هم از زبان آدمی که قبولش ندارند قضاوت کنند. پدر از اتاق بیرون آمد و مرا دید. بغض کردم و سرم را پایین انداختم و به طرف آشپزخانه راه افتادم. صدف در حال جمع کردن سفره بود. بهانه‌ی خوبی بود برای نشان ندادن ناراحتی‌ام. کمکش کردم و لیوانها و ظرفهایی که در سینک بود را شستم. بعد هم چند مشت آب سرد به صورتم پاشیدم و سینک را خشک کردم. مادر پشت کانتر ایستاده بود و با تعجب نگاهم می‌کرد. پدر کنارش ایستاد و گفت: –اُسوه بابا من جلوی درم. موقع خداحافظی امیر‌محسن رو به پدر گفت: –آقا جان زودتر بیایید باید با هم جایی بریم. پدر بی‌حوصله گفت: –کجا بریم؟ دیگه جایی نداریم. امیرمحسن لبخند زد. –همون دیگه، بریم دنبال یه جا واسه اجاره. پدر گفت: –حالا واسه زیر پله پیدا کردن زیادم عجله نکن. امیر محسن گفت: –وقتی امدید براتون توضیح میدم، یه کم از زیر پله بزرگتره... مادر بین کلام امیرمحسن سر رسید و لقمه‌ایی که در نایلون پیچیده بود به دستم داد. –صبحونه نخوردی، این رو بزار تو کیفت. با بهت لقمه را گرفتم و تشکر کردم. بعد از چند دقیقه‌ایی که بین من و پدر به سکوت گذشت، پدر دستش را روی فرمان کشید و گفت: –گفتم بری سرکار که یه وقت تو خونه فکر و خیال نکنی. فعلا خودم میبرم ومیارمت. جلوی در شرکت هم میمونم رفتی بالا مستقر شدی بهم زنگ بزن تاخیالم راحت بشه. –چشم آقا جان. •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
دوست شــ❤ـهـید من
#عبور‌زمان‌بیدارت‌می‌کند🕰 #نویسنده_لیلا‌فتحی‌پور #پارت188 همگی دور سفره برای خوردن صبحانه نشستی
🕰 وارد شرکت که شدم با دیدن خانم بلعمی همه‌ی حرفهای پری‌ناز یادم آمد. کیفم را روی میزش کوبیدم و گفتم: –برای چی جاسوسی می‌کنی؟ با چشم‌های گرد شده نگاهم کرد و از جایش بلند شد. –من؟ –نه من؟ خیلی نمک نشناسی، اگه می‌دونستم مثل اون رئیست خائنی پادرمیونی نمی‌کردم برگردی سرکارت. به خاطر چی این کارارو می‌کنی‌؟ مگه چقدر بهت پول میده؟ ما اینجا آب می‌خوریم می‌بری میزاری کف دست اون پری‌ناز مثل خودت خائن؟ سرش را پایین انداخت. –بدبخت، اون همه چی رو درمورد تو گفت انکار کردن فایده نداره. با صدای من خانم ولدی از آشپزخانه بیرون آمد و با دیدن من گفت: –امدی عزیزم. خداروشکر. بعد بغض کرد و ادامه داد: –وقتی بلعمی ‌گفت دیگه ممکنه نبینیمت از غصه داشتم دق می‌کردم. بعد هم بغلم کرد و بوسید و ادامه داد: –خدا لعنتشون کنه، با جون مردم بازی می‌کنن. من نمی‌دونم اونا با شماها چیکار داشتن؟ از آقا رضا شنیدم که برگشتی خونه. دستم را به طرف بلعمی دراز کردم. –یکیشون اینجاست چرا از خودش نمی‌پرسی؟ ولدی بین انگشت سبابه و شصتش را گاز گرفت و گفت: –استغفرالله، نگو دختر، دوباره این بلعمی چه دسته گلی به آب داده که اینقدر عصبانیت کرده؟ –هیچی؟ فقط چیزایی رو که می‌بینه صادر می‌کنه اونم ریز به ریز. ولدی گنگ گفت: –چیکار می‌کنه؟ بعد فکری کرد و ادامه داد: –من که نمی‌فهمم چی می‌گی ولی تو این چند روزی که نبودی بنده خدا حواسش به همه چی بود. فقط تو بگو ببینم آقا کجاست؟ بلعمی می‌گفت میخوان ببرنش خارجه، آره؟ چپ چپ به بلعمی نگاه کردم. –نکنه واسه کشتن اونم نقشه کشیدید؟ بلعمی با التماس نگاهم کرد و گفت: –نه به خدا، من خودمم نگرانم. پری‌ناز مجبورم کرد جاسوسی کنم. ولدی را کنار زدم و پرسیدم: –مجبورت کرد؟ یعنی چیکارت کرد؟ چاقو گذاشته بود بیخ گلوت؟ –کاش چاقو بود، پای آبروم وسطه، به جون بچم من از روی اجبار خبر میبردم اون و شوهرم... ناگهان حرفش را خورد و بغض کرد. دستم را جلوی دهانم بُردم. –شوهرت؟ شوهرتم با اونا هم دسته؟ کلا خانوادگی با هم همکارید؟ آفرین، چه نون حلالی به بچت میدی بخوره. پس خانوادگی نمکدون می‌شکنید. بعد رو به ولدی گفتم: –تو که گفتی شوهرش مفنگیه! ولدی که انگار این حجم از اطلاعات رایکجا نمی‌توانست بپذیرد روی صندلی که آنجا بود نشست و بدون این که پلک بزند به بلعمی خیره شد و گفت: –منم وقتی دیروز شوهرش رو دیدم شاخ درآوردم. یه جوون قبراق و سرحال بود، اصلا بهش نمیومد که...بلعمی هق هقش بالا رفت. نشست و سرش را روی میز گذاشت و شروع به گریه کرد.من هم کنار ولدی نشستم. دیگر توان ایستادن نداشتم. •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈• @dosteshahideman •┈┈••✾•🌷🍃🌸🍃🌷•✾••┈┈•
شهید شهید عارف کاید خورده (یوزارسیف ) متولد:۱۳۷۱/۵/۲۴ محل تولد:دزفول در استان خوزستان 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 تاریخ شهادت:۱۳۹۶/۸/۲۷ محل شهادت:بوکمال سوریه مزار شهید:گلزار شهید آباد شهر دزفول .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _.. @dosteshahideman .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _..
🌸بسم الله الرحمن الرحیم🌸 برادران خواهرانم وتمامی دوستانم از شما خواهش میکنم پشت به رهبر نکنید وحامی ولایت فقیه باشید شما میتوانید در هر سنگری که هستید از ان سنگر به خوبی دفاع کنید . شادی روح تمام شهدای بزرگوار صلوات🖤🕊🥀 .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _.. @dosteshahideman .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _..
💐بسم الله الرحمن الرحیم💐 شما باید حامی ولایت فقیه وامام باشید ورهبر راهمچون نگین انگشتری در میان خود بگیرید. .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _.. @dosteshahideman .._ _ _ _ _..🌷🍃🌸🍃🌷.._ _ _ _ _..