👈 ۱۲۰ سال پیش | بنگال غربی
👈 زن بنگال در حال حمل ارباب انگلیسیاش است.
برای اینکه بتوانی دیگری را به صورت برده خودت تسلیم کنی، اول باید تحقیرش کنی! به نحوی که خودش باور کند از نژاد و خاندان پست است! آن وقت است که میآید به بردگیِ تو و پناه میآورد به اربابیِ تو! مگر با ما جهان سومیها، شرقیها، مسلمانان چه کردند؟
اول مذهبمان، ادبیاتمان، فکرمان، گذشتهمان، تاریخمان و اصلا نژادمان و همه چیزمان را چنان تحقیر کردند که ما نشستیم خودمان، خودمان را مسخره کردیم و در عوض خودشان را آنقدر برتر و عزیزتر و بالاتر نشان دادند که به ما باوراندند تا اینکه ادای آنها را در بیاوریم شبیه آنها راه برویم و حرف بزنیم.
خودآگاهی و استحمار
نوشته دکتر علی شریعتی
حمید کثیری
☫ @pahlavi1357 | آنچه باید بدانید
🌐کانال ما در پیامرسان های دیگر:
🔻در روبیکا
https://rubika.ir/pahlavi1357
📡 مطالبمان را نشر دهید🇮🇷
هدایت شده از ☫🌷☫🌷
1.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خیابونا خالیه؛
فروشگاهها خالیه؛
همه نگرانیم. همه داریم از ترس میلرزیم، نیاز نیست از گفتنش خجالت بکشیم!»
#ایران قوی
📜قوای سه گانه جمهوری اسلامی ایران از صدر تا ذیل
🔍 (به ویژه مرتبطین مستقیم به امر عفاف و حجاب و لایحۀ مربوط)
🍃با سلام
🔹شما همگی در پیشگاه خداوند جل جلاله مسئولید.
🔹 خداوند از شما نمیگذرد... چراکه جامعه متدینان را، به دنبال یک لایحه دَواندید و کارهای مربوط را تعطیل!
🍂 دیروز در خیابان هاشمیه مشهد، زنان سالهای 1355 و 1356 را بهخاطر آوردم...
🍂 در آن فضایی که مجسم نمودید، بانوی جوانی را دیدم که حجاب سر داشت!
🍁 طرح روسریاش تعجببرانگیز بود! یک روسری خیلی شیک و راهراه... به باورم نمینشست!
🍁 به خودم نهیب زدم: «مهم روسری است که پوشیده... پس کوتاه بیا و به زیبایی روسریاش ایراد نگیر... خدا را شکر کن که حداقل، یک بانوی نسبتاً محجبه دیدهای».
💥 ناخودآگاه انتهای شال آبیاش، نظرم را جلب کرد. با خودم گفتم: «چرا این بانو اینقدر احتیاط میکند؟! یعنی هم روسری پوشیده و هم شالی را به گردنش آویخته؟!»
⚠️ اما... روسری کجا بود؟! بافت موهایش را به شکل روسری دیده بودم...
🍃 شاید نمیخواستم باور کنم که بیروسریها، یکییکی به شهرم اضافه میشوند.
✍️ دکتر محمود سعیدی رضوانی
امروز ساعت ۵ صبح دخترم بیدارم کرد
گفت: بابا من عروس دارم من و میبری سالن
گفتم: اره دخترم میبرم
وقتی امدم از در پارکینگ بیرون تو ماشین نشستم تا دخترم بیاد دیدم یه اقای پاکبانی داره کوچه رو جارو میکنه ولی خیلی ناشیانه و اصلا معلومه بلد نیست خب من پاکبان کوچه رو میشناختم اقای عزیزی یه پیرمرد خوش برخورد و با حال بود..
ولی نوع جارو كردن این كمى ناشيانه بود؛ تا حالا در طى صدها روز ده ها پاكبان رو ديدم و حاليم بود كه اين يارو اين كاره نيست؛ رفتم دخترم و رساندم و برگشتم
دیدم هنوز داره با آشغالها بازی میکنه.
كم كم اين مشكوك بودنش رفت رو مُخم.
در ماشین رو باز كردم و صداش كردم «عزيز خوبى؟
يه لحظه تشريف بيار.
خيلى شق و رق اومد جلو و از پشت عينك ظريف و نيم فريمش خيلى شُسته رُفته جواب داد:
«سلام. در خدمتم مشكلى پيش اومده؟»
از لحن و نوع برخوردش جا خوردم.
نفس هاش تو سحرگاه زیادی پر انرژی بود؛ به ذهنم رسید که یه کم مهربان تر برخورد کنم.
"خسته نباشی گفتم بیا تو الاچیق یه قهوه بزنیم"
بعد تكه پاره كردن يه چندتا تعارف اومد داخل و نشست.
اون يكى هدفون هم از گوشش در آورد؛ دنباله سيم هدفون رو با نگاهم دنبال كردم كه ميرفت تو يقه ش و زير لباس نارنجى شهرداريش محو مي شد.
پرسيدم «چى گوش ميدى؟».
گفت: «يه كتاب صوتى به زبان انگليسيه».
كنجكاوتر شدم : « انگليسى؟! موضوعش چيه؟»
گردنشو كج كرد و گفت: «در زمينه اقتصادسنجى».
شكّم ديگه داشت سر ريز مي شد!
« فضولى نباشه؛ واسه چى يه همچی چيزى رو مى خونى؟».
با يه حالت نيم خنده تو چهره ش گفت: «چيه؟ به يه پاكبان نمياد كه مطالعه داشته باشه؟ ... به خاطر شغلمه. »
از سرایدار ساختمان دو تا ابجوش گرفتم
دو تا علی کافه انداختم
رفتم سر میز متعجب تر پرسیدم که متوجه نميشم
اين اقتصاد و سنجش و اين داستان ها چه ربطي به كار شما داره؟».
نگاه ش را يه لحظه برگردوند و بعد دوباره به سمت من نگاه كرد و گفت: « من استاد هستم تو دانشگاه. »
قبل از اينكه بخام چيزي بپرسم انگار خودش فهميد گيج شدم
و ادامه داد: « من پدرم پاكبان اين منطقه است. اقاى عزيزى.
در مورد شما و روانشاد پسرتونم هم براى ما خيلى تعريف كرده همیشه میگفت یه پهلوون تو کوچه هست که مهربانه.
امشب تا دیدم شناختمون چون عکس تون رو با بابا دیده بودم.
جناب خمارلو من دكتراى اقتصاد دارم؛ و دو تا داداشم يكي مهندسه و اون يكى هم داره دكتراشو مي گيره.
به پدرم هر چى ميگيم زير بار نمى ره که بازخريد شه؛
ما هم هر ماه روزايي رو به جاى پدرمون ميايم كار مى كنيم كه استراحت كنه. هم كمكش كرده باشيم
هم يادمون نره با چه زحمتى و چطورى پدرمون ما رو به اينجا رسوند.»
چند لحظه سكوت فضای بین ما رو گرفت و نگاه مون تو هم قفل شده بود.
استكان رو گذاشتم رو ميز و بلند شدم رفتم سمتش.
بغلش كردم و گفتم «درود به شرفت مرد.
قدر باباتم بدون.
خيلى آدم درست و مهربونیه..
✍️ سپهرخمارلو
👈🏻چقدر خوبه قدر شناس باشیم😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢😢
❥❥❥❥•┈┈•❀🌸❀•┈┈•
به ما بپیوندید🇮🇷👇
😂🪴ʲᵒⁱⁿ➪ @Lataef_Zaraef 😂࿐
3.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😭 کشورهای عربی کجا هستند؟ خسته شدیم؛ بخدا خسته شدیم!
اللهم عجّل لولیک الفرج
🔴 #بیداری_ملت 👇
@bidariymelat
23.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این خانم در سن ۱۴ سالگی دارند کارشناسی ارشد میخوانند ، خواهرشان هم نابغه است.
اما خوب؛ چون با حجابن نباید دیده بشوند ...
پس شما منتشر کنید؛ اگر طرفدار حجابید.
#حجاب
2.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یک عدد زائرِ خوشمزه😍😍
فقط کیفش😇☺️
#زائر_کوچولو
#اربعین
سلام بزرگواران ، راوی از امام صادق علیهالسلام می پرسد اجر فردی که خودش به علت عارضه و علتی نتوانسته به زیارت برود و دیگری را تجهیز می کند چیست؟
خداوند چند برابر آن چه انفاق کرده بلا و گرفتاری های که برای او مقدر شده را رفع می کند و مال و دارایی اش را حفظ می کند. تلخیص از جامع الزیارات ص ۴۰۴
دوستان لطفا اگر می خواهید در ثواب و آثار اربعین ارباب علیه السلام مشارکت بفرمایید برای کمک عزیزان عازم کمتر برخوردار .
ضمنا متذکر میشود به لطف حق بیش از ۳۳ میلیون تومان صدقه ماه صفر با مشارکت شما عزیزان جمع و گوشت قربانی دو گوسفند در دو منطقه حاشیه شهر توزیع شد. ممنونم قبول حق.
لطفا حداکثر ظرف ۴۸ ساعت. حداکثر تا سحر ۲۹ مرداد.پرداخت بفرمایید شماره کارت ۶۰۳۷۹۹۷۳۹۵۵۰۳۰۵۶ شماره اطلاع رسانی ۰۹۱۵۳۱۱۳۷۱۳ محمود سعیدی رضوانی کوچک شما
❤️🩹 خیلی هامون هرسال این موقع
قرارمون کربلا زیر قبه امام حسین بود.
خیلی هامون جا موندیم.
خیلی هامون پای رفتن نداریم.
خیلی هامون طلبیده نشدیم!🥲
🥲 الان نمیتونیم با هر قدمی که برداریم
توی سرزمین عشق ثواب جمع کنیم برای آخرتمون، ما نمیتونیم بریم پیش اربابمون، بقیه رو که میتونیم بفرستیم!
بقیه که میتونن با هر قدمی که
برمیدارن ثوابش به ماهم برسه!
🥺بقیه که میتونن برن بین الحرمین
لابه لای دل شکستگیشون
صدای ماروهم به آقا برسونن!💔
پیام های موسسه کتابرسان در مورد کمک به زایران کمتر برخوردار خدا رحمت کند عاشق حق حجت الاسلام علی صفوی شاملو را.