eitaa logo
Dr.Mutter
52.7هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
2 فایل
از حقایق کمتر گفته شده دنیای غرب مینویسم مادر. دندانپزشک. ساکن آلمان. نشر مطالب فقط با ذکر منبع. راه ارتباطی با ادمین محتوا: @dr_mutter تعداد پیام ها خیلی بالاست ممنون که درک میکنید🌷 تبلیغات: https://eitaa.com/dr_mutter_werbung
مشاهده در ایتا
دانلود
زندگی با همه شتابی و شلوغی که براتون گفتم میگذشت مدرک زبان رو با نمره عالی گرفته بودم و الان هدف بعدی رفتن سر کار بود. تو اون برهه از زمان پول و درامد برام مهم نبود فقط میخواستم کارم رو از یکجا شروع کنم. میدونستم به عنوان اولین کار نمیتونم توقع مالی زیادی داشته باشم. تو کل آلمان درخواست کار دادم برای بعضی از جاها حتی درخواست کار بدون حقوق دادم. دکتر ارنست میگفتن به پول الان فکر نکن فقط از یه جا شروع کن. قرار بود هر جای آلمان کار پیدا کردم زندگی رو جمع کنیم و بریم همونجا و دکتر ارنست بگردن نزدیک من کار پیدا کنن. اونا شانس خیلی بیشتر از من داشتن برای کار پیدا کردن. اینجا درس خونده بودن سالها سابقه داشتن و رزومه فوق العاده قوی... اینایی که میگم به حرف هم آسون نیست، در عمل که دیگه بماند کلی استرس و زجر و درد کشیدن پشتشه، کلی شب نخوابیدن تا صبح کار یا فکر و خیال کردن. کلی هزینه!! مجبوری کلی از حداقل های یک زندگی نرمال بزنی، پولش رو جمع کنی تا به یه خواسته دیگه برسی... کلی خون جگر خوردن، پیر شدن و ... شرایط سختی که حتی فکرش هم در خیالتون نمی گنجه. شاید یک روز اونا رو هم نوشتم... این وسط خیلی ماجراها اتفاق افتاد اومدیم ایران و کرونا شد و ایران موندگار شدیم. من و بچه ها ایران، دکتر ارنست آلمان! یه چیزی رو هم تو پرانتز بگم من هرچی تو دوران بارداری به خودم سخت میگرفتم اما وقتی بچه ها به دنیا اومدن تا یک یا دوسال قید کار رو زده بودم. درس میخوندم و زبان. معتقد بودم یکی دو سال اول رو باید پیش خودم باشه. البته درس میخوندم، کلاس میرفتم ولی سر کار نه نمیخواستم. اولین باری که مجبور شدم بعد بچه دار شدن برم کلاس، زهرایاس ۹ ماهه بود و من باید ۴۰روز میرفتم یه شهر دیگه زندگی میکردم برای یه کلاس خیلی مهم. اونجا مامانم همه کار و بارشون رو رها کردن دو روزه خودشون رو بهم رسوندن آلمان و با من و دخترم اومدن شهر دیگه و پیش دخترم موندن تا من صبح ها با خیال راحت برم سر کلاس درس، بگذریم و پرانتز رو ببندیم. خلاصه اش کنم، به خاطر من و اینکه شانس سر کار رفتنم تو غرب المان بیشتر بود خونه زندگی و رو جمع کردیم و از شرق کوچ کردیم به غرب و من دوباره شروع کردم به گشتن و تقاضانامه فرستادن و بالاخره کار پیدا کردم با همه اون سختی هایی که تو داستان خوندین و فکر کنید مثل تشنه ای بودم که به اب رسیده بود همه جوره مایه میذاشتم برای کارم، تو آلمانی که هیچکس یک دقیقه اضافه تر از ساعت کاریش نمیمونه صبح ها یک ساعت زودتر میرفتم و شب ها دو سه ساعت دیرتر برمیگشتم. دیگه میدونید به لطف خدا یه جوری کار کردم که نیکو که رییس بخش اورتو مطب بود، لنا دندانپزشک هم وطن و دوست خانوادگی خودش رو زد کنار و کار کردن با من رو انتخاب کرد. تو یه جمله از جون مایه گذاشتم( به لطف خدا) این وسط یه اتفاق دیگه افتاد که زندگی رو از قبل برام خیلی خیلی سخت تر کرد. تازه کارم رو شروع کرده بودم که دکتر ارنست مجبور شدن محل کارشون رو عوض کنن به خاطر دوره فوق تخصصشون. و این یعنی از اول دنبال کار گشتن یعنی یه شهر دیگه رفتن!! بله دکتر ارنست بیش از یک ساله که یه شهر دیگه زندگی میکنن و باز مثل دوران کلاس زبانم فقط بعضی آخر هفته ها میان پیش ما که کشیک ندارن. یادتونه یه وقت هایی جمعه شب ها براتون می نوشتم بعد ۱۲ ساعت کار و خستگی زدم به دل جاده! اخر هفته هایی که کشیک داشتن ما میرفتیم پیششون. تو شهر جدید که دو ساعتی با ما فاصله داره بچه ها مهد کودک نداشتن. اینجا معمولا بین یک تا سه سال باید منتظر جا باشی برای مهد بچه ها. غیر از اون مسئله کار من هم بود دیگه دوباره من مونده بودم و حوضم. روزی ۱۲ ساعت کار، دوتا بچه کوچک، کار خونه، درس، سر و کله زدن با پرستارهای جورواجور و مهد کودک، مریضی بچه ها در شرایطی که امکان مرخصی گرفتن نداشتم. دقیقا یه روزایی تا ۶، ۷ صبح نمیدونستم بچه ها رو امروز پیش کدوم پرستار باید ببرم یا اصلا پرستار دارم یا نه، در حالیکه ۸ باید سر کار می بودم. شنیدین میگن همسایه ها یاری کنن تا فلانی شوهر داری کنه؟ من خدا و ۱۴ معصومش و کل ملائک یاری میکردن تا بتونم شرایط زندگی رو کنترل کنم و برسم به کار و درسم از استرس ها و اذیت های محیط کارم هم که قبلا براتون مفصل تعریف کردم ولی من مثل غریقی بودم به ساحل رسیده بودم هیچ جوره حاضر نبودم کارم رو از دست بدم آسون که به دست نیاورده بودمش. ادامه دارد... کانال در ایتا مشاهدات و تجربه های یک مادرِ دندانپزشک ساکن آلمان https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef 💫انتشار مطالب فقط با ذکر منبع
تو دایرکت خیلی بهم محبت دارین ولی واقعا این خاصیت فجازی هست که همه چیز رو عالی تر و شیک تر و هیجان انگیز تر نشون میده آدم ها رو هم تبدیل به قهرمانان کم عیب و نقص میکنه. واقعیت این شکلی نیست🌱
چقدر بعضی ها قشنگ سوال میپرسن ♥️ من خودم دوست دارم اینطوری صحبت کردن رو بیشتر و بیشتر یاد بگیرم در جواب این سوال دو تا موضوع رو باید بگم. اول اینکه آدم ها با هم متفاوتند. نظام ارزشی شون اولویت های زندگیشون چیزایی که براشون مهمه یا حتی مهم نیست. نیاز خودشون و نیاز خانواده شون و ... خلاصه که جامعه با همین تفاوت ادم هاست که میشه جامعه وگرنه سرباز خونه است. نکته دوم که خیلی مهم تره اینه که زندگی ما اینجا یه زندگی عادی مثل بقیه خانواده ها نیست. ما اومدیم اینجا یه دوره فشرده درس بخونیم و برگردیم. زندگیمون دانشجویی طوره. و به خاطر همین تا جایی که بتونیم سختی میکشیم، دوری تحمل میکنیم و ... تا زودتر پروسه درس دکتر ارنست تموم بشه و برگردیم. ما تحت فشار زمانی بالایی هستیم و برای برگشتن عجله داریم از این جهت تحمل خیلی از این دور بودن ها برامون منطقیه چون دنبال هدف بزرگتری هستیم. دخترمون داره بزرگ میشه و ما نمیخوایم تو این محیط خیلی بمونیم. البته که این ها برنامه ماست تا خدا چی بخواد برامون کانال در ایتا مشاهدات و تجربه های یک مادرِ دندانپزشک ساکن آلمان https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef 💫انتشار مطالب فقط با ذکر منبع
این رو از صفحه یه بلاگر ایرانی تو آلمان اسکرین گرفتم. واقعیتیه که یکمی هم جنبه طنز داره البته شهر ما الان هوا خنکه. دقیقا از همون روزی که اینجا نوشتم خیلی گرمه دیگه هوا خنک شد حتی سرررد. ولی اخبار میگه موج جدید گرما در راهه که بی سابقه است در اروپا مخصوصا در ایتالیا و یونان شرایط خطر اعلام شده. میدونید که پارسال به خاطر گرما چندین هزار نفر جون خودشون رو از دست دادن در اروپا، امسال پیش بینی ها اینه که بدتر میشه. متن خبری که در این مورد خوندم رو اگر پیدا کنم دوباره، براتون میگذارم کانال در ایتا مشاهدات و تجربه های یک مادرِ دندانپزشک ساکن آلمان https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef 💫انتشار مطالب فقط با ذکر منبع
داستان امشب رو هنوز ننوشتم🥴 ولی سعی میکنم امشب پست کنم
تغییر چجوری اتفاق میافته؟ تا حالا بهش فکر کردین؟ تغییر هیچ وقت یه دفعه و یه شبه نیست حتی همون تغییرات یکدفعه ای که ما از بعضی آدم ها میبینیم و شوکه میشیم پشت هر تغییری که دیده میشه همیشه یه روند تدریجی وجود داره. حرف هایی که شنیدیم، اتفاقاتی که تجربه کردیم، وقایعی که دیدیم، مطالبی که مطالعه کردیم به تدریج، ذره ذره در ما رسوخ میکنن و در نهایت یه اتفاق اون ضربه نهایی و کارگر رو میزنه و ما تغییر میکنیم. اصلا برای همینم هست که میگن امر به معروف همیشه موثره حتی اگر شما تغییری در طرف نبینی. امر به معروف شما در واقع یکی از اون چندین ضربه ریزی بوده که زیر بنا یه تغییر قابله دیدنه. یادتونه تو پرده اول گفتم من از حساب و کتاب اون دنیا خیلی میترسم فکر کنم بدونید که من در یه خانواده خیلی مذهبی چشم به جهان گشودم🤣🤣 همیشه بهم میگفتن یه دختر چادری باید اینجوری باشه اونجوری باشه چجوری؟؟ چی تو خانواده ما مهم بود؟ درس!! پس من قد موهای سرم شنیده بودم که یه دختر چادری باید درسش خوب باشه، باید زبان بلد باشه، باید یه رشته خوب درس خونده باشه مامانم میگفتن بده چند تا زبون یاد بگیری کار تبلیغی کنی؟ میدونی یه حرف دینی از یه نفر تحصیلکرده چقدر اثر گذارتره در جامعه؟ مسلما راجع به اخلاق و نظم و ... هم ارشاد میشدم ولی اونا رو الان فاکتور میگیرم به موضوع ما مربوط نمیشه. و اینجوری شد که من درس خوندم چون فکر میکردم و میکنم یه وظیفه دینی بوده برای من. قشنگ همینقدر رک و واضح به خدا هم میگفتم. خدایا درس میخونم برای تو،زبان میخونم برای تو، کار میکنم پول در میارم برای تو. که بتونم تو راه تو پول خرج کنم که بتونم اثر گذار باشم خلاصه که خدا شریک همه کارهایی که تو زندگی میکردم بوده و هست. من خیلی جاها تو زندگی و ارتباط با آدم ها کوتاه اومدم و میام فقط برای اینکه بگم یه آدم مذهبی صبوره، مهربونه و ... تو آلمان که وضع شدیدتر هم شده بود. یادمه میخواستم برم سر امتحان آیین نامه( قبلا گفتم که یه غولیه تو آلمان) به خدا میگفتم ببین من اگر قبول نشم یا نمره ام کم بشه برای تو بده خدا. زشته یه مسلمون محجبه نمره کم بگیره وگرنه من که غمم نیست😁😉 خداییش هم همینطوری بود. وقتی آزمون رو دفعه اول و با نمره کامل قبول شدم هر آلمانی که شنید واکنش نشون داد که ما خودمون مثلا دفعه چندم قبول شدیم یا با کلی غلط بعد تو به یه زبون دیگه و نمره کامل منم که اینجوری 😎😎 چرا خدا رو تو همه نیت هام شریک میکردم؟ برای حساب کتاب اون دنیا به خاطر ترس و نگرانی همیشگیم از مرگ و حساب و کتاب قیامت. کانال در ایتا مشاهدات و تجربه های یک مادرِ دندانپزشک ساکن آلمان https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef 💫انتشار مطالب فقط با ذکر منبع
بعد خواستگاری دکتر ارنست از زمانی که برای آشنایی بیشتر با اسمس با هم در ارتباط بودیم بنده خدا دارن سعی میکنن این ز و ذ رو به من یاد بدن هنوز موفق نشدن.😁🤣 کلا من تو املا با ز و ذ مشکل دارم. یاد میگیرم ولی خیلی زود یادم میره😫 اصلا هم قصد ندارم کلاس بگذارم یا بگزارم بگم اشتباه تایپی بوده و اینا😉 حالا کلاس گذاشتن با چه ز ای هست؟ البته یه اشکال دیگه هم داشتم فقط با دو تا کلمه توجیه و ترجیح که اون رو دیگه یاد گرفتم
میخواستم صبح بیام سلام صبح بخیر بگما ولی دیگه این پیام رو دیدم پشیمون شدم😉
این رو خیلی وقت بوده دوست داشتم بیام بگم نشده من بی اغراق در روز بالای دویست تا پیام شما رو جواب میدم. تازه به غیر از اینجا اینستاگرام هم هست و خب علاوه بر اون کاملا واضحه که من چه زندگی پر کار و ماجرایی دارم اما همه تلاشم رو میکنم پیام ها رو خودم جواب بدم نه ادمین. پس طبیعیه تا حد امکان خلاصه بنویسم غالب پیام هاتون محبت و تعریف کردن از منه که یا یه استیکر گل میفرستم یا مینویسم چه خوب که خدا ستارالعیوبه و شما اشکالات من رو نمیبینید من حتی سوالاتی که از گوگل هم میتونیدبپرسید جواب میدم به غیر از اون هستن سوالاتی که جوابشون گاهی یک ساعت از من وقت میگیره. بعضی ها رو میفرستم برای دکتر ارنست تا اونا جواب بدن، بعضی وقت ها اونا چند ساعت برای یه جواب سرچ میکنن. منتی نیست ها، میدونیم کار بنده خدا رو که راه بندازیم، خیرش به زندگی خودمون برمیگرده فقط میخوام بگم چرا نمیرسم تو تک تک پیام ها جواب سلام و احوالپرسی و محبت هاتون رو مفصل بدم اینه که تقریبا همیشه از جواب احوالپرسی و سلام فاکتور میگیرم. میدونید که جواب فقط سلام واجب شرعی نیست به نظرم بیشتر از اینکه از یه چادری انتظار بره جواب سلام بده انتظار میره اول خودش رو در جایگاه طرف مقابل یه لحظه تصور کنه بعد به کنایه صحبت کنه (شاید درکش کرد). از ما انتظار میره با لحن زیبا حرف بزنیم مخصوصا با کسی که وظیفه ای در قبال ما نداره لزوما. از ما انتظار میره کلا از همه ادم ها، سطح انتطارمون رو بیاریم پایین خلاصه که ممنون بابت درکتون چون در ۹۹ درصد مواقع اصلا به روم نمیارین که جواب سلام ندادم با اینکه من با هر پیام بدون سلام احساس عذاب وجدان میگیرم
یعنی قشنگ بیست سی درصد پیام ها حاوی همین سواله.😲 منتظر قصه آشنایی و ازدواج ما نباشین لطفا دیگه، چون نمیگم. اما در مورد شروع خواستگاری خیلی میپرسین بگم که کاملا سنتی و از طرف یه اشنای دوطرفه بود. من اصلا آدم جور دیگه ازدواج کردن نبودم و نیستم😁 کسی من رو تو خیابون و دانشگاه میدید جرئت نمیکرد بیاد طرفم از شدت جدیت😁 اونایی هم که اومدن فقط یه جمله شنیدن، با خانوادم صحبت کنید.