راستی داستان نازیلا هنوز ادامه داره
بنویسم باز هم در مورد اون دختر پناهنده؟
وقتی کتاب تموم شد میخوام مسابقه بگذارم چرا از الان اینقدر اسم کتاب حدس می زنید؟😃
غالبا هم اشتباهه🌱
شما نمیدونید
ولی اینکه ببینی سوپر ترکی شهرتون پفک ایرانی آورده خودش یه پا خوشبختیه😍
کانال #دکتر_موتا در ایتا
دوستانتون رو به این کانال دعوت کنید🌱
مشاهدات و تجربه های یک مادرِ دندانپزشک ساکن آلمان
https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
استفاده از مطالب کانال به هر نحوی فقط با ذکر منبع
آقا گلدون آناناس دیده بودین تا حالا؟؟😍
کانال #دکتر_موتا در ایتا
دوستانتون رو به این کانال دعوت کنید🌱
مشاهدات و تجربه های یک مادرِ دندانپزشک ساکن آلمان
https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
استفاده از مطالب کانال به هر نحوی فقط با ذکر منبع
17.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ایده
#مارکتینگ
بعضی سبزیجات رو اگر کامل بخرم همیشه یه تکه آخرش خراب میشه و باید بریزم دور.
این بسته بندی های سبزیجات مخلوط به نظرم خیلی کاربردی هستن
اون هویج زرد به نظرم با زردک فرق داشت
کانال #دکتر_موتا در ایتا
دوستانتون رو به این کانال دعوت کنید🌱
مشاهدات و تجربه های یک مادرِ دندانپزشک ساکن آلمان
https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
استفاده از مطالب کانال به هر نحوی فقط با ذکر منبع
قصه پناهندگی نازیلا
قسمت سوم
تعریف میکرد از ترکیه تا آلمان حدود چند ماه پیاده تو راه بودن گاهی روزها و گاهی شبها
همینطور که تعریف می کرد انگار رفته بود تو یک فکر عمیق...
میگفت شما چه می دونید ما چه سختی هایی کشیدیم
پرسیدم چی مثلا؟
همینطور که ظرف میشست گفت از ترکیه تا بلغارستان ۱۲ روز تو مسیر بودیم و بین راه آب خوردنمون تموم شده بود
هلاک یه قطره آب بودیم
بارون که اومد مجبور شدیم از روی زمین گلی آب هایی که توش کرم بود رو جمع کنیم و بخوریم
بعد به من نگاه کرد و گفت باورتون میشه؟!🥺
شوکه بودم ولی نخواستم خیلی آه و ناله کنم که دردش بیشتر بشه پرسیدم غذا چی؟ غذا داشتین؟
گفت اینقدر فشار پیاده روی زیاد بود که میلی به غذا نداشتیم خیلی فقط آب میخواستیم
پرسیدم می ارزید؟ گفت الان که سالم رسیدیم اره
تو راه اگر گیر پلیس فلان کشور میافتادیم اون ها یک سگ هایی دارن مثل گرگ که ولشون میکنن تا به مسافرهای قاچاق حمله کنن
ما همین که سالم رسیدیم خدا رو خیلی شکر میکنیم
این وسط فهمیدم یکبار هم ده سال پیش پناهنده شده بودن یونان ولی اینقدر تو یونان بهشون سخت گذشته که خودشون خودشون رو دیپورت کردن افغانستان و چند ماه بعد دوباره اومدن ایران
رفتن پیش صاحب کار قبلی پدرش اونم بهشون پول داده برن قشنگ برای خودشون وسائل خونه بخرن کامل
خودش میگف ما بهترین زندگی رو تو ایران داشتیم ( منظورش این بود که وسائل زندگی خوبی داشتن) و باز بعد ۵ سال مجدد همه جیز رو رها کردن به قصد پناهندگی آواره ترکیه شدن
با چشای گرد شده از تعجب پرسیدم پرسیدم تا یونان اومدین بعد خودتون خودتون رو دیپورت کردین، چرا آخه؟
خندید گفت اون موقع سختی نکشیده بودیم الان دیگه پوست کلفت شدیم
گفتم چه سختی داشت مگر؟
گفت بهمون غذا نمیدادن یا یه چیزهای غیر قابل خوردن تازه حروم هم که بود
پرسیدم حروم و حلال غذا برات مهمه؟ گفت آره
گفتم پس کمپ آلمان رو چیکار کردی؟ اونجا هم که غذا حلال نیست
گفت یه چیزایی مثل چیپس میخریدیم با نون میخوردیم اخه تو کمپ بهمون پول نمیدادن ما هم نمیتونستیم غذای بهتری بخریم
شما هم براتون سواله که چرا واقعا اینقدر بدبختی و سختی رو دارن تحمل میکنن؟ یا اصلا پناهندگی می ارزه مگه؟
واقعا خودمم هرچقدر بیشتر با پناهنده ها حرف زدم کمتر جواب منطقی گرفتم که چرا این همه سختی رو به جون خریدن. هیچکدوم نمیگن زندگی قبلیشون تو ایران یا افغانستان اینقدر بد بوده که این سختی ها می ارزه، اما در عین حال مستقیم هم نمیگن اشتیاه کردیم و کاش نیومده بودیم
البته یه سری توضیحات یا توجیهات داره بالاخره این کار که تو قسمت بعدی مینویسم براتون
ادامه دارد
کانال #دکتر_موتا در ایتا
دوستانتون رو به این کانال دعوت کنید🌱
مشاهدات و تجربه های یک مادرِ دندانپزشک ساکن آلمان
https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
استفاده از مطالب کانال به هر نحوی فقط با ذکر منبع
صبح که بیدار شدم با صدای بلند گفتم امروووز عیده
بچه ها هم بسی خوشحالی نمودند
داشتم غذای مهد زهرایاس رو آماده میکردم که دیدم با نگین زن موهاش اومده پایین که مامان امروز موهام رو نگین میزنی؟!
گفتم حالا ببینم اگر رسیدم
تند تند همه حاضر شدیم و وقت اضافه آوردیم دوباره با دستگاه اومد پیشم
گفتم مامان جان شما که مقنعه سرت میکنی، نگین موهات معلوم نمیشه؟
گفت خب امروز سر کلاس یه کوچولو در میارم مقنعه ام رو ( تا چند ماه پیش که میرفت مهد، با مقنعه می رفت و اونجا بهش میگفتم در بیار، از ابتدای مدرسه اما مقنعه اش رو تو کلاس هم در نمیاره)
تو دلم یه جوری شدم ولی دیدم بچه هنوز شش سالشه و جای اجبار نیست.
اصلا ما برای همین تصمیم گرفتیم که زودتر مقنعه سرش کنه تا کم کم عادت کنه
که اگر چند بار هم خواست اول کار در بیاره، در زمانی که بهش واجبه نباشه
مشاورمون هم تایید کرده بود تصمیم و روشمون رو
البته که من دو تا جمله سرگشاده بی مخاطب هم بلند گفتم ولی مستقیم هیچی بهش نگفتم
موهاش رو اونطوری که خواست نگین زدم و مقنعه اش رو خودش پوشید و رفتیم سوار ماشین شدیم
مداحی که روشن شد، زهرایاس گفت امروز عیده مداحی شاد بگذارین😐
اسمش مولودی عزیزم
از اون طرف محمد مهدی گفت مگر شما دیشب نگفتین دشمن ها دارن آدم خوب ها رو شهید میکنن پس ما ناراحتیم مداحی شهادت بگذارین🤦♀
اینجاست که شاعر میگه خودم کردم که ...
خلاصه تو گوشی مولودی مناسب پیدا کردم روشن کردم تا مدرسه حدود ۲۰ دقیقه راهه
کلی دست زدیم و مولودی گوش دادیم
رسیدیم مدرسه تو دلم سپردمش به حضرت زینب و باهاش خداحافظی کردم
و تا خونه مداحی روشن کردیم😀
Dr_mutter
باز نمیدونم چه کانالی کلیپ مالیات بارون رو منتشر کرده دایرکت من پرشده از سوال😅
اتفاقا این دفعه که داشتیم قرارداد اجاره خونه رو امضا میکردیم
صاحب خونه رسید به این بند گفتم اینم که مالیات فلان و فلان و بارش و فلانه
یک دفعه یاد همین کلیپ افتادم
بله اون کلیپ کلیتش درسته
البته یه چیزی شبیه عوارض شهرداریه گمونم
بالاخره هزینه تامین زیر ساخت های جمع آوری آب بارون باید از یه جایی بیاد دیگه
در آلمان از مالیات و اجاره خونه ها میاد
کانال #دکتر_موتا در ایتا
دوستانتون رو به این کانال دعوت کنید🌱
مشاهدات و تجربه های یک مادرِ دندانپزشک ساکن آلمان
https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
استفاده از مطالب کانال به هر نحوی فقط با ذکر منبع
بچه ها رو برداشتم بریم دنبال زهرایاس مدرسه...
هنوز خیلی نرفته بودیم که یکی از پشت با شدت تمام کوبوند به ماشین ما
یعنی نزد ها قشنگ کوبوند
اینجوری که من ترمز کردم اونم به گفته خودش اصلا من رو ندیده پس با سرعت تمام...
هنوز همه پشتم و دست چپم درد میکنه از شدت ضربه
بعد هم پیاده شده اومده به من اعتراض میکنه که چرا ترمز کردی تو حق تقدم داشتی ( سر سه راه بودیم)
منم ساده شروع کردم به توضیح و توجیه علت ترمزم اونم غرررر
یه آن به خودم اومدم که اصلا چه جای توضیح
ورق برگشت، یعنی برگشتوندمش
گفتم این حرف ها و بهونه ها چیه میزنی، پشت سر بودی میخواست فاصله مطمئنه رو رعایت کنی😡
اونم انگار تازه به خودش اومد تازه حالمون رو پرسید که خوبیم و یا به کمک احتیاج نداریم
وقتی گفتم خوبیم گفت اگر ممکنه کنار که راه بندون نشه
از شما چه پنهون سری قبل تو ایران یکی زد به ماشین من ( ماشین مامانم) بعد هم گفت بریم کنار و بعد هم در رفت
یعنی اول سعی کرد بندازه تقصیر من بعد که من بهش گفتم از صحنه عکس و فیلم دارم در رفت😐 برای همین ته دلم یه نگرانی بود که نکنه اینم در بره با اینکه خدایی این کارها از آلمانی ها بعیده
هیچی زدیم کنار و این وسط دیدم یه آقای دیگه هم هست فکر کردم با هم بودن.
نگو عابر بوده احساس مسئولیت کرده به عنوان شاهد مونده😳
حالا این وسط برای زهرایاس هم داشت دیر میشد
زنگ زدم دکتر ارنست که ببینم احیانا، استثنائا حالا فقط این دفعه میتونن برن بچه رو بردارن یا نه که تلفنم رو اینجور جواب دادن
سلام زود بگو اتاق عملم🤦♀
بنده هم فرمایش کردم سلام هیچی خداحافظ
(این قسمت با کادر درمان ازدواج نکنیم😄🙄)
هیچی دیگه زنگ زدم مدرسه و گفتم تصادف کردم اول از همه پرسید خودتون خوبید؟!
و گفت نگران نباشم یک کاری میکنن خودشون
تو این فاصله راننده که به پسر جوون بود زنگ زده بود به پلیس
رفتم پیشش اومد به رسم ادب دست بده و عذر خواهی کنه دید دست نمیدم جا خورد
منم اصلا تو حال درستی نبودم استرس زیادی بهم وارد شده بود تصادف و مدرسه بچه درست حسابی بهش توضیح ندادم اولش که چرا دست نمیدم...
معجزه خدا پلیس ظرف چند دقیقه اومد
یعنی اصلا شوکه کننده ترین قسمت ماجرا اینجا بود چون معمولا خیلییی طول میکشه تا پلیس بیاد گاهی تا دو ساعت شما معطل میشی حتی بیشتر
خلاصه پرسید چی شده ، پسر هم توضیح داد و پلیس هم ثبت کرد و این وسط یه سر هم زد تو ماشین من حال بچه ها رو پرسید
یک دفعه به محمد مهدی گفت صندلیت کو؟😳
خدا رو شکر صندلی داشت
دیگه گفت هر کدوم به بیمه خودتون اطلاع بدین و بیمه ها خودشون با هم هماهنگ میکنن
این وسط فهمیدم خود راننده هم پلیسه یا کار آموز پلیس
و به جز اون چند صحنه اول تا آخر ماجرا شاید بالای بیست بار از من عذر خواهی کرد
و وقتی گفتم ما تازه واردیم تو این شهر گفت ای وای من همین اول کاری چه خاطره ای براتون ساختم🫠
اخرشم گفت برای برخورد اولم ببخشید خودم پانیک کرده بودم
فکر کنم بنده خدا ماشینش صفر بود😔