eitaa logo
Dr.Mutter
52.3هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
2 فایل
از حقایق کمتر گفته شده دنیای غرب مینویسم مادر. دندانپزشک. ساکن آلمان. نشر مطالب فقط با ذکر منبع. راه ارتباطی با ادمین محتوا: @dr_mutter تعداد پیام ها خیلی بالاست ممنون که درک میکنید🌷 تبلیغات: https://eitaa.com/dr_mutter_werbung
مشاهده در ایتا
دانلود
شنبه که رفته بودیم فرانکفورت زهرایاس این دوتا شمع رو خیلی پسندیده بود به خاطر رنگش و میخواست بخره. قبل اینکه از خونه بیایم بیرون هم اومده بود ازم پرسیده بود مامان گفته بودین یه دختر چی تو کیفش میگذاره. گفتم یه برس، کش مو، دستمال کاغذی، آینه، یکم پول قران رو نمیگم چون هنوز کیفش رو نمیتونه طولانی نگه داره و میندازه صندوق عقب و بی احترامی میشه خلاصه نگو اینم برای پول، رفته بود پولای قلکش رو خالی کرده بود با خودش آورده بود یه عالمه سکه!!😅 اول گفتم باشه اگر اینقدر دوستش داری میخریم ولی یه نکته ای به ذهنم رسید و ادامه دادم ولی با پولای خودت. خیلی راحت گفت باشه از تو پول هاش شروع کردم به جدا کردن سکه های ۵۰ سنتی! ۱۲ تا برداشتم و گفتم اینا میشه پول این شمع! یک نگاه به حجم سکه ها کرد و گفت این همه!!!!😳 خیلی دل دل کرد خیلی با هم صحبت کردیم دلش میخواست پولش رو من بدم گفتم باشه یک یورو من کمکت میکنم اما ۵ یورو بقیه اش با خودته خلاصه آخرش بی خیال شد و نخرید موقع خروج از فروشگاه گفتم حالا اگر فلان مهارت رو بدست آوردی ( یک کار نه خیلی سخت نه خیلی آسون) من برات میخرم بعدا، دیگه کلی خوشحال شد😍 کانال دکتر موتا مشاهدات و تجربه های یک مادرِ دندانپزشک ساکن آلمان https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef استفاده از مطالب کانال به هر نحوی فقط با ذکر منبع
6.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سوغاتی فروشی های آلمانی... این فروشگاه ها رو معمولا در قسمت های توریستی شهر زیاد میبینید کانال دکتر موتا مشاهدات و تجربه های یک مادرِ دندانپزشک ساکن آلمان https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef استفاده از مطالب کانال به هر نحوی فقط با ذکر منبع
دیروزی یه اتفاقی افتاد که اصلا باورش برام سخته یعنی خیلی عجیب بود و تو اون لحظات پر استرس میگفتم راست میگن که کافیه خدا فقط یه لحظه نگاهش رو از آدم برداره دیگه کارهای ساده روزانمون رو هم نمیتونیم انجام بدیم فقط یه لحظه... قضیه از این قرار بود که باید میرفتم دنبال زهرایاس، میدونید که شهر بغلی میره مدرسه. فاطمه یاس هم تو خونه خواب بود منم چند دقیقه ای قبل رفتن تو ماشین کار داشتم هوا هم سررررد با خودم گفتم اول کارهای ماشین رو انجام میدم بعد فاطمه یاس رو میارم تو ماشین و میریم و برای اینکه هوای خونه سرد نشه در خونه رو هم منطقا بستم تا اینجاش چیز عجیبی نبود کارم تموم شد و اومدم در رو باز کنم در لحظه رمز قفل خونه یادم رفت یعنی از ذهنم پرید یه آن رمزی که هر روز روزی چند بار میزنم😳😳 حالا من مونده بودم بیرون خونه بدون کلید و رمز فاطمه یاس تنها خواب موبایل کم شارژ و ماشین با ۸ درصد بنزین هر چقدر زنگ زدم دکتر ارنست جواب ندادن، زنگ زدم بیمارستان فهمیدم اتاق عمل هستن با چه استرسی راه افتادم سمت مدرسه زهرایاس برش داشتم بنزین زدم رفتم دم بیمارستان و منتظر موندم تا عملشون تموم شه و کلید یدک رو ازشون بگیرم حدود دو ساعت گذشت و من دیگه قلبم تو دهنم بود!! و تمام مدت به خودم میگفتم ببین انسان اینه همینقدر ناتوان! مبادا به خودت غره بشی فقط کافیه خدا یه لحظه و کمتر از یه لحظه نگاهش رو از روت برداره خدا رو شکر رسیدم خونه هنوز خواب بود! همین که رسیدم بالا سرش یه دفعه بیدار شد نشست😍 کانال دکتر موتا مشاهدات و تجربه های یک مادرِ دندانپزشک ساکن آلمان https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef استفاده از مطالب کانال به هر نحوی فقط با ذکر منبع
ماشین مورد علاقه دختر ها از جمله دختر من تو شهر قبلی یه لیموزین ۶ در تمام صورتی بود دوبار تو شهر دیدمش اما نشد فیلم بگیرم
دیگه امروز اومدم چندتا کلید یدک زدم اینا دونه ای ۹ یورو حدودا ساده هاش ۶ یورو!!! اینجا شما اگر کلیدت رو جا بگذاری. بخوای زنگ بزنی قفل ساز بیاد غیر اینکه معمولا چندین ساعت طول میکشه هزینه خیلی بالایی باید بپردازی. گاهی تا ۶۰۰، ۷۰۰ یورو بستگی به مدل قفل داره یه جوریه که خیلی ها برای این اتفاق خودشون رو بیمه میکنن کانال دکتر موتا مشاهدات و تجربه های یک مادرِ دندانپزشک ساکن آلمان https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef استفاده از مطالب کانال به هر نحوی فقط با ذکر منبع
یه بیماری هست که برای مهاجر ها فقط پیش میاد به اسم سندرم احساس بدبختی اینجوریه که وقتی خانواده ات میان پیشت و بعد بر میگردن دچار این بیماری میشی دو روزه که مهمونامون برگشتن ایران و ما به شدت درگیریم مخصوصا با بچه ها که خیلی گریه و بیتابی میکنن
سلام ، همشهری عزیز ، اول این که بگم واقعا واقعا ازتون ممنونم به خاطر این کانال پربار و جذاب ، آنقدر جذاب که من از اول شروع کردم به خوندن پیام هاتون مرسی که ذهن من یکی رو آگاه کردین نسبت به مهاجرت و سختی های مهاجرت و زندگی در یک کشور دیگه ، راستش رو بخواین من اصلا اصلا فک نمیکردم یه همچین واقعیت هایی از زندگی توی آلمان وجود داشته باشه ، همیشه یک بهشت رو از اون طرف به ماها نشون دادن ، بیش تر اوقات با خوندن پیام های شما خدارو خیلی خیلی شکر میکردم از این که توی ایران زندگی میکنم و اینم بگم که با دیدن عکس مامانی تون و این که ایشون چه داغ بزرگی و تحمل و کردن و چه صبری داشتن کلی اشک ریختم و ازتون میخوام که ازشون بخواین واسه سربلندی ایران دعا کنن مخصوصا توی این برهه زمانی حساس ، خیلی مزاحمتون نباشم و کلام آخر این با قدرت به کارتون ادامه بدید که حیلی جهادبزرگیه ، موفق باشید 🌹🌹🙏🙏 🌱🌱🌱🌱 از این پیام های پر از حس مثبت من بسیاااار زیاد دارم اگر زیاد منتشر نمیکنم، ملاحظه وقت و حوصله شما رو میکنم ممنونم از محبت و لطفتون🌷
چقدرررر دیشب پیام اومد که مامانتون چه داغی رو تحمل کردن اصلا حواسم نبود که ممکنه برای اعضای جدید سوال پیش بیاد. صحبت در مورد مامانیم هست نه مامانم🌷 مامانِ مامانم❤️ پیامش رو میگذارم دوباره براتون
از هند تا مِهران... شیرزن! با صلابت! فداکار! در وصف مامانی نوشته بودین... و من با خودم فکر میکردم گاهی کلمات چقدر ضعیف و ناتوانن از وصف گوشه ای از فداکاری و عظمت مادران این آب و خاک براتون یه خاطره بگم؟! خاطره ای که مامانم برام تعریف کردن سال ۱۳۵۶ یعنی قبل از انقلاب یکی از دایی جون های شهیدم رفته بودن هند برای ادامه تحصیل مامانیم تمام وقت، یعنی تماااام وقت مداوم، یکسره در هر لحظه ای در حال گریه کردن بودن از فرط دلتنگی. مامانم میگن این دایی جونم بین همه بچه ها سوگلی مامانیم بودن بس که خوب و مهربون و کمک حال همه بودن. گویا خیلی هم جوون با سواد و اهل مطالعه و فهیمی بودن البته من که فقط چندتا از نوار کاست های سخنرانی هاشون رو دیده بودم که ازشون به یادگار مونده. موقع شهادت فقط ۲۳ سالشون بوده! خلاصه اینقدر این گریه ها و بی‌تابی‌های مامانیم بی‌وقفه ادامه داشته که آقاجونم خیلی زود میرن هندوستان و به دایی جونم میگن اگر مامانت رو میخوای برگرد... و دایی جونم بر میگردن ایران. چند سال بعد وقتی خبر شهادت دایی جونم اومد هیچ کس اشک مامانیم و آقاجونم رو ندید. حتی وقتی تو مراسم هفتم شهادت همین دایی جونم اون یکی دایی جونم رو برای تشییع اوردن باز هم کسی گریه مامانیم و آقاجونم رو ندید هر دو با هم در یک عملیات در شهر مهران تخریب چی بودن و بعد از چندین بار حضور در جبهه ها به شهادت رسیدن. یکی ۱۹ و یکی ۲۳ ساله کانال دکتر موتا در ایتا مشاهدات و تجربه های یک مادرِ دندانپزشک ساکن آلمان https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef استفاده از مطالب کانال به هر نحوی فقط با ذکر منبع
10.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امروز صبح من و هر روز صبح من کانال دکتر موتا مشاهدات و تجربه های یک مادرِ دندانپزشک ساکن آلمان https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef استفاده از مطالب کانال به هر نحوی فقط با ذکر منبع
صدای زنگ اونم در روز یکشنبه چیز عجیبی بود! در رو که باز کردیم دیدیم یک خانوم و چند تا بچه هستن که دارن برای انجمن حمایت از حقوق کودکان کمک های مردمی جمع میکنن. صورتهاشون رو نقاشی کرده بودن و صندوق های قشنگی دستشون بود. بعد دیدم که همین یک گروه هم نیستن، چندین گروه هستن که در کل محله پخش شدن. ایده خلاقانه ای بود برای جمع کردن پول، کسی دلش نمیاد به بچه ها نه بگه. ما هم کمی کمک کردیم و بعدش پرسیدم میشه ازتون بدون چهره عکس بگیرم که با لبخند قبول کرد☺️ گفت بچه ها همه برگردین😅 کانال دکتر موتا مشاهدات و تجربه های یک مادرِ دندانپزشک ساکن آلمان https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef استفاده از مطالب کانال به هر نحوی فقط با ذکر منبع