واکنش ها به پست سالگرد ازدواج دیدنیه
تقریبا همه نوشتن چقدر خوشحال شدیم که فقط زندگی خودمون این شکلی نیست مال شما هم همینه😅
بابا زندگی واقعی اسمش روشه دیگه بقیه اش اداهای بلاگرها و اینستاگرامه و فیلم و نمایش
حالا من چهار ماه دیگه دوباره سالگرد ازدواجمونه.
الان سالگرد قمریش بود که تا ده روز آینده تقریبا مناسبت هامون ادامه داره.
امروز سالگرد عقدمون بود
فردا سالگرد عروسیمونه در مشهد
۱۷ ربیع هم سالگرد عروسی اهواز
بعد میره چهار ماه بعد سالگرد شمسی و میلادیش. همزمان باهاش تولد همه بچه ها هم هست. یعنی دیدنیه اوضاع
و خواهید دید که همش همینقدر واقعیه.😅🤐
جلسه دوم هم تموم شد و خدا رو شکر به خیر گذشت
این دومی برای اتفاقات اخیری بود که تو مهدکودک برای محمد مهدی پیش اومده بود
میام مفصل تر میگم چه گفتم و چه شد...
خب تا اونجا گفته بودم که شک داشتیم اعتراض بکنیم یا نه. ممکن همه چیز بد تر بشه
نظر بابای خونه این بود که از این مهد چیز بیشتری شاید در نیاد و نکنه با محمد مهدی بد بشن منم همین احتمال رو میدادم اما در نهایت تصمیم گرفتم اعتراض کنم.
در اینجا اگر شما اعتراضتون رو بنویسید حالا نامه یا کتبی در واقع بالاترین حد اعتراض حساب میشه و مرحله بعدش دیگه میشه گفت شکایت قانونیه و ...
و با وجود همه اون نگرانی ها من تصمیم گرفتم مکتوب اعتراض کنم و همون شب یک ایمیل چند صفحه ای بلند بالا نوشتم به مدیر مهد.
اول شرح ماجرا رو دادم کامل هم اتفاقی که افتاده بود هم رفتار غیر محترمانه و بی خیال مربی ها رو مفصل با جزئیات شرح دادم
بعد نوشتم که بارها این اتفاق افتاده و من صبر کردم و ...
چیزی که در مهد کودک های قبلی هرگز تجربه نکردم.
در ادامه نوشتم هر سری که من میام دنبال پسرم میبینم کل مربی ها جلوی در ایستادن به بگو و بخند
و حالا سوال من از شما مدیر مهد اینه که ایا اونجا محل کاره یا محلی برای گعده دوستانه و مهمونی؟
اگر قراره بچه ها اسیب ببینن و کسی نه از قبل حواسش باشه که پیشگیری کنه نه حتی بعدش رسیدگی کنه نه به من والد اطلاعی بده اصلا علت حضور اون همه مراقب اونجا چیه؟ در ادامه نوشتم غیر از نگرانی مادرانه من به عنوان یک دندانپزشک به خوبی میدونم این آسیب دیدگی میتونه جقدر خطرناک باشه تعجب میکنم که مربی آموزش دیده مهد شما این ها رو نمیدونه!
سوال بعدیم از شما اینه که شما همه بچه ها رو اینطوری مراقبت میکنید یا این سطح از بی دقتی فقط برای بچه های مهاجره؟
در نهایت از شما خواهشمندم سریعا این موضوع رو رسیدگی کنید و نتیجه رو به من اطلاع بدین
حالا شما تصور کنید این رو محترمانه اما همینقدر جدی کلی شرح و بسط داده بودم و نامه مفصلی شده بود به همراه عکس از لب متورم پسرم
این اتفاق چهارشنبه افتاد و من تا دوشنبه بعدی نگذاشتم محمد مهدی بره مهد.
ایمیل که به دستشون رسید سریع پاسخ دادن ما نگرانی شما رو میفهمیم و برامون مهمه سریعا رسیدگی میکنیم و در جلسه داخلی مهد بررسی میکنیم و اطلاع میدیم بهتون
اول هفته یعنی دوشنبه که محمد مهدی رو بردم مدیرشون اومد گفت اگر موافق باشین یک جلسه حضوری بگذاریم وه امروز بود
با حضور مدیر مهد، معاون و مربی اصلی گروه محمد مهدی
تمام نکاتی رو که نوشته بودم توضیح دادن از جمله بحث نژادپرستی که ما در مهدمون از ۱۷ ملیت مختلف کودک داریم و ما ملیت ها رو نمیبینین اینا رو فقط به عنوان بچه نگاه میکنیم و ...
خدایی هم من تا حالا هیج رفتار حساس کننده ای در این مهد ندیده بودم و ریز به ریز در مورد تعداد مراقبین و اتفاق اون روز و نحوه شستشو و ... توضیح دادن
من تو ایمیلم خیلی تاکید کرده بودم که حتی به من اطلاع هم داده نشد و اونا گفتن اگر شما بخواین ما میتونیم از این به بعد هر اتفاقی که افتاد بهتون زنگ بزنیم ( فکر کرده بودن این خواسته منه) توضیح دادم که نه فقط وقتی میام بچه رو بردارم اگر اتفاقی افتاده بهم بگین کافیه! و ...
در نهایت گفتن ما فکر کردیم ديديم چون کلی نیروی پاره وقت داریم این ناهماهنگی ها پیش اومده پس یه دفتر تعبیه کردیم برای ثبت همه اتفاقات حیاط مهد با تاریخ و ساعت و ...برای همه بچه ها
گفتم چه خوب این دقیقا چیزیه که من در مهدهای قبلی میدیدم که حتی با دقیقه به من اطلاع میدادن که چه زمانی چه اتفاقی افتاده و ...
خلاصه که جلسه در ظاهر خوب بود البته من هم در ابتدا صحبت کردنم ازشون تشکر کردم که نگرانی و درخواست من رو جدی گرفتن و سریع بررسی کردن (یه جمله کلیشه ای رایج داره اینجا) و اینکه توضیح دادن بحث نژاد پرستی نیست این ها من رو آروم و خوشحال کرد اما نگرانی من در نورد نحوه مراقبت و رسیدگی از پسرم همچنان جدیه! از همراهی های معلم محمد مهدی هم در اوائلی که محمد مهدی رو اورده بودم خیلی تشکر کردم و ..
یعنی در عین حال که محترمانه صحبت کردم و نقاط مثبتشون رو گفتم که گارد نگیرن سر موضع خودم موندم و تاکید هم کردم.
در نهایت امیدوارم در عمل هم کسی با محمد مهدی چپ نشه و همه چیز خوب ادامه پیدا کنه. خوب پیش رفت به نظر ولی راستش رو بخواین خیلی استرس داشتم برای امروز که چی میخواد بشه
2.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
براتون از حیاط مهد هم فیلم گرفتم
#مهدکودک_آلمان
کانال دکتر موتا
مشاهدات و تجربه های یک مادرِ دندانپزشک ساکن آلمان
https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
انتشار فقط با لینک کانال
#پیام_مخاطب
برای هر مادری این وضعیت ناراحت کننده است و واقعیت اینه که من نگران بودم که این مهد هم همینطور رفتار کنه. اینجا هم از این رفتارها میشه همونطور که در ایران بعضی مدارس خوب برخورد میکنن
اینجا هم در ابتدا مفصل گفتن که ما اجازه میدیم بچه ها مستقل بشن و خودشون از پس مشکلات بر بیان و...
ولی وقتی من دقیق و با ذکر روز و تاریخ بهشون گفتم چه اتفاق هایی افتاده و تا الان من صبر کردم (چند مورد نام بردم و در ایمیل هم نوشته بودم) چون من هم معتقدم بچه ها باید از پس مشکلات خودشون بر بیان اما این حادثه اخر بسیار خطرناک بوده از لحاظ پزشکی میتونه باعث عفونت فلان و بهمان بشه و ...
دیگه اون موضوع رو ادامه ندادن!
میخوام بگم هم به اخلاق و شخصیت طرف مقابلتون برمیگرده هم به اینکه شما چطور مشکل رو شرح بدین.
تو متن اولیه ایمیلی که نوشته بودم کلی گفته بودم قبلا هم از اتفاقات افتاده ولی دکتر ارنست که خوندن گفتن اینجوری این حرفت رو جدی نمیگیرن، دقیق بنویس کی چی شده تا اثر خیلی متفاوتی روی مدیر بگذاری و اون بفهمه تو فقط از روی احساس حرف نمیزنی یک مادر دقیقی هستی که همه مسائل رو رصد میکنی و ...
و خب این واقعا تاثیر داشت
امروز ما مفصلا در باره تک تک اون مثال ها صحبت کردیم و به من گفتن چرا همون موقع نیومدی بگی! و من عمدا و اگاهانه گفتم چون من مادر زیادی حساسی نیستم و شخصیتم طوری نیست که بخوام مدام شکایت کنم و ...
همه این جملات روی واکنش و رفتار اون ها اثر داشت
کانال دکتر موتا
مشاهدات و تجربه های یک مادرِ دندانپزشک ساکن آلمان
https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
انتشار فقط با لینک کانال
#برای_او
#پرده_دوم
#قسمت_سوم
خلاصه قبول شدم در رشته ای که بی نهایت دوستش داشتم، از دوران دانشجویی نگم که هر چقدر خوش بود سخت و پر فشار هم بود
یادمه ترم اول دانشگاه مدام با خودم میگفتم کنکور( با اون همه عظمتش) پیش این درس های ترم یک دندانپزشکی هیچه واقعا
دوران دانشجویی نسبتا بچه درس خون بودم یادمه بعد علوم پایه ( اول سال سوم) دانشکده میخواست یه جشنی برگزار کنه ازم پرسیدن تو هم میای گفتم احتمالا نه
مسئول برگزاری گفت چی چی و نه تو شاگرد سوم کل دوره ای میخوایم بهت لوح بدیم و من این شکلی بودم😲
تا اون روز خودم نمیدونستم🤐
البته همه اینا تا قبل این بود که دچار دکتر ارنست بشم😁
هنوز دانشگاه تموم نشده بود که ناچار شدم کنار امتحان های سنگین ترم های اخر و پایانه نامه، فشرده شروع کنم به یادگرفتن زبان شیرین آلمانی🥴
دفاع کردم و اومدم آلمان ...
سخت مشغول زبان خوندن بودم
شرایط آسونی نبود
همزمانی ازدواج و مهاجرت اصلا آسون نیست اونم در شرایطی که دکتر ارنست رزیدنت بودن و شبانه روز درگیر درس و کار و بیمارستان
یادمه یه زمان هایی میشد که چند روز نمی تونستن بیان خونه.
باهم قرار میزاشتیم یه کباب ترکی دم بیمارستانشون قد یه نهار خوردن می دیدمشون و برمیگشتم خونه
غیر از درس و زبان سر کار هم میرفتم
درد تنهایی و دوری، فشار کاری، سختی زبان یاد گرفتن و استرس امتحان های ارزشیابی حتی سختی گواهینامه گرفتن که خودش یه غولیه اینجا و اصلا شبیه ایران نیست، توصیف نکردنیه باید کشیده باشی تا درک کنی
این وسط من دو تا بچه تقریبا پشت هم هم داشتم
سعی کردم وقتم الکی نگذره.
یادمه یه دوره ای بود که شرق آلمان زندگی میکردیم که خیلی ضد خارجی و محجبه ها هستن.
مدرک اصلی زبان رو گرفته بودم، بخشی از امتحان های ارزشیابی رو داده بودم اما کار پیدا نمیشد
با چند نفر مشورت کردم بهم گفتن تو به عنوان پزشک خارجی با حجاب محاله شرق آلمان کار پیدا کنی ...
مدتی گذشت و هرچی تلاش کردم دیدم نمیشه که نمیشه تصمیم گرفتم از فرصت استفاده کنم و برم زبان رو ادامه بدم و مدرک C1 بگیرم
تقریبا بالاترین مدرک زبانی هست که شما تو اروپا میتونید بگیرین C2هم وجود داره به ندرت که بیشتر برای افرادیه که میخوان ادبیات یک زبان رو بخونن و بعد تو دانشگاه ادبیات اون زبان رو ادامه بدن.
مثل افرادی که تو ایران لیسانس ادبیات فارسی میگیرن
خلاصه پیگیری کردم برای کلاس زبان، میدونستم زبان رو که بهتر کنم و مدرکش رو بگیرم شانس کار پیدا کردنم میره بالاتر
تو چه شرایطی بودم؟ زهرا یاس یک سال و نیمه بود، محمد مهدی رو سه ماهه باردار بودم و دکتر ارنست برای کار رفته بودن یه ایالت دیگه و من به خاطر شرایط بارداری اسباب کشی نکرده بودم و این یعنی ایشون رو فقط بعضی آخر هفته ها میدیدم که کشیک نداشتن. جمعه شب میومدن و یکشنبه ظهر بر میگشتن
کلاس رو ثبت نام کردم اینجا کلاس ها مثل ایران ترمی نیست سطحی هست یعنی کل سطح C1رو یکجا ثبت نام میکنی فکر کنم تو ایران
معادل ده یا دوازده ترم با هم هست.
شش ماه کلاس بود هر روز روزی پنج شش ساعت🤷🏻♀️🤐 فوق فشرده
کلاس رو در شرایطی ثبت نام کردم که دو سه روز بعد شروع میشد و من هیچ پرستاری برای دخترم نداشتم.
ادامه دارد...
کانال #دکتر_موتا در ایتا
مشاهدات و تجربه های یک مادرِ دندانپزشک ساکن آلمان
https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
💫انتشار مطالب فقط با ذکر منبع
برنامه امروز مدرسه سیب چینیه
به کمک والدین.
حیاط مدرسه و کل این شهر پر
از درخت سیب هست.
از والدین خواستن هر کس میتونه سبد قرض بده، اون روز بیاد برای کمک و اگر ماشین بزرگ داره یا از این چیز های حمل بار که تو عکس میبینید (نمیدونم به فارسی چی بهش میگن) بیاره.
سیب ها رو میبرن به کمک والدین سردخونه و اونجا پرس میشه و بعد ما میتونیم اب سیب بخریم.
تا حالا همچین تجربه ای نداشتم
امروز میرم ببینم چه خبره
اینکه مدرسه برنامه های مفرح و مشترک با والدین برگزار میکنه در عین حال بسیار کم خرج رو خیلی دوست دارم و به نظرم کار مفیدیه👌
کانال دکتر موتا
مشاهدات و تجربه های یک مادرِ دندانپزشک ساکن آلمان
https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
انتشار فقط با لینک کانال
1.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مراسم سیب چینون مدرسه😅
و خانم مدیر بسیار با دیسیپلینمون
به بچه های کلاس چهارمی اجازه دادن از درخت برن بالا.
اینجا مدارس ابتدایی تا کلاس چهارم فقط دارن
کانال دکتر موتا
مشاهدات و تجربه های یک مادرِ دندانپزشک ساکن آلمان
https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
انتشار فقط با لینک کانال