877K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
و در نهایت اولیا با یکی دوتا جارو و ولی غالبا با دست خالی تمام شاخه ها و برگ ها و آشغال ها رو جمع کردن تو کیسه زباله
کانال دکتر موتا
مشاهدات و تجربه های یک مادرِ دندانپزشک ساکن آلمان
https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
انتشار فقط با لینک کانال
3.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شخصی من پر شده از این کلیپ که نوشتین یاد من افتادین
من خودم هم بارها نوشتم اینجا دین دار یا فقط محجبه موندن هم به مراتب سخت تر از ایرانه حتی با وجود وضع فعلی ایران
ولی خب خیلی شامل حال من نمیشه راستش
هر کسی یه سری کارها براش آسونه و یه سری اعمال براش سخت. من جز افرادی هستم که میل به بی حجابی ندارم خیلی. یعنی اگر حجاب دارم زحمت زیادی نکشیدم وسوسه های من جاهای دیگه است که باید سخت باهاشون بجنگم
ضمن اینکه برای من شرایط دینداری و حجاب حتی اینجا فراهمه و بار سختی بسیار زیادش روی شونه های دکتر ارنسته. قبلا هم نوشتم نقش مردها در دین دار موندن خانواده خیلی زیاده
✨آقایون هستن که باید ساعت ها رانندگی کنن و خانواده رو ببرن مراسم و خستگی و هزینه زیاد بنزین رو متقبل بشن
✨اونا هستن که وقتی به حلال بودن چیزی که خریدی شک میکنی میگن پولش مهم نیست بنداز بره نه اینکه غر بزنن و بگن پس چرا پول خرج کردی
✨اونا هستن که باید از کلی خوراکی حرام ارزون بگذرن و جایگزین حلالش رو بسیار گرونتر، سخت تر و از جای دورتر بخرن
✨اونا هستن که باید حواسشون به تعریف کردن از همسر و دخترشون باشه تا ته دلشون به حجابشون افتخار کنن و میل به بروز خودشون در خارج از خونه رو نداشته باشن
✨مردها هستن که باید حواسشون باشه به اتفاقات پیش نیومده و بتونن خطرات احتمالی رو برای خانواده و حریمش پیش بینی کنن
✨این مردها هستن که با کنترل نگاهشون مراقب هستن دل خانومشون نگران نشه و میل به زینت کردن بیرون منزل پیدا نکنه
و خب تو خونه ما دکتر ارنست عهده دار این زحمات هستن پس برای ما شرایط حجاب داشتن فراهمه به لطف خدا
کانال دکتر موتا
خب بریم سراغ قسمت چهارم از داستان #برای_او
قبلش این توضیح رو بدم برای بعضی هاتون این سوتفاهم پیش اومده بود که وای من چقدر در شرایط سختگیرانه و بی رحمانه ای از طرف خانواده برخلاف میلم مجبور بودم کوزت وار درس بخونم 🤣
خب باید عرض کنم خدمتتون که اینطوری نبوده درسته تو خونه ما راهی جز درس خوندن وجود نداشت ولی من جنس خودم هم درس دوست و درس خون بود ضمن اینکه شرایط اصلا وحشتناک نبوده که بعضی ها گفتین وای ما هم مثل تو اصلا زندگی نکردیم
من زندگی هم کردم فقط زندگیم درسی بود😁
هدفم از اون همه شرح و جزئیات این بود که بگم من تو چه خانواده تحصیلات دوستی بزرگ شدم و به همین ترتیب درس خوندن و پیشرفت کاری و درسی چقدر عجیب غریب برام مهمه.
همین رو تونسته باشم برسونم از اون ماجراها کافیه🌺
#برای_او
#پرده_دوم
#قسمت_چهارم
فقط خدا میدونه چه ها که بر من نگذشت! بعضی روزها از صبح که بیدار میشدم مشغول تلفن بودم تا یک نفر رو برای اون روز پیدا کنم . گاهی تا یه ساعت قبل کلاس هیچ کس رو نداشتم.
وسط های دوره دو سه روزی مجبور شدم با بچه برم سر کلاس و خدا رو شکر مدیرمون قبول کرد چون من شاگرد اولش بودم
و تو کل اون شش ماه فقط یه روز نرفتم سر کلاس چون پرستار نداشتم و زهرایاس اصلا همکاری نمیکرد.
وسط اون همه کار ۴ روز تو هفته کلاس بازی مادر و کودک ثبت نام کرده بودم تا وقت مفیدی رو باهاش بگذرونم. برنامه روزانه ام اینجوری بود که صبح ها چهار و نیم، پنج بیدار میشدم و درس میخوندم تا حدود ۷.
قبل هفت معمولا زهرایاس بیدار میشد دیگه درگیر صبحانه دادن و آماده کردن ساک نهار و حاضر کردنش میشدم و حدود نه و نیم میزدیم بیرون این مرحله از روز سخت ترین قسمت کارم بود.
دست تنها بودن و فشار زندگی، سختی بارداری، فشار درسی و کارهای یه بچه یک ساله و ضعف جسمی خودم یه جوری بهم فشار اورده بود که مدام تپش قلب و تنگی نفس داشتم. گاهی حین پوشیدن مانتو باید از شدت تپش قلب چند دقیقه ای دراز میکشیدم و زهرایاس هم واقعا پر جنب و جوش بود و نگم دیگه براتون که این وقت روز گاهی به گریه میرسیدم از شدت اذیت های زهرایاس
از خونه که میزدیم بیرون دیگه همه چیز خوب بود ده کلاسش شروع میشد تا یازده و نیم. قبل دوازده هم بچه رو تحویل پرستار میدادم و میرفتم سر کلاس
چون پرستار ها رو کامل نمیشناختم بهشون میگفتم بیان تو همون فضای ازاد جلو کلاس بچه رو نگه دارن که خودم بتونم بین کلاسم بی خبر و با خبر بهشون سر بزنم یا گاهی تصویری زنگ میزدم بهشون
خوبیش این بود که از این زمان سه ساعتش رو زهرایاس خواب بود
تا حدود ۷ شب کلاس بودم و بعد بچه رو تحویل میگرفتم و میرفتم خونه. وقتی می رسیدم جنازه بودم رسما!
شامم غالبا ماهی بود یا کنسروی یا از این فریزری ها که میذارن تو فر تا نماز میخوندم و پوشک بچه رو عوض میکردم اونم آماده بود و هول هول تو همون ماهی تابه با نون میخوردم و روی مبل بیهوش میشدم
برای زهرایاس هم پهلوانان یا قصه های جزیره روشن میکردم تو تلوزیون بدون صدا البته که اون سر گرم باشه و من یکم استراحت کنم
قبل ده بیدار میشدم زهرایاس رو میخوابوندم و خودم در حالیکه توان نداشتم بشینم نیمه درازکش و تکیه داده به مبل زبان میخوندم تا حدود دوازده شب و بعد هم خواب
یادمه یه بار از شدت خستگی وسط تشهد نماز خوابم برده بود و کلی بعد بیدار شده بودم.
تنگی نفس ها و تپش قلبم کارم رو رسوند به متخصص قلب، خدا رو شکر همه چیز سالم بود و دکتر بعد که کمی از برنامه روزانم اطلاع پیدا کرد گفت دختر خوب والا اگر تپش نداشتی جای شک و نگرانی داشت
ولی اون روزا عجیب حالم خوب بود و چه کیفی میکردم از زبان خوندنم
معلم بی نظیر و تیپیکال آلمانی داشتم که نظمش من رو مدهوش خودش کرده بود
جوری بود که حتی وقتی رو تخته کلاس مطلبی رو مینوشت از قبل چک کرده بود از کجای تخته باید شروع کنه کجا بیاد خط پایین و چجوری فلش بزنه تا مطلب در محل مشخصی از تخته تموم بشه این نظم و دقت در تدریس و همراه با سواد عالیش اینقدری من رو جذب کرده بود که اون همه فشار درسی رو با عشق پدیرفته بودم
نگاهش به من که می افتاد با خنده سرش رو میانداخت پایین
خنده دار هم بودم والا
صندلی اول می نشستم همون اول کار هم فلاسکم رو میگذاشتم روی میز با یه ظرف میوه قاچ شده و جعبه ساندویچ و مدام مشغول خوردن بودم🤣
باردار بودم خب!
بعد یه اخلاقی هم داشتم اگر سوال میپرسید کسی جواب نمیداد من باید در هر شرایطی جواب میدادم
وای یادمه یه بار یکی از هم کلاسیهام که ایرانی بود برگشت بهم گفت حداقل اونی که تو دهنت هست رو قورت بده بعد حرف بزن🤣🤣🤦🏻♀️
معلمون میگفت تو که انگار اومدی پیک نیک، راحت باش😁
حتی برای روز آزمون چون طبق قانون میتونیم فقط یه بطری شفاف نوشیدنی با حجم فکر کنم زیر ۲۵۰ سی سی با خودمون ببریم رفته بود با مسئولین آزمون صحبت کرده بود که من با خودم چندتا موز حداقل ببرم و بین امتحان بتونم ساندویچ بخورم🥴🤣
از فشار درسی همین رو بگم که ما سه نفر بودیم تو کلاس که همسرانمون پزشک بودن
یکی همون اول های ترم انصراف داد چون باردار شده بود و می گفت نمی کشم دیگه. یکی وسطهای کلاس انصراف داد چون همسرش چند ماهی رفته بود شهر دیگه و این با دوتا بچه دبیرستانی تنها شده بود و میگفت نمیرسم
بعد من با همسری که نبود و بچه یک سال و نیمه و بارداری سرتقانه ادامه میدادم
امتحان دو هفته قبل از زایمانم بود از ۸ صبح تا ۵ عصر حدودا. تا حدود ۴ عصر کتبی بود و بعد شفاهی
البته من اولین نفری بودم که امتحان شفاهی دادم بقیه که شاید تا ۷ اونجا بودن
ادامه دارد...
کانال #دکتر_موتا در ایتا
مشاهدات و تجربه های یک مادرِ دندانپزشک ساکن آلمان
https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef
💫انتشار مطالب فقط با ذکر منبع
شاید باور نکنید ولی هر قسمتی رو که میگذارم با اینکه خودم زندگیش کردم، دوسال پیش نوشتم و خوندم و ...
اما باز هم با لذت دوباره میخونم😅