eitaa logo
Dr.Mutter
52.6هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
2 فایل
از حقایق کمتر گفته شده دنیای غرب مینویسم مادر. دندانپزشک. ساکن آلمان. نشر مطالب فقط با ذکر منبع. راه ارتباطی با ادمین محتوا: @dr_mutter تعداد پیام ها خیلی بالاست ممنون که درک میکنید🌷 تبلیغات: https://eitaa.com/dr_mutter_werbung
مشاهده در ایتا
دانلود
شب جمعه شهدا رو یاد کنیم با یک صلوات🌷
اخر هفته ها برای من وقت مخصوص خانواده است حالا نه اینکه فکر کنيد خیلی انتخابیه، چاره دیگه ای ندارم 😅 حجم کار خونه و خانواده خیلی بالاست🤐 اما یک نکته ای که بهش خیلی دقت و اصرار داریم اینه که همون اول صبح بچه ها حتما برنامه روزشون رو بنویسند و بعد بیارن از ما تایید بگیرن مثلا صبح که بیدار میشن میگن میشه تلوزیون ببینیم؟ میگیم شما که هنوز پلن نریختین! و خلاصه گاهی ساده گاهی با سختی اما برنامه میریزند. اوایل که هر دوشون نقاشی میکشیدن ( دو سال پیش) و این تکنیک به نظرم از اون چیزاییه که اگر بشه در بچه ها نهادینه کرد واقعا تو آینده کمکشون خواهد کرد👌 این کار از ایده های ناب بابا بود، این‌جاست که میگن بابا ها اگرچه حضور فیزیکیشون کم تره اما واقعا لازم و موثره کانال دکتر موتا مشاهدات و تجربه های یک مادرِ دندانپزشک ساکن آلمان https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef انتشار فقط با لینک کانال
گفتم که اخر هفته ها روز کارهای خونه است یکی از اون کارها پروژه رنگ آمیزی کنسول بود که ماه ها بود میخواستیم انجام بدیم خیلی وقت بود که رنگ کنسول خونه به بقیه وسائل نمیخورد (قبلش طوسی خیلی روشن بود) و دیگه خراب هم شده بود. اولین و راحت ترین گزینه خرید کنسول جدید بود. حتی الان که دقت میکنم با توجه به وقت و انرژی که از ما گرفت هم مقرون به صرفه تر در میومد ولی... تصمیم گرفتیم با بچه ها خودمون رنگش کنیم کلی عشق کردن، قبلش کلی روش یادگاری نوشتن، حین رنگ کردن کلی تجربه جدید کسب کردن، زحمت کشیدن، کار گروهی، تاب آوری و صبر کردن برای دیدن نتیجه رو تمرین کردن. فهمیدن با این همه زحمتی که کشیدیم باید مراقب باشن دیگه خراب نشه، در عین حال در عمل با کمالگرا نبودن هم کمی آشنا شدن ( بالاخره رنگی که زدیم کلی هم اشکالات داره دیگه) ولی خب من و باباشون هم هزار بار به خدا رسیدیم😅😫 راستش خیلی مزایا دیگه هم داشت این تصمیم ما برای بچه ها، دیگه میگذارم به عهده خودتون که متن زیادی طولانی نشه این نکته رو من از آلمانی ها یاد گرفتم وفاداری به وسائل قدیمی خونه و تعمیر و اصلاحشون به جای اینکه تعویض کردن! چیزی که در ایران با وجود اعتراض مردم به مشکلات اقتصادی خیلی خیلی بیشتر میبینم کانال دکتر موتا مشاهدات و تجربه های یک مادرِ دندانپزشک ساکن آلمان https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef انتشار فقط با لینک کانال
آماده هستین برای قسمت پنجم داستان برای او؟
زندگی با همه شتابی و شلوغی که براتون گفتم میگذشت مدرک زبان رو با نمره عالی گرفته بودم و الان هدف بعدی رفتن سر کار بود. تو اون برهه از زمان پول و درامد برام مهم نبود فقط میخواستم کارم رو از یکجا شروع کنم. میدونستم به عنوان اولین کار نمیتونم توقع مالی زیادی داشته باشم. تو کل آلمان درخواست کار دادم برای بعضی از جاها حتی درخواست کار بدون حقوق دادم. دکتر ارنست میگفتن به پول الان فکر نکن فقط از یه جا شروع کن. قرار بود هر جای آلمان کار پیدا کردم زندگی رو جمع کنیم و بریم همونجا و دکتر ارنست بگردن نزدیک من کار پیدا کنن. اونا شانس خیلی بیشتر از من داشتن برای کار پیدا کردن. اینجا درس خونده بودن سالها سابقه داشتن و رزومه فوق العاده قوی... اینایی که میگم به حرف هم آسون نیست، در عمل که دیگه بماند کلی استرس و زجر و درد کشیدن پشتشه، کلی شب نخوابیدن تا صبح کار یا فکر و خیال کردن. کلی هزینه!! مجبوری کلی از حداقل های یک زندگی نرمال بزنی، پولش رو جمع کنی تا به یه خواسته دیگه برسی... کلی خون جگر خوردن، پیر شدن و ... شرایط سختی که حتی فکرش هم در خیالتون نمی گنجه. شاید یک روز اونا رو هم نوشتم... این وسط خیلی ماجراها اتفاق افتاد اومدیم ایران و کرونا شد و ایران موندگار شدیم. من و بچه ها ایران، دکتر ارنست آلمان! یه چیزی رو هم تو پرانتز بگم من هرچی تو دوران بارداری به خودم سخت میگرفتم اما وقتی بچه ها به دنیا اومدن تا یک یا دوسال قید کار رو زده بودم. درس میخوندم و زبان. معتقد بودم یکی دو سال اول رو باید پیش خودم باشه. البته درس میخوندم، کلاس میرفتم ولی سر کار نه نمیخواستم. اولین باری که مجبور شدم بعد بچه دار شدن برم کلاس، زهرایاس ۹ ماهه بود و من باید ۴۰روز میرفتم یه شهر دیگه زندگی میکردم برای یه کلاس خیلی مهم. اونجا مامانم همه کار و بارشون رو رها کردن دو روزه خودشون رو بهم رسوندن آلمان و با من و دخترم اومدن شهر دیگه و پیش دخترم موندن تا من صبح ها با خیال راحت برم سر کلاس درس، بگذریم و پرانتز رو ببندیم. خلاصه اش کنم، به خاطر من و اینکه شانس سر کار رفتنم تو غرب المان بیشتر بود خونه زندگی و رو جمع کردیم و از شرق کوچ کردیم به غرب و من دوباره شروع کردم به گشتن و تقاضانامه فرستادن و بالاخره کار پیدا کردم با همه اون سختی هایی که تو داستان خوندین و فکر کنید مثل تشنه ای بودم که به اب رسیده بود همه جوره مایه میذاشتم برای کارم، تو آلمانی که هیچکس یک دقیقه اضافه تر از ساعت کاریش نمیمونه صبح ها یک ساعت زودتر میرفتم و شب ها دو سه ساعت دیرتر برمیگشتم. دیگه میدونید به لطف خدا یه جوری کار کردم که نیکو که رییس بخش اورتو مطب بود، لنا دندانپزشک هم وطن و دوست خانوادگی خودش رو زد کنار و کار کردن با من رو انتخاب کرد. تو یه جمله از جون مایه گذاشتم( به لطف خدا) این وسط یه اتفاق دیگه افتاد که زندگی رو از قبل برام خیلی خیلی سخت تر کرد. تازه کارم رو شروع کرده بودم که دکتر ارنست مجبور شدن محل کارشون رو عوض کنن به خاطر دوره فوق تخصصشون. و این یعنی از اول دنبال کار گشتن یعنی یه شهر دیگه رفتن!! بله دکتر ارنست بیش از یک ساله که یه شهر دیگه زندگی میکنن و باز مثل دوران کلاس زبانم فقط بعضی آخر هفته ها میان پیش ما که کشیک ندارن. یادتونه یه وقت هایی جمعه شب ها براتون می نوشتم بعد ۱۲ ساعت کار و خستگی زدم به دل جاده! اخر هفته هایی که کشیک داشتن ما میرفتیم پیششون. تو شهر جدید که دو ساعتی با ما فاصله داره بچه ها مهد کودک نداشتن. اینجا معمولا بین یک تا سه سال باید منتظر جا باشی برای مهد بچه ها. غیر از اون مسئله کار من هم بود دیگه دوباره من مونده بودم و حوضم. روزی ۱۲ ساعت کار، دوتا بچه کوچک، کار خونه، درس، سر و کله زدن با پرستارهای جورواجور و مهد کودک، مریضی بچه ها در شرایطی که امکان مرخصی گرفتن نداشتم. دقیقا یه روزایی تا ۶، ۷ صبح نمیدونستم بچه ها رو امروز پیش کدوم پرستار باید ببرم یا اصلا پرستار دارم یا نه، در حالیکه ۸ باید سر کار می بودم. شنیدین میگن همسایه ها یاری کنن تا فلانی شوهر داری کنه؟ من خدا و ۱۴ معصومش و کل ملائک یاری میکردن تا بتونم شرایط زندگی رو کنترل کنم و برسم به کار و درسم از استرس ها و اذیت های محیط کارم هم که قبلا براتون مفصل تعریف کردم ولی من مثل غریقی بودم به ساحل رسیده بودم هیچ جوره حاضر نبودم کارم رو از دست بدم آسون که به دست نیاورده بودمش. ادامه دارد... کانال در ایتا مشاهدات و تجربه های یک مادرِ دندانپزشک ساکن آلمان https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef 💫انتشار مطالب فقط با ذکر منبع
به یکی دو تا سوال پاسخ بدم...
در مورد برنامه ریزی بچه ها برای زهرایاس وقتی نزدیک ۵ سال بود شروع کردیم محمد مهدی هم میدید و گاهی همراهی میکرد تا الان که دیگه کامل مشارکت داره. مسلما اوائل که نوشتن بلد نبود برنامه هاش رو نقاشی میکرد مثلا تلوزیون دیدن، کتاب خوندن و ... اوائل هدفمون این بود که فقط بتونه تفکر جامع رو تمرین کنه و در برنامه اش بیاره. یعنی کاملا ازاد بود در برنامه نوشتن و خودش فکر میکرد ما فقط گاهی راهنمایی میکردیم که مثلا آخر هفته است حمام هم باید بری، یا خرید خونه. ولی اصلا اینجوری نبود که ما بهشون بگیم برنامه هاشون چیه! اما کلاس اول که رفت یه سری نکات رو در اولویت بندی برنامه ها بهش یاد دادم تدریجا الان هم اگر فقط به خودشون باشه برنامه شون فقط تلوزیون بازیه 😅 احتیاج به مدیریت دارن اما خب خیلی پیشرفت داشتن و بهتر شدن کجا برنامه مینوشتن؟ یک برگه آچهار برمیداشتن. یعنی چیزی که براش ذوق داشتن فکر کنم همه سوالها رو در مورد برنامه ریزی جواب دادم کانال دکتر موتا مشاهدات و تجربه های یک مادرِ دندانپزشک ساکن آلمان https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef انتشار فقط با لینک کانال
در مورد رنگ کنسول هم ممنون از تعریفاتتون رنگش که چیز خاصی نبود به خود مسئول فروشگاه گفتم برای چی میخوام و اون مدل رنگ رو پیشنهاد داد. من فقط گفتم نیمه براق میخوام و اینکه با این رولر ها رنگ زدیم قسمت مشکی رو که خب کار رو تمیزتر از قلمو در میاره. کانال دکتر موتا مشاهدات و تجربه های یک مادرِ دندانپزشک ساکن آلمان https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef انتشار فقط با لینک کانال