eitaa logo
Dr.Mutter
52.4هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.1هزار ویدیو
2 فایل
از حقایق کمتر گفته شده دنیای غرب مینویسم مادر. دندانپزشک. ساکن آلمان. نشر مطالب فقط با ذکر منبع. راه ارتباطی با ادمین محتوا: @dr_mutter تعداد پیام ها خیلی بالاست ممنون که درک میکنید🌷 تبلیغات: https://eitaa.com/dr_mutter_werbung
مشاهده در ایتا
دانلود
یادداشت جاموندن کلید در ماشین رو که نوشتم به جز چند نفر محدود تقریبا همه نوشتید برام با خاطره من گریه تون گرفت، بغض کردین، طاقت نداشتین کامل بخونین و ... و این خودش نشون از دل مهربون ما ایرانی ها داره حقیقتا♥️ اما من دوست میداشتم یک نفر هم حداقل ازم بپرسه پس این همه که میگن اروپایی ها خیلی به مهاجرها کمک میکنن چی میشه؟ اینکه میگن در اروپا اسلام هست اما مسلمان نه کجا میره؟ شما نپرسیدین صادقانه، اما من فکر میکنم مفید خواهد بود اگر در این مورد هم بنویسم و با هم گفتگو کنیم تو یادداشت بعدی یه تحلیل شخصی از سال هایی که اینجا زندگی کردم رو مینویسم ارسال و انتشار برای گسترش پیدا کردن حقیقت اروپا و از بین رفتن زیبایی دروغین چهره بزک شده اش با شما. برای بار هزارم تکرار میکنم اروپا جای بدی نیست ولی در موردش غلو زیاد شده حتی به دروغ، بیاید واقعیت هاش رو ببینیم و بشنویم
یک ساعت تفکر بهتر از هفتاد سال عبادته! سال گذشته یه قرار مهم و پراسترس با اداره ی مهاجرت داشتم. همش فکر میکردم خدایا با دو تا بچه چجوری برم؟چجوری اونجا کنترلشون کنم؟ هرچند روز قبل زنگ زدم و گفتم با دو تا بچه ی کوچیک میام و اونها هم گفتن مشکلی نیست صبح زود بیدار شدم بچه ها رو آماده کردم وسایل رو برداشتم دو تا صندلی ماشین رو نصب کردم،کالسکه رو گذاشتم توی صندوق عقب و سوار ماشین شدم یکمی از برنامه ی زمانی که داشتم عقب افتادم و این استرسم رو بیشتر میکرد آدرس رو توی گوگل مپ زدم و راه افتادم طبق نقشه رسیدم به محل قرار اولین پارکینگی رو که دیدم پارک کردم بماند که بعد متوجه شدم این پارکینگ مربوط به کارمندان اداره است اما من بیشتر از این حرفا عجله داشتم که بخوام ماشین رو جابجا کنم تو دلم یه آیت الکرسی خوندم و گفتم ان شاءالله که مشکلی پیش نمیاد کلی راه بود پیاده تا دوباره برسم به در ورودی با عجله با یه دست کالسکه ی پسرم رو هل میدادم و با دست دیگه دست دخترم رو گرفته بودم و چشم میچرخوندم تا ورودی ساختمون رو پیدا کنم از دو دو زدن چشمام خانومی که از روبرو میومد فهمید دنبال جایی میگردم همزمان با ببخشین گفتن من، پرسید دنبال جایی هستین گفتم بله اداره ی مهاجرت پرسیدم ورودیش کجاست که بتونم با کالسکه برم اونم چپ و راستش رو نگاه کرد و فکری کرد و با شک گفت خیابون بعدی همینطور که میگفت راه میرفت تا مسیر رو نشونم بده،مسیری خلاف جهت مسیر اولیه ی خودش حدود پنج دقیقه با من و هم سرعت با پای دخترم با صبر و حوصله راه اومد و تا خود دم در منو رسوند این کار تو آلمان خیلیه ها! در این چند دقیقه ای که برای من از شدت استرس نیم ساعت گذشت، با خودم فکر میکردم چه جالبه که این خانم اینهمه وقت برای من گذاشت البته از آلمانی ها این رفتار دور از انتظار نیست تو همون چند دقیقه کلی خاطره همزمان هجوم آورد به ذهنم یادم اومد پنج سال پیش بعد ازین که قرار شد برم سرکار،چند روزی فاصله بود تا شروع کار و در این چند روز همسرم مدام سعی میکردند منو با محیط کاری آلمان آشنا کنند. می‌گفتند هرچی نمیدونستی بپرس! اولش همه با حوصله برات توضیح میدن گفتم زبانم خوب نیس! گفتن اون رو همه میدونن و همکاری میکنن. تاکید کردن کاری رو پیش از خود انجام نده! نشه که ازت بپرسن چرا اینکارو کردی و تو بگی فکر کردم اینطوری بهتره! اینجا قرار نیس تو فکر کنی. برای همه چیز از قبل فکر شده و روند کار مشخصه شاید توی اون چند روز نزدیک صدبار تکرار کردن که توی محیط کار جایی برای فکرکردن آدمها وجود نداره.. همه چیز از قبل فکر شده و روال مشخصی داره یادم اومد پنج سال پیش وقتی نوزادم توی ماشین حبس شده بود خانمی که از کنارم رد شد حاضر نشد موبایلش رو به من بده تا به پلیس زنگ بزنم! گفت برو به نگهبان پارکینگ بگو یادم اومد چند وقت پیش وقتی ماشین رو برای چند لحظه جایی که توقف ممنوع بود نگه داشتم سریع یه ماشین کنارم ایستاد و گفت اینجا توقف مطلقا ممنوعه! حرکت کنین! یادم اومد وقتی نمیدونستم چطور باید خودم رو توی سایت یه فروشگاه ثبت کنم فروشنده بدون توجه به صف عریض و طویلی که پشت سرم ایجاد شده بود در کمال آرامش منو راهنمایی میکرد یادم اومد وقتی دو سال پیش توی فروشگاه ایکیا خارج شهر بدون موبایل مونده بودم اونم شب و درست چند دقیقه قبل تعطیلی فروشگاه و ماشینم روشن نمیشد فروشنده اونجا بهم اجازه نداد موبایلم رو بزنم شارژ تا بتونم زنگ بزنم امداد خودرو میدونین چی ذهنم رو درگیر کرده ؟ میخوام بگم درسته این اتفاق ها رو با آدمهای متفاوتی تجربه کردم اما با شناخت الانم میگم اینا جنبه های مختلف یک آدم آلمانی تیپیکه میدونین ذهنم توی همون دو سه دقیقه ی مسیر تا در ورودی اداره ی مهاجرت با جمع این تجربه ها و بقیه اوقات زندگی چندساله ی من توی آلمان یک واژه ساخت "انسان دست آموز" آدمهایی که از ابتدای کودکی، همون سالهای مهدکودک تا بزرگسالی مدام آموزش میبینن و یاد میگیرن یاد میگیرن توی هر موقعیتی چطور رفتار کنن یاد گرفتن با خارجی ها که زبان قوی ندارن با حوصله باشن یاد گرفتن در پیدا کردن مسیر به دیگران کمک کنن، اما یاد نگرفتن توی موقعیت اورژانسی و از قبل پیش بینی نشده مثل اتفاقی که توی پارکینگ برای من و دخترم افتاد چیکار کنن، پس کمک نمیکنن! میخوام بگم اینجا سرزمینیه که برای همه جیز از قبل فکر شده و روند مشخصی داره . اینجا کمک ها بیشتر از اینکه نتیجه ی حس انسان دوستی باشه نتیجه آموزشه . اینجا آدم ها براساس آموخته هاشون زندگی میکنن نه فرهنگشون و احساسشون و نه حتی عقلشون! قضاوت بد و خوبش با شما اما من معتقدم آدمها با فطرتشون زیباتر از انسانهای دست آموز ساخته ی تمدن لیبرالی هستن! کانال در ایتا مشاهدات و تجربه های یک مادرِ دندانپزشک ساکن آلمان https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef 💫انتشار مطالب فقط با ذکر منبع
پست آخر یکم طولانیه اما متنش روونه و فکر میکنم کاربردی و جذاب باشه. پیشنهاد میدم حتما بخونید
گزیده ای از نظرات شما در مورد پست آخر🌺
من روحیه و شخصیتم طوریه که اینکه اجازه ام دست کس دیگه ای باشه خیلی خوشایندم نیست اما صادقانه در کل فکر میکنم این به صلاح جامعه است البته به شرطی که جلوی سواستفاده بعضی اقایون هم گرفته شده باشه پس می پذیرمش کانال در ایتا دوستانتون رو به این کانال دعوت کنید🌱 مشاهدات و تجربه های یک مادرِ دندانپزشک ساکن آلمان https://eitaa.com/joinchat/3509321946Cbb998519ef 💫انتشار مطالب فقط با ذکر منبع