به محبینِ من بگو
آن لحظه که احساسِ تنهایی میکنید
تنها چیزی که شما را آرام میکند ،
من هستم...💙
| امام زمان عج |
🖤🍃
امام صادق علیهالسّلام
فرمودند: زمانی که روزِ
قیامت شود، پیامبر اکرم ﷺ
و امیرالمؤمنین علیهالسّلام،
و امامان از فرزندانِ او را
فرامیخوانند، و آنها براے
[رسیدگی به حساب و شفاعتِ]
مردم منصوب میشوند؛
وقتی که شیعیانشان،
آنها را ببینند، این
آیه را میخوانند:
الْحَمْدُ لِلهِ الَّذي
هَدانا لِهذا وَ ما كُنَّا
لِنَهْتَدِيَ لَوْلا أَنْ هَدانَا اللهَُ
(اعراف ٤٣)
ستايش مخصوص
خداوندے است که ما را
به اين، رهنمون شد؛🌱
و اگر خدا ما را هدايت نمیكرد،
ما [به اينها] راه نمىيافتيم...🥲
سپس حضرت ادامه دادند:
یعنی خداوند ما را به ولایتِ
امیرالمؤمنین علیهالسّلام و
امامان علیهمالسّلام، از
فرزندانش رهبرے فرمود.
#آیههاےولایت
#ازبابڪ_بگو🌸
↜خوشتیپآسمانے
در روزهاےآخر آبان ۹۶خبرشهادتجوان
خوشتیپ وخوشعڪسگیلانیدر رسانه
هاےگیلانےوشبڪههایاجتماعیدستبہ
دست شدونگاهخیلیهارابہسویخودڪشاند..
#بابڪنوریهرےس دراینستاگرامفعالبود
و فالوورهایزیادیبہخاطرپستهای
جذابشداشتــ.
بابڪ جوانبسیجیگیلانیاستــڪههمزمان
باسالروزشهادتــ امامرضا(ع)درنبرد
باتڪفیریهایداعشدرسوریہبهشهادت
رسید،ویبیستودومینشهیدمدافعحرم
گیلاناستــ
#شهیدبابڪنوری♥️
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥🚨حتما ببینید و لذت ببرید
کاروان #بابا_رضا و #عزیزم_حسین
مهمانِ کودکان کپرنشینِ بلوچستان شدند
دِسک!یکی از محروم ترین روستاهای ایران!
☫ ✍مکتب حاج قاسم 👇
✿@fadaierahba_r✿
8.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
__ بهترین و بالاترین خیر در دنیا چیست ؟!
حجت الاسلام
سیدحسین مومنی
☫ ✍مکتب حاج قاسم 👇
✿@fadaierahba_r✿
15.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
"چرا پیامبران در خاورمیانه ظهور کردند؟"
🎬 #استاد_رفیعی
#جغرافیای_تبلیغی
☫ ✍مکتب حاج قاسم 👇
✿@fadaierahba_r✿
🌹 پیامبر اکرم ﷺ :
💖 هر كه فرزندش به سنّ ازدواج برسد
و توانايى مالى داشته باشد
كه او را همسر دهد و ندهد
⚠️ و از آن فرزند خطايى سر زند
گناهش به گردن اوست. ‼️
#ازدواج_آسان
🌍 اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ 🌤
☫ ✍مکتب حاج قاسم 👇
✿@fadaierahba_r✿
سلام بزرگواران
ان شاءالله از امشب ادامه رمان #ناحله گذاشته میشه
هر شب چهار پارت گذاشته میشه(استثناً امشب پنج پارت گذاشته میشه)
#ناحله🌼
#قسمت_چهارم4⃣
🚫کپی بدون ذکر نویسنده حرام و حق الناس است🚫
انقدر حرف زد و سوال پرسید که دیگه نتونستم دربرابر زبونش مقاومت کنم
برا همین از سیر تا پیاز ماجرای دیروزو براش تعریف کردم
اونم هر دقیقه سرشو میبرد سمت سقف و خدا رو شکر میکرد ازینکه الان زندم .
مشغول صحبت بودیم که معلم زیست با ورقه های خوشگل امتحانی وارد شد
خیلی سریع صندلیامونو جابه جا کردیم و برا امتحان آماده شدیم
با اینکه چیزی نخونده بودم ولی یه چیزایی از قبل یادم می اومد به همونقدر اکتفا کردم....
___
معلم زیست با اخم اومد سمتم و رو به من کرد و گفت
_نگاه کن تو همیشه آخری...
همیشه هم من باید به خاطر تو بشینم
ازش عذرخواهی کردمو ورقه رو تحویل دادم
در همین حین مدیر وارد کلاس شد و گف
_چون امروز جلسه داریم شما زودتر تعطیل میشین
اونایی که پیاده میرن برن اونایی هم که میخان با خانوادشون تماس بگیرن دفتر بیان
با ذوق وسایلمو از روی میزم جمع کردم و بزور چپوندم تو کیفم
از ریحانه و بچه ها خداحافظی کردمو از مدرسه زدم بیرون
یه دربست گرفتم تا دم خونه
خودمم مشغول تماشای بیرون از زاویه پنجره نشسته و کثیف ماشین شدم
یه مانتو تو یکی از مغازه ها نظرمو جلب کرد همون طور که داشتم بهش نگاه میکردم متوجه صدای تیک تیکِ قطره های بارون شدم
یه خمیازه کشیدم و محکم زدم تو سرم
با این کارم راننده از تو اینه با حالت تاسف انگیزی نگام کرد خجالت کشیدم و رومو کردم سمت پنجره
اخه الان وقت بارون باریدنه؟
منم ک ماشالله به بارون حساس مث چی خوابم میبره اخمام رفت تو هم یه دست به صورتم کشیدم و مشغول تماشای بیرون شدم
ماشین ایستاد یه نگاه به جلو انداختم تا دلیلشو بفهمم که چشام به چراغ قرمز خورد
پوفی کشیدم و دوباره به یه جهت خیابون خیره شدم همینطور که نگاهم و بی هدف رو همچی میچرخوندم یهو حس کردم قیافه ی آشنایی به چشم خورد برای اینکه بهتر ببینم شیشه ماشین رو کشیدم پایین وقتی فهمیدم همون پسریه که دیروز یهو از آسمون برای نجاتم فرستاده شد .
دوسشم کنارش بود
خیره شدم بهشون و اصلا به قطره های بارون ک تو صورتم میخورد توجه نداشم
دوستش خم شدو یه بنری گرفت تو دستش، اون یکی هم بالای داربست مشغول بستن بنر بود
دقت که کردم دیدم بنر اعلام برنامه یه هیئته...
تا چراغ سبز شه خیلی مونده بود
سعی کردم بفهمم چی دارن میگن
با خنده داد میزد و میگفت
_از بنر نصب کردن بدم میاد
از بالا داربست رفتن بدم میاد
محمد میدونه من چقدر، از بلندی بدم میاد
اینا رو میگفت و با دوستش میخندیدن
وا یعنی چی؟ الان این سه تا جمله انقدر خنده داره؟ خو لابد واسه خودشون بودکه اینطوری میخندن !
چند متر پایین ترم دو نفر دیگه داشتن همین بنرو وصل میکردن
به نوشته روش دقت کردم تا ببینم چیه
(ویژه برنامه ی شهادت حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها)
زیرشم اسم یه مداح نوشته شده بود
قسمت پایین تر بنر ادرس و زمان مراسم هم نوشته بود
یه لحظه به سرم زد از آدرسش عکس بگیرم)
سریع گوشیمو در آوردم، زوم کردم و عکس گرفتم.
یهو ماشین حرکت کرد و هم زمان صدای راننده هم بلند شد که با اخم گفت : خانوم شیشه رو بکشید بالا سرده .ماشینم خیس بارون شد.
فکرم مشغول شده بود.
نفهمیدم کی رسیدیم.
از ماشین پیاده شدم و داشتم میرفتم که دوباره صدای راننده و شنیدم : خانوم کرایه رو ندادین!!!
دوباره برگشتم و کرایه رو دادم بهش
که آروم گفت: معلوم نیست ملت حواسشون کجاست؟!
بی توجه به طعنه اش قدمام و تند کردم و رفتم درو باز کنم
تا بخوام کلید و تو قفل بچرخونم موش آب کشیده شدم.
نویسندگان:🖊
#غین_میم 💙و #فاء_دآل 💚