#خاطره_بازی🌺
-دوست شهید:
بابک همیشه تکه کلامش بود : "فداتم"
همیشه به من این حرف رو میزد!
آخرین باری که دیدمش یک هفته قبل از رفتنش به سوریه بود!
من خبر نداشتم قراره بره
این حرفشو همیشه یادمه، گفت: فداتم!
رفت و فدایی حضرت زینب(س) شد...❤️
#یادشهداباشیم...
داداش شهیدم:
#شهید_بابک_نوری_هریس 🌹🍃
°| #کلام_شهید|°
عـزیزانم ... !
امام را همچون خورشیدے در بر
بگیرید بہ دورش بچرخید ...
از مدار ولایت خارج نشویدکہ
نابودیتان حتمے است .
#شهیدمحمدرضاتورجی_زاده|•
هدایت شده از ◾مسابقه بزرگ ایتا◾
شما هم بدون قرعه کشی برنده
✅ تابلو فرش حرم امام رضا(ع)
✅ حرز کبیر امام جواد(ع) روی پوست آهو باشید.
بدون قرعه کشی👆
با قرعه کشی👇
✅ نگین حرم امام حسین(ع)
✅ ساعت هوشمند😍
✅ کلییی هدایای دیگه......
ابتدا روی لینک بزنید و در مسابقه شرکت کنید
👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/118685888C5609b8107f
#کدشما10567
1.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ😍
روز قیامت پرونده رو باز میکنن میگن تو فکر کردی برای اینکه حججی بشی یا بهجت بشی چقدر سرمایه لازم داشتی؟؟؟☹️
آتش حسرت🔥
👤استاد پناهیان•.
🗓 #سالروز_شهادت
یادت نره من برگشتم!
✍_یک ماه و نیم از آمدنش گذشته بود. توی این مدت دائم به مراسمهای مختلف برای سخنرانی دعوت میشد. یک روز به دانشگاه تهران رفته بود تا برای دانشجوها صحبت کند. تماس گرفت و گفت شام آنجا مهمان است و دیر به خانه برمیگردد. من هم طبق روال هر روز شروع کردم به انجام کارهایم. شب که شد شام خوردم و ظرفها را شستم و آشپزخانه را تمیز کردم. بعد هم در ورودی را قفل کردم و خوابیدم. یادم رفته بود حسین به ایران بازگشته و الان کجاست و قرار است به خانه برگردد. هنوز به آمدنش عادت نکرده بودم. لحظاتی بعد دیدم صدای در میآید. کمی ترسیدم. رفتم پشت در و پرسیدم کیه؟ تازه یادم آمد حسین پشت در است و از خجالت نمیدانستم چکار کنم. در را که باز کردم خودش هم فهمید. گفت خانم من را یادت رفته بود؟ از آن موقع به بعد هر وقت میخواست جایی برود، میگفت "یادت نره من برگشتم!"
📚کتاب سید الاسراء:
زندگینامه سرلشکر خلبان آزاده
#شهید_سید_حسین_لشگری...🌷🕊
شادی روح پاک شهدا صلوات
🔺 اینو بفرستید به اونایی که میگفتن صنعت هستهای به درد ما نمیخوره !
بعله😎
#سیدکاظم_روحبخش #خبرخوب
🌹اسمش عبدالله بود . .
تو شهر معروف بود به عبدالله دیوونه
همه میشناختنش!
مشکل ذهنی داشت
خانمش هم مثل خودش بود ... وضع مالی درست و حسابی نداشت
زوری خرج شکم خودش و خانمش رو میداد
تو شهر این آقا عبدالله دیوونه، یه هیئتی بود
هر هفته خونه یکی از خادمای هیئت بود
نمیدونم کجا و چطور ولی هرجا هیئت بود عبدالله دیوونه هم میومد . .
یه شب بعد هیئت مسئول هیئت اعلام کرد که هرکی میخواد هفته بعد هیئت خونه اش باشه بیاد اعلام کنه
دیدن عبدالله دیوونه رفت پیش مسئول هیئت
نمیتونست درست صحبت کنه
به زبون خودش میگفت . . . حسین حسین خونه ما💔
مسئول هیئت با خادما تعجب کرده بودن
گفتن آخه عبدالله تو خرج خودتو خانمت رو زوری میدی
هیئت تو خونه گرفتن کجا بود این وسط . . !'
عبدالله دیوونه ناراحت شد
به پهنای صورت اشک میریخت میگفت آقا ؛ حسین حسین خونه ما💔. .
خونه ما 💔💔
بعد کلی گریه و اصرار قبول کردن
حسین حسین خونه عبدالله باشه . .
اومد خونه
به خانمش گفت ، خانمش عصبانی شد گفت عبدالله تو پول یه چایی نداری
خونه هم که اجاره ست ... !!
چجوری حسین حسین خونه ما باشه
کتکش زد . .
گفت عبدالله من نمیدونم
تا هفته دیگه میری کار میکنی پول هیئت رو در میاری . .
واِلا خودتم میندازم بیرون از خونه
عبدالله قبول کرد
معروف بود تو شهر ، کسی کار بهش نمیداد هرجا میرفت قبول نمیکردن که
هی میگفت آقا حسین حسین قراره خونه ما باشه💔 . .
روز اول گذشت ، روز دوم گذشت ... تا روز آخر
خانمش گفت عبدالله وقتت تموم شد هیچی هم که پول نیاوردی
تا شب فقط وقت داری پول آوردی آوردی نیاوردی درو به رو خودت و هیئتیا باز نمی کنم . .
عبدالله دیوونه راه افتاد تو شهر هی گریه میکرد میگفت حسین حسین خونه ما💔💔💔
رفت ؛ از شهر خارج شد
بیرون از شهر یه آقایی رو دید
آقا سلام کرد گفت عبدالله کجا ؟ مگه قرار نبود حسین حسین خونه شما باشه ؟!
عبدالله دیوونه گریش گرفت
تعریف کرد برا اون آقا که چی شد و . . .
آقا بهش گفت برو پیش حاج اکبر تو بازار فرش فروشا
بگو یابن الحسن سلام رسوند گفت امانتی منو بهت بده ، بفروش خرج حسین حسین خونه رو بده💔
عبدالله خندش گرفت دوید به سمت بازار فرش فروشا
به هرکی میرسید میخندید میگفت حسین حسین خونه ما . . خونه ما💔
رسید به مغازه حاج اکبر
گفت یابن الحسن سلام رسوند گفت امانتی منو بده !
حاج اکبر برق از سرش پرید عبدالله دیوونه رو میشناخت
گریش گرفت چشمای عبدالله رو بوسید عبدالله ... !!!
امانتی یابن الحسن رو داد بهش
رفت تو بازار فروخت با پولش میشد خرج ۱۰۰ تا حسین حسین دیگه رو هم داد . .
با خنده دوید سمت خونه نمیدونم گریه میکرد ، میخندید میگفت حسین حسین خونه ما 💔
رسید به خونه شب شده بود . .
دید خادمای هیئت خونه رو آماده کردن
خانم عبدالله رفت چایی و شیرینی گرفت
چه هیئتی شد اون شب 💔
آره یابن الحسن خرج هیئت اون شب خونه عبدالله دیوونه رو داد🚶🏻♂
عبدالله خودش که متوجه نشد
ولی دیگه عبدالله دیوونه نبود ، خیلی خوب صحبت میکرد
آخه یابن الحسن رو دیده بود💔😍
میخوام بگم حسین تو حواست به عبدالله بود
حواست بود خرج هیئتت رو نداره
اینجوری هواشو داشتی
آقا حتما حواست هست نوکرات دلشون برات تنگه💔 ...
*میشه یه شب حسین حسین بین الحرمین باشه؟!*🚶🏿♂
میشه درد منم دوا کنی بیام حرم💔😔
یا امام حسین خیلی ها دلشون میخواد بیان کربلا اما......ندارند خودت مثل عبدالله دیوونه براشون درست کن...بحق مادرت .
💔😭😭
هر کس خوند ودلش شکست برا فرج امام زمان عج دعا کنه وثوابش رو هدیه کنه نثار اموات همه مومنین
*کپی با ذکر صلوات*
🍃 *اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🍁*
☫ ✍مکتب حاج قاسم 👇
╭┅─────┅╮
✿@fadaierahba_r✿
╰┅─────┅╯
در اسناد لانهی جاسوسی
نامهای هست که در قسمتی از اون
حزباللهیها رو اينطور توصیف میکنه:
اونها کسانی هستند که اگر رهبرشون
بهشون بگه به کرهی ماه برید
نمیپرسند چطور بریم
بلکه میپرسند کِی بریمツ❤️
☫ ✍مکتب حاج قاسم 👇
╭┅─────┅╮
✿@fadaierahba_r✿
╰┅─────┅╯
همیشه مثل یه ذکر این دعا رو با خودمون تکرار کنیم:
اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً🌱
‹ خداوندا آخر و عاقبت کارهای ما راختم به خیر کن
☫ ✍مکتب حاج قاسم 👇
╭┅─────┅╮
✿@fadaierahba_r✿
╰┅─────┅╯
میگفت خدایا مرگی بهمون بده که همه حسرتش رو بخورن🕊
‹ شهید محسن حججی ›
☫ ✍مکتب حاج قاسم 👇
╭┅─────┅╮
✿@fadaierahba_r✿
╰┅─────┅╯
هدایت شده از ◾مسابقه بزرگ ایتا◾
شما هم بدون قرعه کشی برنده
✅ تابلو فرش حرم امام رضا(ع)
✅ حرز کبیر امام جواد(ع) روی پوست آهو باشید.
بدون قرعه کشی👆
با قرعه کشی👇
✅ نگین حرم امام حسین(ع)
✅ ساعت هوشمند😍
✅ کلییی هدایای دیگه......
ابتدا روی لینک بزنید و در مسابقه شرکت کنید
👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/118685888C5609b8107f
#کدشما10567