من خودم میگفتم که اوضاع خیلی بد شده و دیگه بیشتر مردم حجاب رو گذاشتند کنار
ولی زمانی که رفتم راهیان نور و اون جمعیت هایی که من میدیدم روزانه حداقل بیست اتوبوس،توجه کنید روزانه بیست اتوبوس پر از آقا و خانم های مذهبی
اکثراً خانم بودند و حداقل ۹۵ درصد اون ها چادری بودند
قسمت دوم
درسته که دیگه بچه حزب الهی ها یک چیزی مثل ترس در وجودشون هست برای امر به معروف و نهی از منکر ولی باید اون رو بزارن کنار
البته این ترس نیست،کار شیطان هست،میدونه که بزرگترین دشمناش منتظران ظهور هستند
رفقا این زمانه خیلی نیاز داره به ما
به امر به معروف و نهی از منکر
دوست ندارید که ما هم مثل مردم کوفه مورد لعن قرار بگیریم و بگن علی رو تنها گذاشتند،درسته نه؟
رفقا وقت وقت آخرالزمانیه
امام زمان عج خیلی بهمون نیاز داره
مگه امام زمان عج به جز ما کی رو داره؟
میدونید امام زمان عج به ما چی میگه؟
میدونی وقتی که ما گناه میکنیم آقا برامون چطور گریه میکنه؟
رفقا می ارزه؟
برای یک لذت زود گذر می ارزه؟
می ارزه ما برای لذت زود گذر دل آقامون،صاحبمون،پدر واقعیمون ازمون ناراحت شن؟
بیایید با هم یک عهدی ببندیم
عهدی که هیچ جوره نزنیم زیرش
طوری که سرمون بره ولی قولمون نره
بیایید موقع خواب حداقل پنج دقیقه با امام زمان عج خلوت کنیم و صحبت کنیم
کارهایی که در طول روز انجام دادیم رو براش تعریف کنیم
اگر همینطوری باشه و حضور آقا رو همه جا ببینیم بنظرتون دیگه فکر گناه میاد سمتمون؟
رفقا این برای امشب بسه ان شا الله اگر عمری بود و خدا خواست در شب های آینده براتون این مبحث رو ادامه میدیم🌸💞
به نیت ظهور آقا امام زمان عج به احترام پنج تن،پنح صلوات بفرستیم
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
خیلۍبہ صلہرحم اهمیتمیداد!
همیشه شمارههاۍ فامیلخودم وفامیلخودشرو دردفترچہ مخصوصش مینوشت ...
تایادش باشہ ماهی یکبار بهشون زنگ بزنه و حالشونبپرسہ ؛
حتیوقتیرفتهبود سوریه
بهم سفارشکردهبود که
خودمبجایاواینکارو انجام بدم...
📚برگرفتهازکتابدلتنگنباش
بہنقلازهمسرشهید
شهیدمدافعحرم#روحاللہقربانۍ🌷
#خاطــره🎞
رفیق شهید :
بابڪ همیشہ تو ذهنش دنبال ڪاراے بزرگ بود و بہ عبارتے دوست داشت اسطوره باشہ
تو هر ڪارے.
یادمہ یہ روز تو مسیر پل بوسار بہ چهار راه گلسار داشتیم قدم میزدیم ڪہ ازش پرسیدم:
"بابڪ براے چے میخواے برے مدافع حرم بشے؟ "
بابڪ گفت:
"حسین میخوام برم از ناموس ڪشورم دفاع ڪنم تا داعش رو همونجا تو سوریہ نابودش ڪنیم و بہ دلم افتاده من شهید میشم بعد همہ جا عکسمو میزنن شهید مدافع حرم."
من بهش گفتم:
"تو ڪہ قسمت زاغہ و مهمات هستے و نیروے عملیاتے نیستے و یجورایے پشت خط میمونے و بهت اجازه نمیدن جلو برے بجنگے."
گفت:
"من فقط پام اونجا برسہ اینقدر خواهش و تمنا میکنم کہ منو ببرن جلو و در صف عملیات باشم."
منم بهش خندیدم گفتم:
آره جون خودت تو رو میبرن جلو شهیدم میشے حتما.😉😅"
شوخے شوخے واقعا همہ اینا جدے شد.
یڪ روز با دوستان دیگہ تو ڪوچہ رد میشدیم ڪہ یهو دیدم جلوے خونہ مادربزگش شلوغہ.
شوڪہ شدم.دیدم میگن بابڪ
شهید شده.
باورم نمیشد اصلا...
#شهیدبابڪنورے♥️
شهرداری که رفتگر شد!!
🔹️در گرگ و میش سحر برای خرید نان از خانه خارج شدم. چشمم به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود. دیدم امروز صورت خود را با پارچهای پوشانده است. نزدیکتر رفتم، او رفتگر همیشگی محلهی ما نبود. کنجکاوم شدم، سلام دادم و دیدم رفتگر امروز آقا مهدی است. آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟ آقا مهدی علاقهای به جواب دادن نداشت. ادامه دادم، آقا مهدی شما شهرداری، اینجا چیکار میکنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟
🔹️خیلی تلاش کردم تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشیدم. گفت: زن رفتگر محله، مریض شده بود؛ اداری بهش مرخصی نمیدادند و گفتند: اگر شما بری، نفر جایگزین نداریم؛ رفته بود پیش شهردار، آقا مهدی بهش مرخصی داده بود و خودشم اومده جاش.
🔹️اشک تو چشمام حلقه زد. هر چی اصرار و قسم دادم، آقا مهدی جارو رو بهم نداد؛ ازم خواهش کرد که هر چه سریعتر برم تا دیگران متوجه نشنوند. رفتگر آن روز محله ما، شهردار اورمیه مهدی باکری بود.
🔹️مسئولین گرامی بعد از شهدا شما چه کردید؟! آیا همانند شهدا بودید؟!