eitaa logo
گام دوم انقلاب
2.9هزار دنبال‌کننده
214.2هزار عکس
155.6هزار ویدیو
1.6هزار فایل
🇮🇷🇮🇶🇵🇸🇸🇾🇱🇧🇾🇪 امام خامنه ای: شما افسران جنگ نرم هستید جنگ نرم مرد میخواهد. دیروز نوبت شهدا بود در جنگ سخت.. وامروز نوبت ماست در جنگ نرم ارتباط با مدیر @hgh1345 آیدی تبادل و تبلیغات @hgh1345
مشاهده در ایتا
دانلود
🔖📚 این قسمت : من ترسو نیستم برای لحظاتی واقعا وسوسه شده بودم... 😖 اما یه لحظه به خودم اومدم... حواست کجاست استنلی؟... این یه انتخابه... یه انتخاب غلط... نذار وسوسه ات کنه... تو مرد سختی ها هستی... نباید شکست بخوری و به خدا خیانت کنی...😖🚫 حالا جای ما عوض شده بود... من سعی می کردم کین را متقاعد کنم که اون کار درست نیست و باید دزدی را بذاره کنار... و بعد از ساعت ها... -باورم نمیشه...😟 تو اینقدر عوض شدی... دیگه بعید می دونم بتونی به یه گربه هم لگد بزنی... تو یه ترسو شدی استنلی.. یه ترسو😒 -به من نگو ترسو... اون زمان که تو شب به شب،مادرت برات غذای گرم درست می کرد... من توی اشغال ها سر یه تیکه همبرگر مونده دعوا می کردم... اون زمان که پدرت توی کارخونه تا اخر شب کارگری می کرد تا یه سقف بالای سرتون باشه،من زیر پل و کنار خیابون می خوابیدم... و هنوز زنده ام... تو درست رو ول کردی و برای هیجان اومدی سراغ این کار... من برای زنده موندن جنگیدم...⚔️ فکر کردی با یه نقشه و بررسی موفقیت... و پیدا کردن یکی که برات پول شون کنه؛ می تونی از اونجا دزدی کنی... اون مغازه طلا فروشی بالای شهره... قیمت ارزون ترین طلاش بالای ۵٠٠ دلاره...💵 فکر کردی می خوای سوپر مارکت محله مون رو بزنی که پلیس ده دقیقه بعد بیاد جنازه ها رو ببره؟... محاله یکی تون زنده برگردید... می دونی چرا؟... چون اونهان که حقوق پلیس ها رو میدن... چک های رنگارنگ اونها به شهردار و فرمانداره که دولت فدرال می چرخه... پس به هر قیمتی،سیستم ازشون دفاع می کنه... فکر کردی مثل قاچاق مواده که رئیس پلیس ولستون،خودش مدیریت قاچاق توی دستش باشه و سهم هر کدوم از اون گنده ها برسه... تازه اونجا هم هر چند وقت یه بار برای میتینگ های تبلیغاتی یه عده رو میدن دم تیغ... احمق نشو کین... دست گذاشتن روی گنده ها یعنی اعلام جنگ به شهردار و فرماندار... فکر کردی بی خیالت میشن... حتی اگر بتونی فرار کنی که محاله... پیدات می کنن و چنان بلایی سرم میارن که دیگه کسی به دست گذاشتن روی اشراف فکر نکنه... اما فایده نداشت... اون هیچ کدوم از حرف های من رو قبول نمی کرد...🚫🗣️ اون هم انتخاب کرده بود... وقتی از کافه اومدم بیرون...🚶‍♂️ تازه می فهمیدم که ندا هرگز کسی رو رها نمی کنه... حنیف واسطه من بود... من واسطه کین... مهم انتخاب بود... 🙂 ... ... 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌️ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🔖📚 این قسمت : من عاشق شدم اواخر سال ۲٠۱۱ بود... من با پشتکار و خستگی ناپذیر، کار می کردم و درس می خوندم...👨‍🔧👨‍🎓 انگیزه، هدف و انرژی من شده بود... شادی و ارامش وارد زندگی طوفان زده من شده بود... شادی و ارامشی که کم کم داشت رنگ دیگری به خود می گرفت... چند وقتی می شد که به باتون روژ و محله ما اومده بودن... دانشگاه، توی رشته پرستاری شرکت کرده بود...👩‍⚕️ شاید احمقانه به نظر می رسید اما از همون نگاه اول، بدجور درگیرش شدم... زیر نظر گرفته بودمش...👀 واقعا دختر خوب، با اخلاق و مهربونی بود...🧕 من رسم مسلمان ها را نمی شناختم... برای همین دست به دامن حاجی شدم...👳‍♂️ اون هم، همسرش رو جلو فرستاد... و بهتر از همه زمانی بود که هردوشون به انتخاب من احسنت گفتن...😅 حاجی با پدر حسنا حرف زد...🗣️ قرار شد یه شب برم خونه شون... به عنوان مهمان،نه خواستگار... پدرش می خواست با من صحبت کنه تا بیشتر باهم اشنا بشیم... و اگر مورد تائید قرار گرفتم با حسنا صحبت می کردن...🧕 تمام عرضم رو جمع کردم تا نظرش رو جلب کنم... اون روز هیجان زیادی داشتم... قلبم ارامش نداشت... شوق و ترش باهم ترکیب شده بود... دو رکعت نماز خوندم و به خدا توسل کردم... برای خودم یه پیراهن جدید خریدم...👔 عطر زدم... یه سبد میوه گرفتم...🍒🍓 و رفتم خونه شون...🏠 ... ... 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌️ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🔖📚 این قسمت : خواستگاری خیلی مهمان نواز و مهربان با من برخورد کردند...😊 از دید حسنا، من یه مهمون عادی بودم... اون چیزی نمی دونست اما من از همین هم راضی و خوشحال بودم...☺️ بعد از غذا با پدر حسنا رفتم توی حیاط تا مردانه صحبت کنم... -حاج اقا و همسرشون خیلی از شما تعریف کردند... حاج اقا می گفت شما علی رغم زندگی سختی که داشتی... زحمت زیادی کشیدی و روح بزرگی داری... سرم رو پایین انداختم... خدایا! تو خالق و مالک منی... پس به این بنده کوچکت قدرت بده و دستش رو رها نکن...🤲 توسل کردم و داستان زندگیم رو تعریف کردم...🗣️ قسم خورده بودم به خاطر خدا هرگز از مسیر صحیح جدا نشم... و صداقت و راستگویی بخشی از اون بود... با وجود ترس و نگرانی،بی پروا شروع به صحبت کردم... ولی این نگرانی بی جهت نبود... هنوز حرفم تموم نشده بود که با خشم از جاش بلند شد و سیلی محکمی توی صورتم زد... -توی حرومزاده چطور به خودت جرات دادی پا پیش بگذاری و از دختر من خواستگاری کنی؟...😡🤬 همه وجودم گر گرفت... -مواد فروش و دزد؟... اینها رو به حاج اقا هم گفته بودی که اینقدر ازت تعریف می کرد؟... ادمی که خودشم نمی دونه پدرش کیه... حرفش رو خورد... رنگ صورتش قرمز شده بود... پاشو از خونه من گمشو بیرون...👈 ... ... 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌️ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🔖📚 این قسمت :دروغ بود تا مسجد پیاده اومدم ... پام سمت خونه نمیرفت ... بغض بدجوری راه گلوم رو سد کرده بود ... درون سینم آتش روشن کرده بودن ... 🔥 توی راه چشم به حاجی افتاد ... اول با خوشحالی اومد سمتم ... اما وقتی حال و روزم رو دید؛ خنده اش خشک شد ... تا گفت استنلی ... خودم رو پرت کردم توی بغلش ... -بهم گفتی ملاک خدا تقواست ... گفتی همه با هم برابرن ... گفتی دستم تو دست خداست ... گفتی تنها فرق من با بقیه فقط اینه که کسی نمیتونه پشت سرم نماز بخونه ... گفتم اشکال نداره ... خدا قبولم کنه هیچی مهم نیست ... گفتی همه چیز اختیاره ... انتخابه ... منم مردونه سر حرف و راهم موندم ... -از بغلش اومدم بیرون ... یه قدم رفتم عقب ... -اما دروغ بود حاجی ... 😖 بهم گفت حرومزاده ای ... تمام حرف هاش درست بود ... شاید حقم بود به خاطر گناه هایی که کردم مجازات بشم ... اما این حقم نبود ... من مادرم را انتخاب نکرده بودم ... این انتخاب خدا بود ... خدا ،مادرم رو انتخاب کرد ... من، خدارو ... حاجی صورتش سرخ شده بود ... 😡 از شدت خشم ،شریان پیشونیش بیرون زده بود ... اومد چیزی بگه اما حالم خراب بود ... 🥴 به بدترین شکل ممکن ... تمام ایمان یک سالم به چالش کشیده بود ... قبل از اینکه دهن بازکنه رفتم ... 🏃‍♂️ چند بار صدام کرد و دنبالم اومد ... اما نایستادم ... فقط میدویدم ... . ... ... 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌️ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🔖📚 این قسمت :تو خدایی؟ یه هفته تمام حالم خراب بود ... 🤕 جواب تماس هیچکس حتی حاجی رو ندادم ... 📵 موضوع دیگه آدم ها نبودن ... من بودم و خدا ... اون روز نماز ظهر دوباره ساعتم زنگ زد ... ⌚ ساعت مچیم را تنظیم کرده بودم تا زمان نماز ظهر را از دست ندم ... نماز مغرب مسجد بودم اما ظهر، سر کار و مشغول ... هشدارش رو خاموش کردم و به کارم ادامه دادم ... نمیدونستم با خودم قهرم یا خدا ... همین طور که سرم توی موتور ماشین بود اشک مثل سیلاب از چشمم پایین میومد ...😭 بعد از ظهر شد ... به دلم افتاد بهتره برم برای آخرین بار، یه بار دیگه حسنا رو از دور ببینم ... تصمیم گرفته بودم همه چیز رو رها کنم و برای همیشه از باتون‌روژ برم ... .🏃‍♂️ از دور ایستاده بودم و منتظر ... خونه اونها رو زیر نظر داشتم که حاجی به خونشون نزدیک شد ... زنگ در رو زد ... پدر حسنا اومد دم در ... .🚪 شروع کردن به حرف زدن ... 🗣️ از حالت شون مشخص بود یه حرف عادی نیست ... بیشتر شبیه دعوا بود ... نگران شدم پدر حسنا توی گوش حاجی هم بزنه ... رفتم نزدیک تر تا مراقبش باشم ... که صدای حرف هاشون رو شنیدم ... _ حاجی سرش داد زد از خدا شرم نمیکنی ؟... .🤨 ... ... 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌️ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🔘از شهید صیاد شیرازی سوال کردند رمز موفقیت شما در زندگی چه بود؟ گفت: من هر موفقیتی در زندگی به دست آوردم از نماز اول وقتم بود… 🌷 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌️ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از گام دوم انقلاب
AUD-20220317-WA0002.mp3
زمان: حجم: 5.82M
" زیارت آل یاسین " 🔴کانال گام دوم انقلاب ✌️ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff