eitaa logo
گام دوم انقلاب
3.5هزار دنبال‌کننده
214.4هزار عکس
155.8هزار ویدیو
1.6هزار فایل
🇮🇷🇮🇶🇵🇸🇸🇾🇱🇧🇾🇪 امام خامنه ای: شما افسران جنگ نرم هستید جنگ نرم مرد میخواهد. دیروز نوبت شهدا بود در جنگ سخت.. وامروز نوبت ماست در جنگ نرم ارتباط با مدیر @hgh1345 آیدی تبادل و تبلیغات @hgh1345
مشاهده در ایتا
دانلود
این منشن رسما بمب اتم بود 🗣 Sadra  ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
2.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اون فقط یه خیر نبود، هایپرسونیک فتاح بود... 🗣 یاس🌹🇮🇷 ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
◍⃟♥️ هر بار که میخواستم همه چیو ول کنم یه امیدی ته دلم میگفت ادامه بده همه چی درست میشه🌱ᥫ᭡🌸 ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
3.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄   🌌 جلب رحمت خدا 💎  ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌊 آبشار هم با تمام زیبایی و اقتدارش برای رسیدن به «مقصود» فرو می ریزد! گاهی باید درخود شکستن را تجربه کرد، تا به دریا رسید! «افتادگی آموز اگر طالب فیضی هرگز نخورد آب، زمینی که بلند است» ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🌙 عیش ما نیست چو بلبل به بهاران موقوف هر کجا لاله‌رخی هست گلستان آن‌جاست «صائب تبريزی» ☘ ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
2.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حیوانات ممکنه از تجربیات دیگر هم‌نوعانشون درس نگیرند و به خودشون و دیگران خسارت وارد کنند، 🙈 ولی به نظرم همون حیوانات هم بر خلاف بعضی انسان‌ها از تجربیات خودشون، درس می‌گیرند! 🐵 👌🏽 ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
4.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 تو این مدت همه‌ی کشورها پیشرفت کرده‌ن. این افتخار داره؟! /روشن‌بینی و روشنگری 🌕 ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
«چمخاله» زیباترین ساحل گردشگری ایران / لنگرود / گیلان / نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷 ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «آن مرد با باران می آید.» ⏪ بخش ۱۷: می‌نشینم لبه‌ی گلیم و صبر می‌کنم سلام نمازش را بدهد. لقمه را که می‌گیرم طرفش، لبخند کم رنگی می‌نشیند روی لب‌های خشکش: «دستت درد نکنه، داداشی! اما اصلاً اشتها ندارم.» به صندوق تکیه می‌دهد و پاهایش را با آه و ناله دراز می‌کند. زانوهایش را که مالش می‌دهد، خط عمیقی وسط پیشانی‌اش می‌افتد. انگار درد می‌کشد، خوب همه جایش را وارسی می‌کنم اثری از زخم گلوله نیست، اما گردنش کمی کبود است و روی دست‌هایش جای چند بریدگی دیده می‌شود. می‌پرسم: «درد داری داداش؟» چشمان درشت و سیاهش را به چشمانم می‌دوزد: «آره! خیلی!» دستپاچه می‌شوم: «کجات درد می‌کنه؟» چشمانش برق می‌زند: «این جا!» و دستش را می‌گذارد روی قلبش. با چشمانی گرد و دهانی باز نگاهش می‌کنم. صدایش کمی می‌لرزد: «می‌دونی امروز چند نفر روی همین دست‌ها جون دادن؟» و دو دستش را کمی بالا می آورد. یاد پسرک زخمی می‌افتم که چه طور با التماس نگاهم می‌کرد و دستش را به طرفم دراز کرده بود. دلم می‌لرزد. با بغض می‌گویم: «یه پسر زخمی هم از من و بابا کمک خواست اما بابا کمکش نکرد.» _ مگه شما کجا بودین؟ _ غذای بابا رو برده بودم. دیدم خیابون‌ها شلوغه. دم مغازه‌ی بابا که قیامت بود. بابا هم خودش غافلگیر شده بوده. منو که دید دستمو گرفت و دِ فرار... بهروز لبخند تلخی می‌زند و انگار چشم‌هایش پر از غم می‌شود: «تو چی؟ تو هم فرار کردی؟» دست و پایم را گم می‌کنم: «من؟!» انگار که با خودش حرف بزند، زیر لب می‌گوید: «ما نباید بگذاریم خونشون پایمال بشه.» سرم را پایین می‌اندازم، اگر بهروز می‌دید که امروز چه طور مثل احمق‌ها دنبال بابا می‌دویدم و از ترس زبانم بند آمده بود، این طوری مثل مردها با من حرف نمی‌زد. جرأت نمی‌کنم توی چشم‌هایش نگاه کنم. پیش او و دوست‌هایش من یک بچه ترسو بیشتر نیستم. _ امروز رفیق‌هاتم اومده بودن. سعید و یونس رو می‌گم. کلی به زخمی‌ها کمک کردن. این جمله‌ای است که اصلاً دوست ندارم آن را بشنوم. وقتی حرف از سعید و یونس می‌شود، انگار درباره‌ی بزدلی و بی دست و پایی من حرف می‌زنند. بهروز دستش را می‌گیرد زیر چانه‌ام و سرم را بلند می‌کند. _ قبل‌ترها با سعید بیشتر رفیق بودی. چرا تازگی‌ها با هم سرد شدین؟ دلم می‌خواهد بگویم که سعید تازگی‌ها یک طور دیگری شده و دیگر آن پسر سابق نیست. تا پارسال شاگرد اول مدرسه بود، اما امسال انگار کلاً درس و مشق را گذاشته کنار. تازه مرا هم زیاد دست می‌اندازد. اما به جای تمام این حرف‌ها، فقط نگاه می‌کنم و حرفی نمی‌زنم. در عوض بهروز می‌گوید: «سعید پسر خوبیه. دوست خیلی خوبی هم هست. یه وقت از دستش ندی؟» ⏪ ادامه دارد... 🌳 ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
😌 حس خوبیه که بعد از یه نوبت کاری شلوغ توی بیمارستان، یه نفر با گل و شیرینی و هدیه بیاد ازت تشکر کنه به خاطر خوب شدن پدر بیمارش و نجات دادنش از یه ایست قلبی که بسیار به مرگ نزدیک بود. 👌🏽 البته همه‌ی کارهای خوب رو خدا می‌کنه و ما وسیله و واسطه‌ای بیش نیستیم. 💳 یه کارت هدیه هم آورده بود که با اصراری که کرد مجبور شدم ازش بگیرم. مبلغی که توش بود هم در راه خیر هزینه شد. 🦋 ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff