غار نمکی جزیرهی قشم!
#ایرانَما
/ نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴@gamedovomeenqelab
وقتی همسر شما تلاش بر این دارد که شما را شاد کند، این بدان معناست که شما انتخاب درستی داشتهاید و زندگی زناشویی موفقی دارید.
همین که کسی برای شادیتان تلاش می کند، یعنی خوشبختید!
#باغچه / خانوادگی
#مشاور
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴@gamedovomeenqelab
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «دعبل و زلفا»
⏪ بخش ۲۶:
سلما سر از کجاوه بیرون آورد.
_ بیهوده تهمت نزن مرد! همه میدانید که من خودم فرار کردم و بیآنکه بخواهم از این خیابان سردرآوردم. باز هم اینکار را میکنم. این بیچاره داشت کدویی میخرید که من از گرد راه رسیدم. میوهفروش بود که مرا در خمرهای پنهان کرد تا دستتان به من نرسد.
_ به خدمت آن مردک هم میرسیم.
با حلقههای تازیانه به دعبل اشاره کرد.
_ بعید است داروغه و قاضی باور کنند که ایشان این گاری را دزدیده و شما را زیر حصیر و سبد پنهان کرده و با آن سرعت از ما گریخته تا ببرد و تحویلتان دهد.
شرطهای با طناب پیش آمد تا بازوان دعبل را ببندد. دعبل او را به چرخ گاری کوباند. سوار، تازیانهاش را به حرکت درآورد و سینهی او را هدف گرفت. دعبل با چابکی خود را کنار کشید. نوک تازیانه، کنار بازویش، به گوش الاغ خورد. الاغ رم کرد و گاری را به سرعت با خود برد. صاحب گاری فریاد زد:
«به دادم برسید! الاغم را بگیرید!»
کسی توجهی نکرد. خودش بدوبیراهگویان در عقب گاری که دور میشد و سبدها را به زمین میانداخت راه افتاد. دیگر نفس دویدن نداشت. دعبل کنار کجاوه به دختر گفت:
«تمنا میکنم نامتان را از من دریغ نکنید! بگذارید لااقل دلم به این خوش باشد که نامتان را میدانم. شاید کاری از دستم برآمد.
_ زُلفا هستم.
_ خداحافظ زلفا! شاید باز همدیگر را دیدیم.
دعبل به آنطرف خیابان دوید تا بلکه خود را به پل برساند. فاصله زیاد بود. شرطهها دورهاش کردند. چندتایی را به زمین زد و دوتا را مانند دو لنگه کفش به هم کوبید. یکی از سوارها تیری در کمان گذاشت و به سویش نشانه رفت.
_ بایست و بیهوده خود را به کشتن نده!
دعبل دست از تقلا کشید. بازوانش را بستند. سوارهای افسار اسب زلفا را گرفت و با همراهی دو سوار دیگر، به راه افتادند. زلفا پردهی کجاوه را اندکی کنار زد و با نگرانی به دعبل نگاه کرد. انگار بخواهد بگوید متأسفم که به زحمت افتادید!
از دعبل کاری برنمیآمد تا نگذارد او را به دربار بازگردانند. ناچار با لبخندی تلخ، بدرقهاش کرد.
⏪ ادامه دارد...
🌳 #بوستان_داستان
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴@gamedovomeenqelab
🌙
گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی
دوست، ما را و همه نعمت فردوس شما را
«سعدی»
☘ #چَکامه
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴@gamedovomeenqelab
3.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄
⚫️ تباهی
💎 #دُرّ_گران
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴@gamedovomeenqelab
🌙
برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست
گویی همه خوابند، کسی را به کسی نیست
☘ #چَکامه
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴@gamedovomeenqelab
▪️◾️◼️⬛️◼️◾️▪️
باخبر شدیم که امروز پیش از ظهر، اتوبوس کاروانی که از شهرستان قیروکارزین استان فارس به مقصد زیارت مشهد امام رضا (ع) حرکت کرده بود، دچار واژگونی شده و تا کنون ۲۱ نفر از هموطنانمان به رحمت ایزدی پیوسته و حدود ۳۰ نفر از آنان مجروح شدهاند که حال بسیاری از آنان وخیم گزارش شده است.
🍀 ضمن آرزوی رحمت و مغفرت برای مرحومان این حادثهی تلخ و تسلیت به خانوادههای آنان دعای خالصانهی شما هموطنان را برای سلامتی و شفای مجروحان و مصدومان خواهانیم.
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴@gamedovomeenqelab
گاهی فرصت با هم بودن،
کمتر از عمـر شکوفههاست
بیایید محبت را از هم دریــغ نکنیم.
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴@gamedovomeenqelab
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «دعبل و زلفا»
⏪ بخش ۲۷:
مسلم با نامهای از جعفر برمکی از راه رسید و آن را به سینهی داروغه کوبید.
_ شکاری که کردهای از دهانت بزرگتر است. تا خفهات نکرده، آزادش کن!
داروغه با دیدن مُهر نامه از جا پرید و تعظیم کرد. مسلم با بیزاری رو گرداند و گفت:
«راه بیفت!»
دعبل را از راهرویی تنگ و تیره گذراندند و به حیاط زندان آوردند. نور روز چشمانش را زد. مسلم با اسبی اضافه، انتظارش را میکشید. به زحمت سوار شد.
مسلم سراپایش را ورانداز کرد.
_ جعفر بالای برجش به بزم نشسته بود. نتوانستم زودتر از این نامهای بگیرم و بیایم. ببین چه بر سرت آوردهاند!
_ دیرتر هم میآمدی طوری نبود. حال و روز خوبی ندارم. زندان و زنجیر و تازیانه، دوای دردم است. حالم را جا آوردند. خیلی هم بد نمیگذشت.
مسلم او را به خانهای که برایش اجاره کرده بود برد. ثقیف کنار حوض و چاه آب، کمک کرد تا اربابش صورت خاک و خونی خود را بشوید.
توی اتاق، دعبل نالهکنان پیراهنی را که به پشتش چسبیده بود در آورد. ثقیف روی تاولهای تازیانه، مرهم قهوهای رنگی کشید که ثمن با گیاهان دارویی ساخته بود. مسلم میان درگاه اتاق ایستاد و پیراهنی نو به سوی ثقیف انداخت.
_ تو را چه به این ماجراجوییها! شانس آوردهای که پیش از رسیدن نامه، تو را نشناختهاند وگرنه تا من برسم، پوستت را کنده و پر از کاه کرده بودند.
ثقیف پارچهای شمعی روی مرهم چسباند و کمک کرد تا دعبل پیراهن را بپوشد.
_ قرار بود کنیزی برای خودت بخری، نه آنکه سوگلی ابراهیم موصلی را پنهان کنی و به خانهات بیاوری.
دعبل به تأسف سری جنباند.
_ با داشتن دوستی چون تو، به دشمن نیازی ندارم! اگر تو دربارهام چنین گمانی داشته باشی، از دیگرانی که ماجرا را از زبان تو بشنوند، چه انتظاری میتوان داشت!
ثقیف گفت:
«هر مرد خوب وقتی دید آن دختر بیگناه میخواسته از دست میوهفروش، از دست سرباز فرار میکرده، باید نجات میداد. دعبل هم خیلی خوب بوده! میوهفروش خیلی بد بوده! ریش داشته تا زیر چشم! چشم داشته اندازهی سوراخ دماغ!»
دعبل خندید.
_ خیلی بانمک است! نه؟
مسلم به ثقیف زُل زد.
_ هیس! خودش زبان دارد به اندازهی این فرش! تو نمیخواهد با این فصاحت و بلاغت، از این عاشق پیشه دفاع کنی!
⏪ ادامه دارد...
🌳 #بوستان_داستان
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴@gamedovomeenqelab
6.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هرج و مرج سوریه؛ طرحی برای «کریدور داوود»/
🔹رهبر جداییطلبان دروزی خواستار ایجاد یک «کریدور» برای اتصال السویداء به نیروهای دموکراتیک سوریه در شمال شرقی این کشور شد.
🔹این طرح که با عنوان «کریدور داوود» شناخته میشود، مهار ایران و ترکیه توسط رژیم صهیونیستی را زمینهسازی میکند.
گزارش الجزیره را ببینید .
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴@gamedovomeenqelab
4.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔅 سخنان ناب
خود برتر بینی
ریشه خشم و غضب بشر
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴@gamedovomeenqelab
6.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹ضرب المثلی که وزیر نیرو برای کم آبی خواند
┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄
🔴@gamedovomeenqelab