گام دوم انقلاب
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم» ⏪ بخش ۸۶: ارتباط پروین و فاطمه خانم، دانیال و حسام وصل
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄
📚 «چایت را مـن شیرین می کـنم»
⏪ بخش ۸۷:
نفس های عصبی ام کمی تند شد و صدایم کمی بلند.
ـــ باید؟ باید چی؟
انگار قصد کوتاه آمدن نداشت. سخت و مردانه جواب داد:
ـــ باید جواب سؤالم رو بدین!
کدام سؤال؟ گیج شدم و حالم را فراموش کردم.
ـــ سؤال؟ چه سؤالی؟
بدون نرمشی در لحنش، دستانش را کنار بدنش پایین آورد.
ـــ چرا به مادرم گفتین «نه»؟
این سوال چه معنی داشت؟ علاقه؟
یا عصبانیت برای خرد شدن غرورش؟
احساسات مختلف به سمتم هجوم آورد.
او چه می دانست از خرابی این روزهایم؟ فقط زخمخورده ی یک جواب منفی و شکسته شدن غرورش بود. کاش می شد کف دستم را با تمام توان، روی صورتش بنشانم، تا شاید خنک شود این دلتنگی سر رفته از ظرف وجودم.
سؤالش را به همان تیزی قبل تکرار کرد.
و من پرسیدم:
ـــ مگر فرقی هم دارد؟
او باز با لحنی سرکش، جواب داد که اگر فرق نداشت، وقتش را این جا تلف نمی کرد. چرا متوجه نشده بودم که این مرد، میتوانست خیلی بد باشد، بدتر از عاصم و زیباتر از سوفی. چه می خواست؟
این که به من بفهماند با وجود سرطان و عمر کوتاهم، منت به سرم گذاشته و پیشنهاد ازدواج داده؟ این که باید با سر قبول میکردم و تشکر؟
قبول؛ زندگی برادرم را مدیون او بودم. پس باید غرورش را برمی گرداندم. من دیگر چیزی برای از دست دادن نداشتم.
عصبی صدایش زدم:
ـــ سرت رو بالا بگیر و نگاهم کن!
اخمش عمیقتر شد، اما سربلند نکرد، این بار با خشم بیش تر فریاد زدم که سرت رو بلند کن. حیاط امامزاده خلوت بود اما صدای بلندم با زبان آلمانی، نگاه چند پیرزن را به طرفمان کشاند. سینه ی حسام به تندی بالا و پایین می رفت. با چشمانی به خون نشسته، سرش را بالا آورد و نگاهش را به صورتم دوخت. این اولین دیدار چشمانش بود. رنگ چشمانش مثل فاطمه خانم قهوه ای تیره بود. باید اعتراف می کردم:
ـــ خوب تماشا کن! می بینی، ابروهام تازه در اومده، ولی خوب با مداد پر رنگشون کردم.
شالم را کمی عقب دادم.
ـــ ببین! موهام با شیمی درمانی ریخته و کم کم داره در می آد. اگه به سرم دست بکشی، تارهای تازه جوونه زده ش رو می تونی حس کنی. سرطانه دیگه. یهو دیدی فردا دوباره رفتم زیر شیمی درمانی. صورتم رو ببین! اسکلته. از کل هیکلم فقط یه مشت استخون مونده و یه جفت چشم آبی که امروز و فرداست بره زیر خاک.
ابروهای مشکی اش گره داشت و پلک نمی زد. باید دلش را خنک می کردم.
_ پس این آدم به درد زندگی نمی خوره. چون علاوه بر این که امروز ئ فردا قراره بمیره، مدام یا درد داره یا تهوع. همش هم یه گوشه افتاده و داره روزای باقی مونده رو با خساست خاصی نفس می کشه، که یه وقت یه ثانیه از دستش در نره. حالا شما لطف کردید، منت گذاشتید و اومدید خواستگاری. من تشکر می کنم و واسه غرور خردشده تون یه دنیا عذر خواهی.
آن قدر تند نفس می کشید که می ترسیدم منفجر بشود. ادامه دادم:
_ می خواستی همینها رو بشنوی؟ این که اگه جوابم منفی بود، واسه ایرادهاییه که خودم داشتم و شما در عین جوونمردی، کامل و بینقص؟ من پام لب گوره. راحت شدی؟
دستانش مشت شد. چشم بر نداشت و چند قدم به عقب گذاشت. سری متأسف تکان داد و پوزخندی حواله ام کرد؛ بیجواب رفت؛ با گام هایی تند و محکم. بیچاره و وامانده از درد، روی زمین نشستم و قدم هایش را شمردم.
آن ظهر وسط حیاط امامزاده شکستم و با وجودی تکه تکه به خانه رفتم. وقتی به خانه رسیدم، چون مُرده ای بی حرکت روی تخت اتاقم مچاله شدم و اندیشیدم به حرف هایی که از دهانم پرتاب شد و راضی ام کرد. نمیدانم چه قدر گذشت که به لطف کیسه ی داروهایم، بی هوش شدم و وقتی با تکان های دانیال و قربان صدقه هایش بیدار شدم که نجوای الله اکبر، گوشم را قلقلک می داد. چند ثانیه با پلک زدن های متمادی، تصویر تار برادر را نگاه کردم که ناگهان، تمام لحظه ها مانند برق، وجودم را لرزاند. همه غم های عالم بر شانه هایم سرازیر شد. دانیال دستی به صورتم کشید.
ـــ خواهر گلم! پاشو قربونت برم. رنگ به صورتت نیست. پروین می گه هیچی نخوردی. چرا این قدر اذیت می کنی؟ پاشو! پاشو بریم یه چیز بزار دهنت.
⏪ ادامه دارد...
.................................
🌳 #بوستان_داستان
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🔻داستان مرد فقیر وبقال
✍مرد فقیری بود که همسرش کره میساخت و او آن را به یکی از بقالیهای شهر میفروخت، آن زن کرهها را به صورت دایرههای یک کیلویی میساخت. مرد آن را به یکی از بقالیهای شهر میفروخت و در مقابل مایحتاج خانه را میخرید. روزی مرد بقال به اندازه کرهها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند
🔸 هنگامی که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود. او از مرد فقیر عصبانی شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمیخرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من می فروختی در حالی که وزن آن ۹۰۰ گرم است. مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: ما وزنه ترازو نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار میدادیم
پانوشت: ما دیگران را بابت خطاهایشان سرزنش میکنیم ،در حالیکه خود، باعث آن هستیم
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🔻یک جرعه معرفت ،کلام بزرگان
✍اگر لغزشی از ما سر زده، همان شب جبرانش کنیم. شاید اگر قبل از هفت ساعت باشد، اصلاً نوشته هم نشود. چقدر فایده دارد این کار!؟چیزی که بنا بود هستی ما را بسوزاند،با یک استغفار و تصمیمی بر عدم تکرار،محو شد؛ کار از این پرنفعتر میشود!؟
علامه مصباح یزدی
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🔻نمایی از میدان سپه در اوایل حکومت رضاشاه
✍نمایی از میدان سپه(میدان امام خمینی) و بانک شاهنشاهی ایران(بانک بازرگانی) در اوایل سلطنت رضاشاه
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🔻واقعه ای که عید را به کام مردم تلخ کرد
✍حدود ۱۱۰ سال قبل، دهم فروردین سال ۱۲۹۱ش ارابههای جنگی روس به سمت حرم امام رضا (ع) حرکت کردند و در هتک حرمتی بیسابقه حرم را به توپ بسته و بیش از ۱۰۰ زائر و مجاور را به شهادت رساندند. روسها با شکستن پنجرههای حرم از پشتبام، ضریح مقدس را به رگبار بسند و گروهی دیگر وارد حرم شده و مردم و ضریح مطهر را به رگبار بستند. در ادامه چند دستگاه توپ هم به پشتبامهای حرم منتقل شد. گنبد حرم، گنبد مسجد گوهرشاد و چند گلدسته حرم مورد هدف قرار گرفت و آسیبهای جدی به آنها وارد شد.
🔸گستاخی روسها به این موارد ختم نشد، آنها چهار شبانهروز حرم را اشغال و اموال حرم خصوصاً اشیاء قیمتی و تاریخی موزه حرم را غارت کردند. بعد از ترک حرم ، روسها قسمتی از اموال غارت شده را بازگرداندند اما بخش زیادی از اموال قدیمی و گرانبها پس داده نشد و روسها متولی حرم را با تهدید به مرگ وادار کردند بگوید همه اموال را پس گرفته است
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🔻واکنش امام خمینی به خبر مرگ شاه
خانم دکتر زهرا مصطفوی دختر امام در خاطراتش می گوید: وقتی با شادمانی خبر مردن شاه را به امام دادم، هیچ توجهی نکرده و فرمودند: هیچ وقت از خبر فوت کسی خوشحال نشو
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🔻 رفتارهای جلف شهبانوی مملکت!
✍فرح گاهی اوقات رعایت شأن و جایگاه ملکه را نمیکرد و با هر بیسر و پایی طرح مراوده میریخت. از جمله با مربی اسکیاش که یک نجار سوئیسی بود، در حال معاشقه دیده شد!
رفتار جلف فرح در کاخ یک مرتبه شاه را نیز به خشم آورد. او در پاسخ به فرح که از شاه میخواست استراحت بیشتری بکند با لحنی پرخاشکنان گفت: «تنها یک راه برای استراحت کردن من وجود دارد و آن هم این است که از دعوت کردن این بچه خوشگلها که دور و برتان میگردند، دست بردارید. وقتی اینجور آدمها دور و برم را گرفتهاند چطور انتظار دارید که استراحت کنم؟»
📚 «محافظ شاه» / خاطرات علی شهبازی
📚 «شاه و من» / خاطرات اسدالله علم
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🔻 رضا ماکسیم
✍ دربار قاجار چندین مسلسل ماکزیم خرید و قوای قزاق را به آن تجهیز کرد. جالب این که رضاخان ماهرترین افسر قزاق در بهکارگیری این سلاح بود و از این رو تا مدتها او را رضا ماکسیم میخواندند
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🔻لارین، سکه های مفتولی نقره زمان شاه طهماسب اول
✍ تصور معمول همۀ ما از سکه، عموماً یک شی مدوّر است اما آیا می دانید یکی از ویژه ترین ارزهای تجارت که در دریای عرب و دریای هند استفاده می شده، و «لارین» نام دارد، شکلی شبیه به سنجاق مو یا قلاب ماهیگیری داشته است. تجارت پررونق منجر به بکارگیری لارین بعنوان ارزی رایج در قرن ۱۶ میلادی شد. نام لارین از شهر لار در ایران گرفته شده که درآن روزگار، یک مرکز پررونق تجاری به حساب می آمد. نخستین ضرب این سکه توسط شاه طهماسب صفوی در دهۀ ۱۵۵۰ میلادی صورت پذیرفت. لارین یک سیم نقره ایِ تا شده همانند سنجاق مو بود و بر آن نام پادشاه و محل ضرابخانۀ تولید کننده، ضرب می شد.
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🔻تامین هزینه عزاداری شعبان بی مخ توسط دربار!
✍ حسب الامر مبارک ملوکانه مقرر است، طبق معمول سالهای قبل مبلغ سی هزار ریال برای برگذاری مراسم روضه خوانی عاشورا که توسط آقای شعبان جعفری در تکیه دباغخانه انجام می گیرد در وجه مشارالیه پرداخت گردد
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff
🔻 لوازم آرایش دوران قاجار
✍ دوستعلی معیرالممالک از رجال قاجار در دوران فتحعلی شاه که خود، زنانِ آن دوره اندرونی را دیده، در مورد آرایش زنان در آن زمان میگوید:
🔸زنها زلفها را چینچین و حلقهحلقه نموده و با لعاب به دانه به پیشانی میچسباندند. با وسمه یا رنگ و حنا ابروهای پهن و پیوسته میکشیدند و گاه میان آن، خالی کوچک مینهادند. چشمها را سرمه کشیده، چهره را سفیداب و سرخاب زیاد میمالیدند
🔴کانال گام دوم انقلاب ✌
🔴https://eitaa.com/joinchat/3861577738C3c3b839fff