eitaa logo
گام دوم انقلاب
2.9هزار دنبال‌کننده
214.2هزار عکس
155.6هزار ویدیو
1.6هزار فایل
🇮🇷🇮🇶🇵🇸🇸🇾🇱🇧🇾🇪 امام خامنه ای: شما افسران جنگ نرم هستید جنگ نرم مرد میخواهد. دیروز نوبت شهدا بود در جنگ سخت.. وامروز نوبت ماست در جنگ نرم ارتباط با مدیر @hgh1345 آیدی تبادل و تبلیغات @hgh1345
مشاهده در ایتا
دانلود
5.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹 بیش‌از هر چیز، به چی نیاز داری؟! 🥀 جواب مظلومانه‌ی کودک فلسطینی ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴@gamedovomeenqelab
8.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
┄═❁✨❈[﷽]❈✨❁═┄ ◼️ سخت‌ترین غصه‌ها 💎  ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴@gamedovomeenqelab
🌳🍃😍🍃🌲 🌈 قرقاول رنگین کمانی 🌿 ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴@gamedovomeenqelab
12.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🪕 آهنگ بی‌کلام ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴@gamedovomeenqelab
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «دعبل و زلفا» ⏪ بخش ۳۱: رو کرد به پیشکار. - درست است؟ پیشکار نامه‌هایی را که در دست داشت به سینه فشرد و جوابی نداد. اتاقک تاب می‌خورد و آرام دور خودش می‌چرخید و درون استوانه‌ی برج که به تدریج تنگ می‌شد، بالا می‌رفت. از پنجره‌های اتاقک و از روزنه‌های برج می‌دیدند که چه‌گونه از زمین فاصله می‌گیرند. مسلم خود را به دیواره‌ی اتاقک چسباند. - هر چه سن آدمی بالا می‌رود، بیش‌تر از ارتفاع می‌ترسد. دارم سرگیجه می‌گیرم. - چشمانت را ببند و خودت را جای این جعفر بی‌چاره بگذار که باید هر روز از این چاه معکوس، بالا و پایین برود! باز مسلم به پهلویش زد. دعبل به روی خود نیاورد. - راه برگشتی نیست. انگار کن نمایش سرگرم کننده‌ای است که داری از آن لذت می‌بری! برای من که لذت‌بخش است. مرا به یاد برج بابل می‌اندازد. می‌رویم تا نمرود را ببینیم! مسلم سر در گوش دعبل گذاشت. - بس کن! یادت باشد که از محل زندانی بودن موسی بن جعفر چیزی نمی‌دانی. اگر لازم بداند. خودش به تو خواهد گفت. پس از دقیقه‌ای به بالاترین نقطه‌ رسیدند. خواجه‌ای دری از برج را باز کرد. اهرم چرخ‌دنده‌ای را چرخاند. پلی چوبی و کوچک پایین آمد و یک سرش روی ورودی اتاقک گذاشته شد. پیشکار با زبانه‌ای آهنی، پل را به کف اتاقک محکم کرد. هر سه از پل گذشتند و وارد سرای بزرگ و مجلل شدند. نسیم خنکی می وزید و پرده‌ها را تکان می‌داد. دعبل به سوی نرده‌های فلزی رفت و از آن ارتفاع، نیمی از بغداد و حصار و کشتزارها و باغ‌ها و کوه‌های دور دست را تماشا کرد. - نترس! بیا پایین را نگاه کن تا ببینی چه قدر قد کشیده‌ایم. آدم‌ها اندازه‌ی مورچه شده‌اند. باید مراقب باشید زیر پا لهشان نکنی. مسلم نزدیک شد و نرده را محکم گرفت. - این موج، شبیه مأذنه است، فقط خیلی بزرگ‌تر و بالاتر. خواجه رفت تا آمدن مهمان‌ها را خبر دهد. پس از لَختی باز‌گشت با صدای نجوامانند و تیز گفت: «داخل شوید!» دعبل لبخند زنان و شادمان از منظره‌ای که از شهر دیده بود با مسلم همراه شد. از دری نقره‌ای با گل میخ‌های طلایی گذشتند و پا به ایوانی گذاشتند که انگار رو به آسمان، آغوش گشوده بود. جعفر و کنیزی زیبا کنار نرده‌ها، روی تختی نشسته بودند و شطرنج بازی می‌کردند. موهای خرمایی کنیز آن قدر بلند بود که در اطرافش بر فرش ابریشمین ریخته بود. جعفر‌ برمکی مرد زیبایی بود که لباس ایرانی از حریر زرشکی رنگ از یکی از شانه‌هایش آویخته بود. به چشمان درشتش سرمه کشیده بود. بالاتنه‌اش عریان بود. جبرئیلِ طبیب، شاخی میان دو کتفش گذاشته بود و مشغول حجامتش بود. سر‌ باریک شاخ را می‌مکید. توی پیاله‌ای، تا نیمه خون بود. جعفر در همان حال، وزیر سفیدش را که از عاج بود، بالا گرفته بود و می‌اندیشید در کدام خانه بگذارد. ابوزکار آهسته بر تنبور پنجه می‌زد و شعری را به آواز، زمزمه می‌کرد. شش زن زیبارو که در لباس و آرایش و قد و اندام همانند بودند و خنجری مرصع، تیر کمربند زرینشان بود، در اطراف ایستاده بودند. دعبل با خنده به جعفر گفت: «بعید می‌دانم بر این بلندا، چنگال مرگ به تو برسد! درود بر تو!» مسلم آستین دعبل را کشید و سلام و تنظیم کرد. جعفر جواب آن‌ها را نداد. وزیر را مانند عقابی که بر شکارش فرود می‌آید، پایین آورد و اسب سیاه را زد و  از صفحه‌ بیرون پراند. لبخندی زد و نگاه تمسخرآمیزی به کنیز انداخت. دعبل مزاح‌آمیز گفت: «از آداب بزرگی یکی آن است که جواب سلام مهمان را ندهد.» ⏪ ادامه دارد... 🌳 ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴@gamedovomeenqelab
💉 نخستین داروی شیمی‌درمانی تزریقی ضد سرطان تولید شده در غرب آسیا با نام تجاری «سینا دوکسوزوم» برای درمان سرطان‌های پیشرفته و منتشر شده که در ایران ساخته شده است. دارویی که مشابه داروی «داکسیل» هست که قبل از این در انحصار یک شرکت آمریکایی بود. 🌱 امید ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴@gamedovomeenqelab
🍀🍁🍀 حسن تو همیشه در فزون باد رویت همه ساله لاله‌گون باد اندر سر ما خیال عشقت هر روز که باد، در فزون باد هر سرو که در چمن درآید در خدمت قامتت نگون باد چشمی که نه فتنه‌ی تو باشد چون گوهر اشک، غرق خون باد چشم تو ز بهر دلربایی در کردن سحر، ذوفُنون باد هر جا که دلی است در غم تو بی صبر و قرار و بی‌سکون باد قد همه دلبران عالم پیش الف قدت، چو نون باد هر دل که ز عشق توست خالی از حلقه‌ی وصل تو برون باد «حافظ» / فارسی   ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴@gamedovomeenqelab
1.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👽 مکار نا‌به‌کار 💎 ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴@gamedovomeenqelab
🌳🍃🦋🍃🌲 «پروانه‌ی جغدی» که به دلیل شباهت نقش و نگار بال‌هایش این نام برایش انتخاب شده است. 🌿 ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴@gamedovomeenqelab
┄┅═🍃🌷🍃═┅┄ 📚 «دعبل و زلفا» ⏪ بخش ۳۲: جعفر خود را به نشنیدن زد و مسلم گفت: «آن طور که جبرئیل طبیب و پدرش بختیشوع می‌گویند اگر همه‌ی آن چه را توصیه می‌کنند، انجام دهم و شراب نخورم، می توانم بالای صد و بیست سال عمر کنم. افسوس که از شراب نمی توان گذشت! من به صد سال نیز راضی‌ام. کنیز تعظیمی کرد و بی‌آن که عجله کند، در مقابل نگاه نگران جعفر، وزیر سیاه را به آرامی بر چند خانه لغزاند و با پوزخندی گفت: «کاش به جای آن حرکت آتشین، دقت می‌فرمودید که در اطرافتان چه می‌گذرد.» سربازی را که جلوی شاه سفید بود زد و وزیر را در آن خانه گذاشت. مرا ببخشید! کیش‌ و مات! جعفر راست نشست و به مهره‌ها خیره شد. جبرئیل ناچار شد شاخ را از میان دو کتف او بردارد و خون درون آن را توی پیاله بریزد. پیاله پر شد. دایره‌ی خونین بر پشت جعفر را با دستمالی تمیز کرد. زخم‌های کوچک نیشتر، خود را نشان داد. جعفر وقتی دید کارش تمام است، با پا به شاه سفید زد و آن را انداخت. پیاله را از کنار ظرف انگور و انجیر برداشت و خونش را به آسمان بغداد پاشید. آزرده خاطر نگاهی به دعبل انداخت. دعبل گفت: «شاه را که انداختی، مطلبی به ذهنم رسید. اگر امان دهی بگویم. از تصورش می‌خواهم آن قدر بخندم که روده‌بر شوم!» جعفر برای اولین بار به او نگاه کرد و به علامت موافقت، تبسمی نشان داد. دعبل گفت: «این حرفم نزدت امانت باشد. آرزو کردم کاش خلیفه نیز این‌جا بود! در آن صورت اگر موفق می‌شدم هر دوتان را همزمان از این برج باشکوه، پایین بیندازم تا مثل بلا بر سنگفرش های سر‌سرا نازل شوید، نامم برای همیشه در تاریخ می‌ماند.» کنیز جلوی خنده‌اش را گرفت. جعفر اخمی کرد و به مسلم گفت: «به راستی قدمتان شور بود! باغی را که کنار دجله داشتم باختم. درختان انجیر بی نظیری دارد! این انجیرها از آن جاست. امروز یادم رفت صدقه بدهم. باید برای خودم، اسپند و کُندر دود کنم. چشم خوردم.» دعبل گفت: «در عوض، قدممان برای این گیسو خانم مبارک بود! روزی که از چشمت افتاد، می‌تواند به آن باغ برود و دل به این خوش کند از انجیرهایی می‌خورد که دیگر جعفر از آن نصیبی ندارد!» جبرئیل حیرت زده به او نگاه کرد و ابوزکار دقیقه‌ای بود که شعر را از یاد برده و پنجه‌اش از حرکت بازمانده بود. کنیز این بار نتوانست جلوی خنده‌اش را بگیرد. دعبل به او گفت: «البته اگر سر حرفش بماند آن باغ را به تو بدهد! هزار وعده خوبان یکی وفا نکند.» کنیز، باز خندید. - چه مرد زبان آور و ظریفی است! کیست این؟ جعفر به کمک طبیب لباس پوشید و ایستاد. انگشتان دو دست را به میان موهایش کشید و مرتبشان کرد. - دعبل است. - به قیافه‌اش می‌آید از زمین‌داران اهواز باشد. - زمینش کجا بوده فلک زده! سرمایه‌اش همین زبانی است که دارد. شاعر رافضی است. - نامش را نشنیده‌ام. - تا زمانی که عقل به سرش نیامده، نمی‌گذاریم نامش بر سر زبان‌ها بیفتد وگرنه شعرهای خوبی دارد. آمده تا از آخرین بافته‌هایش برایمان بخواند. دعبل گفت: «البته شما زحمت خودتان را بکشید و  به وظیفه‌تان عمل کنید، اما به لطف الهی، گاه می‌بینم شعری را که دیروز گفته‌ام، امروز مردم کوچه و بازار برای هم می‌خوانند. کنیز از نگاه جعفر ترسید که باز بخندد. مسلم چند قدمی پیش رفت و دفترهای شعر را لبه‌ی تخت گذاشت. کنیز، اولین دفتر را برداشت و ورق زد. ⏪ ادامه دارد... 🌳 ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴@gamedovomeenqelab
🏔 آذربایجان غربی سرزمین زیبایی‌ها دامنه‌های آغری (آرارات) / ماکو / نَمایی از ایران زیبای ما 🇮🇷 ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴@gamedovomeenqelab
فرازی کوتاه از وصیت نامه‌ی سرباز سید‌علی 🌷 «شهید امیر‌علی حاجی‌زاده» ...🌷... / یاد یاران ┄┅♦️ گام دوم انقلاب♦️┅┄ 🔴@gamedovomeenqelab