eitaa logo
هفت‌تپه‌ی گُمنام 🇮🇷
3.2هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
9 فایل
اینجا از لشکری خط شکن گفته میشود از دلاوران لشکر ویژه ۲۵ کربلاااا... از گمنامان چادرنشینان خاکی هفت تپه .‌‌.. 👤ارتباط با ادمین کانال . ارسال مطالب ، عکس فیلم و خاطرات و ..‌. @ahmadiatouei
مشاهده در ایتا
دانلود
💢 شهید محمدمهدی گرجی ( از لشکر ویژه ۲۵ کربلا) شهادت ۴ خرداد ۱۳۶۷ شلمچه ؛ سن ۱۶ سال ؛ تاریخ تشییع پیکر : ۱۳۷۵ قائمشهر : . ▪️مادر شهید - خانم صدیقه کلامی : قبل انقلاب محمد مهدی آمادگی بود یک روز از مدرسه اومد و گفت : «مامان ! مگه ترانه حرام نیست . امروز تو مدرسه ترانه گذاشتند و به ما گفتند دست بزنید و من دست نزدم و انگشتم و تو گوشم کردم که نشونم . تو فردا بیا مدرسه بهشون بگو که ترانه گوش کردن حرام است» من رفتم مدرسه و به مدیر گفتم و معلم ها با این که خیلی اهل حجاب نبودند خیلی خوش شون آمد . یک روز دیگر به خانه آمد و گفت:« مامان من دیگه مدرسه نمیرم »گفتم چرا ؟ گفت«امروز ترانه گذاشتند و بچه ها دست می زدند . معلم کلاس دیگر آمد و دست من و از گوشم در آورد و گفت چرا دست نمی زنی ؟ گفتم من دست نمیزنم ترانه حرامه . گفت باید بیایی جلو و برقصی . من گریه کردم و معلم اومد و جلوی او را گرفت و نگذاشت . اگر بچه ها آمدند دنبال من بگو مهدی اوریون گرفته» و از فردا دیگر به مدرسه نرفت . . کانال شهدایی 👇 🆔 @hafttapeh
💢 شهید رمضانعلی بلالی اوصیا ( بابل) 🩸شهادت : ۱۳۶۵ کربلای پنج ...🇮🇷 . ... همرزم شهید : رمضانعلی شب عملیات حالت خاصی داشت و در آن لحظات ذکر خدا و ائمه از یادش نمی رفت و به بقیه هم سفارش می کرد ذکر یادتان نرود . شب عملیات وقتی به جلو می رفتیم قمقمه های آب مان را انداختیم که اگر مجروح شدیم و خونریزی زیاد شد آب نخوریم ، رمضانعای ترکش خورد و حین شهادتش تقاضای آب کرد و ما با دهان مان رطوبت را به دهانش می رساندیم و با لبان تشنه بشهادت رسید. . 💢 عکس : چادرهای با صفای هفت تپه ( نفر وسط شهید رمضانعلی بلالی) شادی روحش صلوات... . 💠 @hafttapeh
💢 که به تنهایی با ۶ فروند جنگيد ... . ▪️۱۲ فروند از هواپیماهای عراقی صبح ۲ اسفند ماه ۱۳۵۹ برای جبران عملیات‌های خلبانان ایران به پایگاه هوایی تبریز حمله کردند که ۶ فروند در آسمان به مانور پرداخته و ۶ فروند دیگر به پایگاه تبریز حمله کردند.در حین عملیات و هدف‌گیری آنان به پایگاه، هواپیمای خلبان ذبیحی در هنگام پرواز بر روی باند فرودگاه بود که مورد اصابت ترکش راکت یک فروند هواپیمای میگ عراقی قرار گرفت و کابین هواپیمای شکاری اش شکست و او از ناحیه سر زخمی شد. . ▪️ذبیحی با مشاهده چنین وضعی به هواپیمای بعدی که می‌بایست با او هم پرواز باشد اطلاع داد که متوقف شود ولی خود به تنهایی به پرواز ادامه داد و با انجام عملیات تاکتیکی هر ۶ فروند هواپیمای دشمن را به آسمان دریاچه ارومیه هدایت و با آن‌ها که به بمب‌های ناپال مجهز بودند، نبرد کرد و خلبانان آن‌ها را وادار به تخلیه بمب‌ها بر روی دریاچه و سپس با هدف‌گیری آن‌ها دو فروند را در دریاچه ساقط کرد و چهار فروند دیگر به ناچار فرار کردند. . ▪️خودش هم به دلیل کم شدن بنزین در فرودگاه ارومیه به زمین نشست و پس از ارتباط تلفنی با پایگاه تبریز و اطمینان از وضع پایگاه با بنزین گیری مجدد به پایگاه تبریز برگشت.به خاطر رشادت‌هایی که انجام داد مورد تشویق قرار گرفت و به ۲ درجه افتخاری ارتقاء یافت ولی از گرفتن آن امتناع کرد. . پرویز ذبیحی اترگله ...🇮🇷 . 💠 @hafttapeh
💠 سال 62 یا 63 بچه‌های که دم درب بودند گفتند یک پیرزنی از آمده و میگوید من حضرت را می‌خواهم ببینم. من رفتم گفتم بفرمایید ! کاری داری شما؟ گفت که والله هر چی دارم و ندارم برداشتم آوردم بدهم به آقا برای . من رفتم خدمت حضرت آقا و عرض کردم این طور شده است. گفتند سریع بگویید بیاید داخل. رفتم او را آوردم داخل. یک زیلو، یک سجادة نماز، یک یا - در حدّ همین چند قلم بود که - به حضرت آقا داد و گفت من دیگر امیدی به زنده بودن ندارم. همینها را دارم از مال دنیا و آمدم اینها را از طریق شما به جبهه‌ها بدهم و به این وسیله دِین خودم را ادا کرده باشم. . حالتی در آقا به وجود آمده بود که اصلاً وصف‌ناپذیر بود. عظمت این زن را می‌دید که از اراک راه افتاده آمده و هر آنچه دارد و ندارد برای جبهه‌ها می‌دهد. او بعد مورد تفقد حضرت آقا قرار گرفت و تشکر کردند. بعد از اینکه آن پیرزن رفت، آقا یکی از کارمندان دفتر را صدا کردند و گفتند بروید آدرسش را بگیرد و در حدّ ممکن نیازهای اولیه‌اش را برطرف کنید. آن سجاده را آقا تا زمانی که در ریاست جمهوری بودند به عنوان سجادة خودشان حفظ کردند. البته چندین برابر پول آن را آقا به حساب جبهه واریز کردند، یعنی در واقع آن را خریدند. بعد فرمودند که بقیه‌اش هم در موزه باید باشد.🇮🇷 . 💠 @hafttapeh
💢 اعزام به جبهه بود... دیدن یکی ، با یک لباس تر و تمیز و چمدان بدست اومد و گفت : من میخوام برم جبهه !!! مسئول اعزام خنده ش گرفت گفت با این کیف و سر وضع میخای بری جبهه چیکار !!! اونجا جنگه ...گرد و خاکی میشیا.... کیفش و گذاشت رو میز و باز کرد و گفت : اینا وسایل کار منه... ✂️ قیچی و شونه و کلی از وسایل مربوط به آرایشگری....شاید جنگیدن بلد نباشم ولی موی سر رزمنده ها رو که میتونم اصلاح کنم... . 📷 : ویژه ۲۵ ✂️ آرایشگر : شهید محمدرضا خانلری . 💠 @hafttapeh
▪️هفت تپه بودیم قبل از عملیات کربلای 4 یک روز من و شهید بلباسی با هم داشتیم صحبت می کردیم که چه کار کنیم و نیروها را حرکت دهیم یا نه شهید سیف الله حمام بود و یک دفعه دیدم شهید بلباسی وسط صحبت هایش صلوات می فرستند من چون پشتم به شهید بود سرم را برگرداندم دیدم شهید است که از حمام امده است و صورتش گل انداخته است و خیلی زیبا شده است . شهید بلباسی آمد سمتم و گفت:« برو به خانواده ات زنگ بزن و بگو آماده باشند که دومین شهید هم در راه است» که همین هم شد . . 💢 سیف اله بابکی دومین بابکی بود که در ۱۳۶۵ در بشهادت رسید. . 💠 @hafttapeh
💠 بیاد جانشین گردان مسلم لشکر ویژه ۲۵ کربلا سردار شهید خلیل زالپولی ( شهرستان نور) ....🇮🇷 . در عملیات والفجر 8، در درگیری تن به تن، به دلیل اصابت سرنیزه دشمن به دست و شکمش، سخت مجروح شد و از حال رفت. همه فکر می‌کردند که خلیل شهید شده است. برای همین، او را همراه اجساد به سردخانه بردند. اما در بین راه، از گرمای بدنش متوجه شدند که هنوز زنده است. بعد سریع وی را به بیمارستان منتقل کردند. پس از عمل‌های سنگین، هیچ‌کس امیدی به زنده ماندنش نداشت. وقتی به ملاقاتش رفتند میگفت: دعا کنید من در بیمارستان شهید نشوم. دوست دارم در جبهه بمیرم. شهید شدن در خط مقدم برایم از عسل شیرین‌تر است. پس از طی دوره درمان، علی‌رغم عدم اجازه پزشکان در رفتن به جبهه، او که دیگر تاب ماندن در شهر را نداشت بعد از اندکی بهبودی راهی جبهه شد.میگفت «اگر من بتوانم فقط دو انگشتم را تکان بدهم و ماشه را بچکانم، باز هم باید به جبهه بروم.»بالاخره در عملیات کربلای چهار بشهادت رسید و همچون جدش حسین بی سر ؛ پیکرش بعد سالها به خانه بازگشت. . 📩 قسمتی از وصیت نامه ی شهید : بدانید ملت عزیز! اگر دنیا ما را در تنگنای محاصره اقتصادی قرار دهد فرزند رمضانیم و پیشوایان حضرت علی (ع) می باشیم و هیچ ضعفی به خود راه نخواهیم داد و اگر دنیا ما را در محاصره نظامی قرار دهد ما فرزند محرمیم و پیشوایان امام حسین (ع) . . 💠 @hafttapeh
💢 شهید محمدرضا جوادی کوچکسرایی_شهادت ۱۳۶۱_موسیان_،عملیات محرم : . خواهر شهید : اهل مسجد بود. از کلاس دوم ابتدایی روزه می گرفت . یادم یک سال ماه رمضان در فصل تابستان بود او روزه داشت از شدت گرما پیراهنش را بالا زده بر روی موزائیک خوابیده بود . . 💠 @hafttapeh
💢 حسین شعبان زاده ( ) ۱۵ #شهادت ۷ ۱۳۶۵ اسلام آباد غرب : . خواهر شهید : هر وقت به خانه ی ما می آمد می گفت برایم ماکارونی درست کن خیلی ماکارونی دوست داشت بعد از شهادت او من تا یکسال ماکارونی درست نکردم و بعد از یکسال که درست کردم به نیت او خیرات کردم . آخرین باری که می خواست به جبهه برود با مادرم خداحافظی کرد و به خانه ما آمد و از من هم خداحافظی کرد و گفت دعا کنید این بار شهید شوم گفتم حسین جان اگر مصلحت باشد شهید می شوی گفت به هر حال شما دعا کنید من دوست دارم شهید شوم وقتی از درب خانه رفت بیرون رویش را برگرداند و برایم دست تکان داد و خداحافظی کرد و گفت:« این آخرین خداحافظی من با شماست . » . 💠 @hafttapeh
💢 اسداله حقیقت اعزامی از ( سن ۱۵ سال) :۷ آذر ۱۳۶۲ : . پدر شهید : ایشان تابستان ها پیش آقای خطیبی در چاکسر کاشی کاری می کردند. به خاطر صداقت و رفتار خوب او آقای خطیی هر روز با موتور  می آمد دنبالش می گفت نمی خواهد کاری بکنی فقط بیا پیش من باش . بعضی وقت ها با شهید علی محمدی تابستان ها یخ می فروختند . هیچ وقت بیکار نمی نشست کار می کرد تا کمک خرج خانه باشد . زمانی که می خواست به جبهه برود و رضایت نامه آورد که امضا بزنم این کار را نکردم و قبول هم نکردم همان شب خواب دیدم در بیابانی هستم  و سگ ها به من حمله کردند  و من می خواستم فرار کنم ولی نمی توانستم وقتی که پسرم اسدالله آمد  سگ ها همه فرار کردند . وقتی صبح بیدار شدم رفتم به انجمن و گفتم من رضایت می دهم که پسرم به جبهه برود . . 💠 @hafttapeh
💢 مهدی فرجی کله بستی(بابلسر)_ ۱۱ آذر ۱۳۶۲_ _ ۱۹ سال : . ▪️ گلتاج فرجی- خواهر شهید : وقتی برادرم برای آخرین بار داشت اعزام می شد، به من گفت: این 36 تا عکس را بگیر، من شهید می شوم ولی سر ندارم تو به مادر چیزی نگو، خودت برای شناسایی من بیا و از زخمی که روی بازویم است مرا شناسایی کن و بعد به خانواده بگو که من شهید شدم. انگار به او الهام شده بود که این بار به شهادت می رسد.( شادی روحش صلوات) . 💠 @hafttapeh
💢 . بیژن جعفرقلی زاده ،همرزم شهید: شب ها دعای توسل و نماز جماعت در جبهه می خواندیم. یک شب دعای توسل خواندیم و بعد از آن مداح در مورد ائمه اطهار خواند. یک دفعه دیدم که یک نفر دوش مرا گرفت و بلند شد و بعد افتاد، دیدم که حسن است،انقدر گریه کرده بود که از حال رفت . . 💠 @hafttapeh