#یا_اباالفضل_العباس_علیه_السلام_ادرکنی
سلامِ ما به علمدار کربلا عباس
درودِ ما به سپهدار نینوا عباس
سلامِ عالم و آدم، هماره تا خاتم
به نور چشم همه آل مصطفا عباس
فقیهِ آل علی، عبد صالح سبحان
مطیعِ محض ولایت ز ابتدا عباس
فرشتگانِ مقرب نه،،، زُمره ی شهدا
بَرند حسرتِ والاییِ ترا عباس
به شرق و غربِ فلک، بالهای گسترده
بجای دست عطا کرده اَت خدا عباس
مقامِ شامخِ بابُ الحوائجی داری
به دستهای قطیعِ گره گشا عباس
ادب ز محضر تو کسب فیض ها کرده
تو شهره ای به علمدار باوفا عباس
به افتخار برَد اسمِ پُر مُسمّایت
هنوز، زینب کبری به هر کجا عباس
تویی که پشت و پناه حسینِ زهرایی
تویی به کرب و بلا حامیِ وِلا عباس
شجاعتِ تو زبانزد، که اَشجَعُ النّاسی
تویی که ماه بنی هاشمی اَلا عباس
که گفته حرف امان نامه را به محضر تو؟
که برده آبرویت را به خیمه ها عباس
تو آبروی دو دنیایی، یا ابوفاضل
عزیزِ اُمِ بنین! یابنَ مرتضا عباس
□ □ □
بلند قامتِ لشکر! بلند همتِ عشق!
مباد قدّ رشیدت شود دوتا عباس!
ز صدرِ زین نکند اقتدارِ تو اُفتد
زمین، نَه جای تو هست ای شهِ سخا عباس
امیدِ اهل حرم را تو ناامید مکن
صدای العطش آید بگوش ما عباس
چه شد که اَبروی پیوسته اَت، ز هم پاشید
چه شد که بی رمق افتاده ای ز پا عباس
اگر که قصه ی شقُّ القمر شده تکرار
زدند بر سرِ تو ضربه بی هوا عباس
نشسته تیر به چشمانِ نافذت، ای وای
شکسته شد کمرِ حجت خدا عباس
رسیده مادرِ ارباب در برت، برخیز!
که گفتی از تَهِ دل، ذکرِ یااخا عباس
#یا_اباالفضل_العباس_علیه_السلام_ادرکنی
@hajmahmoodzholideh
#روضه_حضرت_عباس_علیه_السلام
خواستم آبی رسانم در حرم اما نشد
گفته بودم مشکها می آورم اما نشد
خواستم پیش رباب این مشکِ پر آب آورم
تا نگوید تشنه جان داد اصغرم اما نشد
خواستم سیراب سازم تشنگان خیمه را
تا مگر خشنود گردد خواهرم اما نشد
خواستم بالاسر خواهر بمانم در حرم
تا نگوید وای من از معجرم اما نشد
جای دستانم سرِ راه تو ای مولای من...
خواستم بر پای تو افتد سرم اما نشد
چون دو دستم قطع شد، دستِ عالمگیری نماند
خواستم گیرم بدستِ دیگرم اما نشد
خواستم مانع شوم از غارت اهل خیام
گفتم ایدل، من امیر لشکرم اما نشد
اولین بار است، تو اِستاده، من افتاده ام
خواستم خیزم بپای رهبرم اما نشد
خواستم دستی نگیری بر کمر از داغ من
تا نخندد کس به اشکِ سرورم اما نشد
دست بر پهلو به بالینم رسیده مادرت
کاش میشد انتقامِ، مادرم اما نشد
کاش میشد از سرِ نیزه نبینم بارها
تازیانه خوردنِ اهل حرم اما نشد
تا قیامت از برایم شرم ماند و شرم ماند
خواستم تسکین بر این چشمِ ترم اما نشد
#روضه_حضرت_عباس_علیه_السلام
@hajmahmoodzholideh
#روضه_شب_عاشورا
مرد قیام از خلوت شب جا نمی ماند
عبد خدا از سفره ی نجوا نمی ماند
امشب که مهلت داده ما را در مناجاتش
دور از ملاقاتش دل شیدا نمی ماند
من عاشق صوم و صلاتم، عاشق قرآن
از ما کسی در پشت این درها نمی ماند
دین خدا حالا که جانِ تازه میخواهد
پس جانِ ما دیگر در این تن ها نمیماند
باید کنون بار سفر بست ای همه عشاق
اهل لقاءالله در دنیا نمی ماند
هر کس که میخواهد،، بماند در کنار ما
مهلت برای فرصت فردا نمی ماند
امشب شهادتنامه عشاق امضا شد
این صفحه های سرخ بی امضا نمی ماند
ما لشکر زهرائیانِ کربلا هستیم
فردا کسی از لشکر زهرا نمی ماند
مردانِ ما جمله شهیدان خدا هستند
جز سید سجاد کس از ما نمی ماند
زنهای ما بعد از شما گردند اَسیرالله
سالم سَری، از جمعِ این زنها نمی ماند
غارت شود اینجا تمام خیمه های ما
بر گوشِ طفلان گوشوار اینجا نمی ماند
دستانِ سیلی باز گردد، بعدِ عباسم
هرگز گلِ یاسی ز سیلی جا نمی ماند
دست همه اهل حرم را ریسمان بندند
دیگر برای کودکانم نا نمی ماند
این خارها را از زمین باید بگیرم من
دیگر برای طفل، دست و پا نمی ماند
#روضه_شب_عاشورا
@hajmahmoodzholideh
#روضه_وداع_امام_حسین_با_اهلبیت_علیهم_السلام
قدم از قدم برندارم حسین
مگر جایِ پایت گذارم حسین
مرو اینچنین از برم با شتاب
که قلبم شود از فراقِ تو آب
به که میسپاری حرم را، به من؟!
من و اینهمه لشکرِ اَهرمن؟!
مرو از برم، سایه ی بر سرم
که بایست محکم کنم معجرم
گمانم که هنگام غربت شده
خیامِ حرم، غرقِ وحشت شده
ز هر خیمه، نِعمَ الاَمیری رسد
از این جمع، بوی اسیری رسد
کنون که ز پیشِ حرم میروی
چرا باشتاب از برم میروی
بمیرم ز طرزِ وداع گفتنَت
پیام از جدایی دهد رفتنَت
کمی صبر کن، علتِ آه من!
بیا قدری آهسته رو ماه من!
مَجالی به خواهر ز رویت بده
بمن بوسه ای از گلویت بده
ز مادر ترا جوشن آورده اَم
ببین کهنه پیراهن آورده ام
خودت پاره آنرا به خنجر نما
که عریان نسازند جسم ترا
ترا چونکه کشتند، نامردمان
چسازم من و خیلِ نامحرمان
پس از اینکه حلقِ ترا میدرند...
از اینجا حرم را کجا میبرند؟
رباب از غمت بیقراری کند
سکینه پِیَت گریه زاری کند
رقیه ندارد توانِ فراق
رسد سرنوشتش به شام از عراق
حریمِ تو وقتی به غارت رسد
اسارت، جسارت، خسارت رسد
من و قافله داری اَم بعد از این
پرستاری از سیدُ الساجدین
اگر حکمِ حمله شود بر صِغار
به گوشی نمانَد دگر گوشوار
همه زخمها مان نمک میخورند
یکایک یتیمان کتک میخورند
چو تنها بمانم، نه خواهر نه تو
نه عباس هست و نه اکبر نه تو
مگر از سرِ نی نگاهم کنی
کسی را علمدارِ راهم کنی
مبادا شوم با عدو همسفر
که جانِ یتیمان شود در خطر
#روضه_وداع_امام_حسین_با_اهلبیت_علیهم_السلام
@hajmahmoodzholideh
#روضه_جانسوز_شام_غریبان
دریغ و درد، ز دلهای خسته ی امشب
اَمان، ز داغِ حریمِ شکسته ی امشب
فغان، ز اشکِ نمازِ نشسته ی امشب
نه حرمتی، نه حریمی نگاه داشته شد
نه احترامِ قدیمی نگاه داشته شد
هجوم و حمله و غارت، مباح شد ای وای
به اهلبیت، جسارت مباح شد ای وای
به اهلِ خیمه خسارت، مباح شد ای وای
نسیمِ عاطفه رفت و ز غِیض شد طوفان
شمیمِ فاطمه رفت و ز بُغض شد طوفان
همان مصیبتِ آتش، دوباره شد تکرار
به روی فاطمه ها خَش، دوباره شد تکرار
به زیرِ ضربِ لگد غَش، دوباره شد تکرار
شبیهِ غلغله و ازدحام در گودال
به دورِ خیمه فتادند زیرِ پا اطفال
همینکه حکمِ فرار از امام شد صادر
میانِ خیمه اَراذل، شدند بَد حاضر
و آن امام زمان، خود به دیده شد ناظر
رسید، دستِ اَجانب به زیورِ طفلان
کشید، زینتِشان را ز معجرِ طفلان
تهاجمِ علنی، سوی بانوان را دید
ز پای، غارتِ خلخالِ دختران را دید
ربودنِ همه اموالِ کاروان را دید
چه میزبانیِ خوبی ز میهمان کردند
به ضربه صورتشان را چه بد نشان کردند
به ناله های یتیمانه هم، نشد رحمی
به اشکِ چشم غریبانه هم، نشد رحمی
به گاهواره ی دردانه هم، نشد رحمی
اَثاثها به جسارت ربوده شد ز حرم
لباسها به غنیمت ربوده شد ز حرم
میانِ شعله ی آتش، امامِ سجاد است
سرِ امام زمان، ناسزا و فریاد است
به قصدِ کشتنِ او لشکری ز بیداد است
دفاعِ عمه ی سادات از علیِ زمان
شبیه حضرت زهراست، بی هراس و عیان
هنوز تیرگی و آفتاب ها باقی است
به چهره های منافق، نقاب ها باقی است
قسم به چادر زینب، حجاب ها باقی است
عفاف و عصمتِ زهرائیان، همه محفوظ
میانِ هاله ای از نورِ فاطمه محفوظ
بیا امام زمان، انتقام را برسان
جوابِ ناله ی هر صبح و شام را برسان
میان اهل وِلا، انسجام را برسان
گِره ز شامِ عزا وا نمیشود بی تو
ز ما رضایتِ زهرا نمیشود بی تو
#روضه_جانسوز_شام_غریبان
@hajmahmoodzholideh
#روضه_عبور_از_قتلگاه
قاتلان، ناموسِ زهرا را اسیری میبرند
زینب کبراست که با این حقیری میبرند؟!
او عقیله، دخترِ شاهِ بنی هاشم علی است
با چه اوضاعی بزرگان را اسیری میبرند؟!
شمرها دانند، اینها صاحبانِ کعبه اَند
باز از گودال، با وضعِ خطیری میبرند
ناقه های بی جهاز و بانوان بی پناه
نور را با نار، بی یار و مجیری میبرند
خیلِ نامحرم، کنار محرمانِ مصطفی
دستهای بسته را با بد سفیری میبرند
شمرهای بی حیا تا میتوانند از جفا
بد دهانی میکنند و بد مسیری میبرند
جمعی از اعرابِ اوباش و اَراذل، با کتک
کودکانِ خسته را چون جمعِ پیری میبرند
روزِ روشن، از میان روستاها و قُراء
با لباس پاره چون طفلِ صغیری میبرند
از کنار کشته های بی سرِ کرب و بلا
عده ای مظلومه را، جمع کثیری میبرند
حنجرِ پاره، گواهِ اینهمه بی حرمتی است
بی سر و پاها، سری را با دلیری میبرند!
با کلام الله بازی میکنند و سرخوشند
رَاس ها را مست ها با دلپذیری میبرند
ظالمان، گویی نمیدانند تا شام خراب
با ستم دارند جمع بچه شیری میبرند
گاه زیر تازیانه، گاه زیر کعبِ نی
آل عصمت را به دستور امیری میبرند
دختران حتی ز یکدیگر خجالت میکشند
کوفیان، این جمع را با سر بزیری میبرند
عاقبت اَسرار آل الله بازاری شدند
آل زهرا را ببین از چه مسیری میبرند
#روضه_عبور_از_قتلگاه
@hajmahmoodzholideh
#روضه_ورود_حضرت_زینب_علیها_سلام_به_گودال_قتلگاه_به_دفعات
زینب آن نیست، که یکبار به گودال آمد
بارها دیدنِ دلدار به گودال آمد
بارِ اول، وسطِ معرکه ی نیزه و سنگ
بر سر و سینه زنان، زار به گودال آمد
بارِ دیگر، پس از آن "شیهه کِشان، آمدنِ"
اسبِ بی صاحبِ دلدار به گودال آمد
بعد از آن، نیمه شبِ شام غریبان ز حرم
همرهِ فاطمه این بار به گودال آمد
آن شبی که پِیِ اطفالِ حسین، میگردید
بارها دیده ی خونبار به گودال آمد
عصرِ آنروز، که او را به اسیری بردند
دست بسته، دلِ غمبار به گودال آمد
چونکه سجاد، ندا داد به او حکمِ فرار
ناگزیر از همه اَغیار به گودال آمد
پس از آن داغِ چهل منزل اسیری، گریان
اربعین بی کس و بی یار به گودال آمد
هر شبِ جمعه، کنار پدر و مادرِ خود
در برِ احمدِ مختار به گودال آمد
سخت تر از همه این بود، که با حرمله ها
زیرِ کعبِ نیِ کفار به گودال آمد
دستِ ما را وسطِ روضه گرفت و هر بار
همرهِ قافله، بسیار به گودال آمد
همرهِ منتقمِ کرب و بلا باور کن
وقت و بی وقت، به دیدار به گودال آمد
#روضه_ورود_حضرت_زینب_علیها_سلام_به_گودال_قتلگاه_به_دفعات
@hajmahmoodzholideh
#روضه_ورود_به_کوفه
بغض و نفاقِ مردمِ کوفه، زبانه داشت
هر کس به دستِ خویش، دوتا تازیانه داشت
کافی است، قافله برسد در درونِ شهر
چندین هزار سنگ به سر ها نشانه داشت
سرهای کودکان و زنان جای خود، گهی...
این سنگها، به راسِ شهیدان کمانه داشت
از بام و درب، آتش و خاکستر و ذغال
هر لحظه عده ای، به یتیمی روانه داشت
رایج ترین مُراوِده، لفظِ رکیک بود
بر عترتی که ساحتِ قدسی یگانه داشت
خواندند خارجی، همه ی اهلبیت را
آن کوفه ای که خود صفتی وحشیانه داشت
با تکه نانی از صدقه روبرو شدند
آنانکه خود سیادتشان را زمانه داشت
اُم حبیبه هم، پِیِ نذریِ خویش بود
با دوست گرچه رابطه ای عاشقانه داشت
در زیرِ آستین، که بجای حجاب بود
دختِ حسین، زمزمه ای دخترانه داشت
مادر! دعا کن،،، حداقل معجری رسد
آورد طوعه، هر چه که پرده به خانه داشت
در بینِ همهمه، نفسِ دختر علی...
اعجازِ فاتحانه و هم جاودانه داشت
فریاد اُسکتوا...، همه را محوِ خویش ساخت
زینب که خطبه اَش، اثری بیکرانه داشت
تبیینِ انقلابِ حسینی، شروع شد
دشمن ولی، ز سیره ی زینب بهانه داشت
در اُوجِ خطبه های علی وارِ زینبی
رَاسُ الحسین را، سرِ نیزه روانه داشت
ناگاه لَحنِ صحبتِ زینب، عوض شد و...
حرف از تنور و دردِ دلی خواهرانه داشت
ای سر! فدای صورتِ خاکستریِ تو
مادر بروی تو نظری محرمانه داشت
رحمی به دخترت کن و چیزی به او بگو
قاری به نغمه آمد و بر لب ترانه داشت
سمتِ نگاهها به سری شد که صورتش...
زخمی به چشم و گونه و اَبرو و چانه داشت
هول و هراس از دلِ طفل یتیم ریخت
تا آن زمان که زجر، هجومی شبانه داشت
#روضه_ورود_به_کوفه
@hajmahmoodzholideh
#نوحه_عبور_از_قتلگاه
یا ثارَالله وَبنَ ثارِه
ای پیکرِ پاره پاره
ای کشتهی بیسرِمن، ای بیکفن
حسینمن، حسینمن، حسینمن
ای یادگار مادرم
آیا تویی برادرم
تاجِ سرم، ای امامِ پاره بدن
حسینمن، حسینمن، حسینمن
جای سالم نمانده بر
این گلوی خورده خنجر
بر این حنجر، مانده جای پای دشمن
حسینمن، حسینمن، حسینمن
#نوحه_عبور_از_قتلگاه
تیر ۱۴۰۳/محرم ۱۴۴۶
@hajmahmoodzholideh
#روضه_حضرت_امام_سجاد_علیه_السلام
منکه تنها یادگار کربلای عترتم
حافظ دینم، امامم، پاسدار عصمتم
پیشوا از عصر عاشورا به کلِ خلقتم
شاهد نهضت، امین وحی، غرق محنتم
غربتم این بس، که در بینِ شهیدان مانده ام
با تنِ تبدار همراه اسیران مانده ام
با دلی غمبار، شد آغاز مسئولیتم
خورد در شام غریبان حکمِ ماموریتم
گرچه فرقی نیست در تعریفِ معصومیتم
فرق دارد با همه، واللهِ مظلومیتم
منکه بینِ حلقه ی آتش، امامت کرده ام
مثل بابایم به حفظ دین، قیامت کرده ام
از میانِ نیزه و شمشیر و خون و خاک و گِل
شد امامت، از تَهِ گودال، بر من منتقل
با همه سنگینیِ بار امامت، خسته دل
از زمین برداشتم آنرا، نگشتم منفعل
ابتدا با اذنِ حق، این امرِ سنگین را که دید
عمه ی مظلومه ام، بارِ ولایت را کشید
منکه بودم ناگزیز آنشب، به قلبی بیقرار
در پیِ الهامِ وَحیانی، به وضعِ اضطرار
امر کردم بر همه اهل حرم، حکمِ فرار
گم شدند از ترس، اطفالِ حرم در شامِ تار
عمه جانِ من، پیِ اطفال آل الله گشت
او بجای من، بدورِ کشته ی گودال گشت
من به چشم خویش دیدم در ضمیرِ قتلگاه
ریزشِ برگ خزان را در مسیر قتلگاه
غنچه های فاطمی را سربزیرِ قتلگاه
بیعت آل علی را در غدیر قتلگاه
اشک بود و آه بود و ناله بود درد بود
تازیانه بر یتیمان، سهم هر نامرد بود
کاروانی از حرم تا قتلگه آواره بود
هر سری بشکسته بود و هر دلی بیچاره بود
همچو معجرهای پاره، گوشها هم پاره بود
دستهاشان پر ز سیلی، ناسزا همواره بود
راسها بر نیزه بود و جسمها نقش زمین
کاروانی خسته بود و چشمهایی در کمین
چشمهای بی حیا، بدتر ز غارت بود، وای
تازه اینجا اولِ راهِ اسارت بود، وای
کارِ شمر و خولی و اَخنس جسارت بود، وای
قصدِ دشمن، طرحِ تحقیر و حقارت بود، وای
نسبتی دادند ما را، دونِ شَانِ ما و من
خارجی خواندند ما را، اُمتی پیمان شکن
من پیامِ روضه را از قتلگاه آورده ام
دستهای بسته را با سوز و آه آورده ام
آل عصمت را ز انبوهِ نگاه آورده ام
اشک را تا کوفه ی غرق گناه آورده ام
نان و خرما، خستگی را صد برابر کرده بود
آبروی آل زهرا را به کوفه برده بود
چونکه آوردند ما را بینِ مردم با عتاب
دخترانِ فاطمه، در ازدحام و بی نقاب
پرده های خانه ی اُم حبیبه شد حجاب
ناگهان زینب، علی گونه صدا زد با خطاب
وای بر مردانتان، مردانِ ما را کشته اند
حال بر زنهای آل الله گریان گشته اند
بارها در خطبههای ما سپاهی گریه کرد
دشمنِ غدّارِ ما با روسیاهی گریه کرد
گاه بر این افتضاح و این تباهی گریه کرد
گاه خندید و به ظاهر با نگاهی گریه کرد
اشکهای کِذبِشان، از ظلمشان مانع نشد
هیچ هتاکی ز پاسخهای ما قانع نشد
پاکیِ ما را، به تهمت ناروا پنداشتند
آیه های کبریا را ناسزا پنداشتند
احتجاجِ آل عصمت را خطا پنداشتند
با تمسخر، شام را هم کربلا پنداشتند
پاسخِ فریادِ ما، بارانِ سنگِ شام بود
بر سرِ ما شعله ی آتش ز درب و بام بود
وای از شامِ بلا، که آبروداری نکرد
بر درِ دروازه ی ساعات همکاری نکرد
بینِ بازارِ یهودیها بجز خاری نکرد
جز سرِ بر نیزه، ما را هیچکس یاری نکرد
آنچه ما دیدیم در این شهر، هیزی بود و بس
آنچه ما را کشت، اظهارِ کنیزی بود و بس
#روضه_حضرت_امام_سجاد_علیه_السلام
@hajmahmoodzholideh
#روضه_دروازه_شام
کاروانی که در آن، داغِ محارم کم نیست
آمده شام، ولی هیچکسی محرم نیست
محرمان یا سر نی، یا تنِشان در خاک است
هیچ مشهود، بجز دیده ی نامحرم نیست
چه مصیباتِ عظیمی است، به دروازه شام
ازدحامی که چو او در همه ی عالم نیست
سرِ بازارِ یهودی چه شلوغ است، مگر
یک مسلمان که کند یاریِ شان یک دم نیست
پشتِ دروازه ی ساعات جگرها خون شد
هیچکس بر جگرِ آل علی مرهم نیست
به صراحت همه اِنکارِ حسینش کردند
همه گفتند که این سر، پسرِ خاتم نیست
سرِ سجاد، ز آتش چقدَر در هم شد
بخدا راسِ روی نیزه چنین درهم نیست
شامیان در زدنِ زخم زبان قهارند
زخمِ شمشیر کُشنده است، ولی هر دم نیست
آنقدر درد و غمِ مقنعه ی زینب هست
که دگر غصه ی پیراهنِ کهنه غم نیست
آستینی که خودش، زیرِ کتک پاره شده
دیگر این پارچه ی پاره، حجابی هم نیست
دختران در طلبِ یاریِ راسِ پدرند
سرِ بابا ولی انگار به نِی، محکم نیست
غیرِ سنگِ سرِ بام و شررِ آتشِ خصم
با سر و صورت زنهای حرم، محرم نیست
آنقدر سنگِ نوازش به یتیمان زده اَند
که نیازی به نوازشگریِ همدم نیست
خودبخود گوشه ی ویرانه شبی میمیرد
آن یتیمی که صدا زد ز چه بابایم نیست
#روضه_دروازه_شام
@hajmahmoodzholideh