eitaa logo
اشعار حاج محمود ژولیده
1.4هزار دنبال‌کننده
6 عکس
0 ویدیو
39 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دست دعا به درگه لطف خدا خوش است پرواز روح در ملکوت دعا خوش است با هر فراز نغمۀ جانسوز نیمه شب درک وصال در سحری با صفا خوش است وقت پریدن از قفس تن به بام دوست با چشم اشکبار نظر بر خدا خوش است دیدار وجه یار مگر کار هر کس است این حرفها فقط ز لب هل اتا خوش است راز و نیاز نیمه شب و درد دل زما با چاه درد دل ز دل مرتضی خوش است مردن میان اشک و مناجات کار کیست این مرگ قبل موت ز مولای ما خوش است در حق دیگران همه شب تا سحر دعا بی یاد خود ز حضرت خیر النساء خوش است نومید از طریق مناجات نیستیم ذکر و دعا به شیوۀ آل عبا خوش است قرآن و عترتند همای نجات ما آیات رحمت از نفس مصطفی خوش است سوز دعا چو با جگر پاره شد عجین ذکر خدا خدا ز لب مجتبی خوش است سالک چو از طریق مناجات رفت دید نجوای سرخ مثل شه کربلا خوش است در مکتب تهجد زینب ، محال ، نیست در هر بلا سرودن قالو بلا خوش است @hajmahmoodzholideh
ای خوش آن بنده که هنگام سحر راز کند با خداوندِ خودش، درد دل ابراز کند با زبانِ دل اگر خالقِ خود را خواندی او خدائیست که اِخلاصِ تو اِحراز کند لب فرو بند، ولی وقتِ گدائی هرگز سائل آن نیست، گهی قهر و گهی ناز کند به تهیدستیِ خود، بر درش اِقرار کنیم بگذاریم که او خوب برانداز کند هر چه که خواسته ایم، او به دعا داده بما عاشق آن نیست، که حرف از گِله آغاز کند ما همان بنده پر عجز و نمک نشناسیم که فراموش کنیم، اوست که اعجاز کند بعدِ هر قائله ای، دستِ خدا را دیدیم اوست، صد قافله دل را همه همساز کند کار پیچیده شود گرچه به هر فتنه، ولی... ای بسا فتنه که در خیر، گذر باز کند ای خوش آن عاشقِ دلداده که در معرکه ها بسوی قافله ی فاطمه پرواز کند مرگِ ارباب صفت روزیِ هر کس نشود یک حسینی، همه را زمزمه پرداز کند مرهمِ داغِ جوان، یادِ علی اکبرِ اوست که به هر یاوَلَدی، نعره ای ابراز کند اگر آنجا مددِ عمه ی سادات نبود بعدِ اکبر بخدا قبله ی حاجات نبود @hajmahmoodzholideh
درد طلب دارم، ولی دارم قصوری یاران همه رفتند، اَمان از دردِ دوری من ماندم و یک عده‌ای اثبات کردند هستند در عشقت، محبانِ تنوری از حال خوب دیگران دریابم این را دارند بعضی‌ها تشرف، با چه شوری گاهی ترا می‌بینم و رد می‌شوم زود خسته‌ست این دل از ملاقات عبوری آری ملاقاتی که نشناسم ترا، سخت شرمنده می‌سازد مرا با هر حضوری حاضر تویی، ناظر تویی، شاهد تویی تو من غایبم، من غافلم، تو در ظهوری تا چشمِ آلوده مرا، دور از تو سازد کِی می‌شود بینم ترا، اصلاً چجوری گاهی نسیمی می‌وزد از عطرِ بویت افسوس، مانع می‌شود، عجب و غروری یابن الحسن می‌گویم، اما با زبانم بی آن‌که باشد در عمل، من را صبوری تا در میان محفلم، حالِ خوشی هست چون باز می‌گردم همان هرمان و کوری شرم از زمانی‌که، به هر هفته دو نوبت بر صفحه‌ی پرونده‌ام، داری مروری گاهی خجالت می‌کشی، از نامه‌ی من وقتی که دارم از گنه، لوحِ قطوری با این‌همه باز آبروداری ست، کارت العفو می‌گویی بجایم، هر سطوری □ □ □ تنها پناهی که به من دادی، حسین است با روضه‌ی جدِ غریبت، جورِ جوری رَد خور ندارد روضه‌ی اربابِ عریان وقتی تنِ صدچاکِ او گشته عبوری جای سمِ مرکب، به صورت هم اثر داشت وقتی به بابا خیره شد، چشمانِ حوری پرسید بابا! این چه زخمِ هولناکی است؟ مانند زهرا شد کبود، این روی نوری من‌هم به روی گونه جای پنجه دارم خواباند یک سیلی به گوشم، با چه زوری! موی سرم را بس کشید، این‌سو و آن‌سو حالا به سر مانده، دوتا گیسوی سوری @hajmahmoodzholideh
دستی خوش است سوی قنوتِ دعای تو دستی دگر، ملازمِ بندِ عبای تو سوزِ دعا همیشه اجابت نمی‌شود جز آنکه داشت شور و نوا، با ولای تو حالی که درهم است چو گیسوی درهمت باید تمسکی، سوی موی رهای تو دلدادگی و عاشقی و سرسپردگی ثابت نمی‌شوند، بجز پیش پای تو دلتنگِ روی ماهِ تو، مَردِ شهادت است هرگز به دوست، ره نبرد مدعای تو ناقابل است جانِ من، اما بخر مرا حیف است صرفِ عمرِ گِران، جز برای تو تا با تو زندگی نکنم، بندگی محال از من خدا نمی‌گذرد، جز رضای تو با شهرِ پرگناه، دلت را شکسته ایم ما قاصریم، زین غمِ بی منتهای تو ما را بخاطر گلِ روی علی ببخش بگذر ز ما، به صاحبِ ایوان طلای تو ما را بجز هوای نجف مبتلا مکن سخت است بی تو، همنفَسی در هوای تو ما ناامید از نفَسِ روضه نیستیم چشمِ امیدِ ماست، سوی کربلای تو یک بانو از مدینه به قم آمد و ندید در قم به غیر شیعه، بجز آشنای تو یک بانو از مدینه به گودالِ خون رسید وای از اسیریِ همه‌ی عمه‌های تو تا آن زمان، که عمه اسارت نرفته بود اینسان نبود درد و بلا، برمَلای تو کعب نی و هجوم به ایتام یک‌طرف وای از نگاهِ شوم، به شام بلای تو @hajmahmoodzholideh
هرگز نمی‌گویم مرا کم دوست داری دارم یقین آقا، مرا هم دوست داری خیلی زیاد از تو عنایت دیده ام من از بس مرا ای باوفایم دوست داری من تازه فهمیدم چقدر از یار دورم اما مرا باز ای امامم دوست داری گاهی ز تو دورم گهی نزدیک، والله دانم که در وصل و فراقم دوست داری آخر مرا ای نازنین بهر چه خواهی؟ با این‌همه جرم و گناهم دوست داری شاید مرا روز مبادا کار داری با تو قراری را که دارم دوست داری آیا مرا از یاورانت می‌شماری؟ آیا مرا خطِ مقدم دوست داری؟ جدّ غریبت با غلامان همنشین بود آری غلامت را مسلَّم دوست داری روی سیاهم را مبین، قلبم سفید است نور حسینی را به قلبم دوست داری آقا دعا کن تا بمانم پای کارت تو ماندنَم را زیر پرچم دوست داری ذکر تو میگویم، ولی در معرکه چون سازم ظهورت را فراهم دوست داری خواهم برایت قطعه قطعه گردم آخر روزیکه میبینی شهیدم دوست داری حرف از اسیری می‌کُشد ما را، شنیدم وقتی ز عمه روضه خوانم دوست داری این ناله‌ی بانوی غمها کشت ما را نَحنُ اُسارا آلِ زهرا کشت ما را @hajmahmoodzholideh
کیست بانویم خدیجه، آن‌که از حق بیم داشت بندگیِ حضرت محبوب را تعلیم داشت او کنیز حضرت حق بود و در عمرِ گِران کرد ثابت، دوده‌ای چون نسلِ ابراهیم داشت اولین شخصِ مسلمان، از بزرگانِ قریش اولین بانو که خود را بر خدا تسلیم داشت او که روز غربتم، تنها طرفدارِ من است هستیِ خود را برای یاری اَم، تقدیم داشت با تمامِ ثروتش، اسلامیان را بیمه کرد با فقیران، کلِ داراییِ خود تقسیم داشت جبهه‌های حق، ز پشتیبانی اَش پر بهره بود ثروتِ او همچو شمشیر علی، تحکیم داشت همدل و هم‌پای من، دنیای من عقبای من مادر زهرای من، نزد خدا تکریم داشت گاه جبریلِ امین، او را سلام از حق رساند گاه شَانَش را به آیاتی، خدا تعظیم داشت خود محبت‌های او شد، بابِ محنت‌های او در رهِ دینِ خدا، تا پای جان تصمیم داشت دوره‌ی شِعبِ اَبیطالب، جهادی سخت کرد استقامت ها در آن تهدید و هم تحریم داشت داغهای بعدِ خود را گفت با زهرای خود مادری کرد و به گِریه، درد را تفهیم داشت گفت بعد از ما، تو تنها یاورِ حیدر شوی آنچه می‌دانست از غربت، بر او ترسیم داشت سخت سیلی می‌خوری، پهلو شکسته می‌شوی شرحِ بیتِ وحی و شرحِ آتشِ دژخیم داشت از غمِ کوچه برایش گفت تا گودالِ خون کز تمامِ داغها در سینه‌اَش تقویم داشت بی کفن ماند و عبایم را برای خویش خواست غربتِ او تا شهیدِ کربلا تعمیم داشت با کفنهای بهشتی، کربلایی شد بپا در عزای شاهِ عطشان، مجلسِ ترحیم داشت اولین بنیانگزارِ روضه، اُمُ الفاطمه ست آخرین ساعاتِ عمرش، هیئتی تنظیم داشت گفت یازهرا، حسینت را پریشان می‌کشند آب را مهریه‌ی خود کن، که عطشان می‌کشند @hajmahmoodzholideh
مناجات جاماندگان از قافله‌ی شهدا ایکه خداوندِ شهیدان تویی روحِ مناجات غریبان تویی ایکه تویی، شاهدِ جا ماندگان از صفِ اَبرار، جدا ماندگان ای همه هستِ پدرانِ شهید پشت و پناهِ پسرانِ شهید سوزِ دلِ سوخته‌ی مادران ناله‌ی افروخته‌ی دختران رخصتی از وصلِ شهیدان بده مژده‌ی دیدارِ رفیقان بده کاش که من، مَحرمِ رویت شوم چون شهدا، راهیِ کویت شوم کاش ز هر قید، رهایم کنی ذِبحِ شهِ کرب و بلایم کنی گر نَشوَم کشته‌ی راهِ حسین وای بحالم، به صفِ نشأتین گر نَشوَم، بی‌کفن و بی‌سرت وایِ من از فاطمه، در محشرت هر چه بمانم، بشَوم خارتر زارتر و تیره تر و تارتر نفسِ بدَم مانعِ راهم شود بیش از این، کوهِ گناهم شود گاه که نورانیَتم می‌رود جِلوه‌ی انسانیَتم می‌رود از رهِ ارباب جدایم مکن جانِ اباالفضل رهایم مکن گر بخری، عبدِ کرَم میشوم کشته‌ی سقای حرم میشوم حیف که من لایق تو نیستم مدعی‌اَم، عاشق تو نیستم جانِ حسینَت، مدد آغاز کن بابِ شهادت، به رویم باز کن □ □ □ کیست که چون شعله بجانم شده؟ باز دوباره نگرانم شده؟ من نَشوم دربدرِ هر دری مادری‌اَم، مادری‌اَم، مادری راستی امشب، شب جمعه ست، وای فاطمه بر سر بزند دست، وای فاطمه هست و پسر فاطمه فاطمه هست و پدر فاطمه صف به صف آیند، همه انبیاء گریه کنانند، همه اولیاء خیلِ ملائک، همه مهمانِ او جمعِ شهیدان، همه یارانِ او ناله‌ی او بر پسرِ بی‌سرش پَردگیانند همه، مضطرش می‌رسد آوای بُنَیَّ بگوش شیون و غوغای بُنَیَّ بگوش وای، حسینم ز چه رو کشته شد با عطش از پُشتِ گلو، کشته شد گریه‌کنان، یاریِ زهرا کنیم سینه‌زنان، یاریِ مولا کنیم اشک بباریم، برای حسین تا که بگردیم، فدای حسین ما که فدائیِ گُلِ حیدریم جان‌ به کفَش، تا به صفِ محشریم @hajmahmoodzholideh اسفند۱۴۰۳/ماه رمضان ۱۴۴۶
تا که سرمایه حبّ نبوی دارم من گِلِ آغشته به تینِ علوی دارم من حسنی خاک و حسینی دل و کوثر نسبم بر سرم، سایه‌ی مِهرِ رضوی دارم من دست‌بَردار، زِ دامانِ ولایت نشوم چونكه مادر پدرِ مرتضوی دارم من دشمنِ دشمنِ پیغمبرم و حیدری‌اَم در رهِ فاطمه، ایمانِ قوی دارم من از ازل، دشمنِ سرسختِ بَنیِ العباسم تا ابد، کینه‌ی آل اُموی دارم من هرچه دارم، زِ کرَم‌خانه‌ی آقا حسن است این عطا را، زِ دعای اَبوی دارم من تا چنین، سفره‌ی احسانِ کریمان پهن است سرِ این سفره، هزاران اَخوی دارم من با همه‌ اهل و عیالم، حسنی‌اَم حسنی نوکرِ حیدر و آلم، حسنی‌اَم حسنی مجتبی آینه‌ی مصطفوی سرتا پاست حسن‌ِبن‌ِعلیِ مرتضوی سرتا پاست اَشبَهُ الناس، به پیغمبرِ اکرم حسن است در رهِ عترت و قرآن، فَدَوی سرتا پاست جانشینیِ علی را، که توان کسب کند؟ جز حسن جان، که امامی علوی سرتا پاست دیگران در صفِ صفّین، گریزان و فقط مجتبی فاتحِ آن، پیشروی سرتا پاست فتحِ ایران، که به دستانِ امامِ حسن است او، ولی نعمتِ ایرانِ قوی سرتا پاست تا حسن هست امامم،، پسرِ زهرایم دینِ من، آینه‌ی مجتبوی سرتا پاست با حسن باش، که در دایره‌ی نوکری‌اَش با تو همراه، چو خالص بشوی سرتا پاست با همه اهل و عیالم، حسنی‌اَم حسنی نوکر حیدر و آلم حسنی‌اَم حسنی حسن‌بن‌علی آن، آیتِ رَب، از ازل است مَثَلِ وَجهِ خدا هست و خودش بی‌مثل است همه اَسماءِ خداوند، مجسم در اوست حسن اَندر حسن آن، واسطه‌ی لَم یَزَل است گرچه دارد زِ تواضع، به خودش ذَرّه خطاب از بزرگی به خداوند قسم، بی‌بدل است آنکه هنگامِ عبادت، بدنش می‌لرزد با خدا وقت مناجات، بغل در بغل است تا سکوت است، سکوتش همه مجذوبِ خداست وقتِ ایرادِ سخن، طعمِ کلامش عسل است لشکرِ صلح، از او صلح و صفا می‌گیرید وسطِ معرکه‌ی جنگ، امیرِ جمل است پِی کند ناقه‌ی سرخِ جمل، از یک ضربت سیزده ساله نخوانش، که جوانمردِ یَل است با همه اهل و عیالم، حسنی‌اَم حسنی نوکر حیدر و آلم، حسنی‌اَم حسنی تا همه قدرتِ اسلام، بدستِ حسن است هستی و جان و جهان، هدیه‌ی هستِ حسن است هر که مجنون شده با یک نظرِ لیلیِ حُسن علّتش، غمزه‌ای از صبحِ اَلَستِ حسن است کوه می‌ایستد از، شیوه‌ی قَد قامت‌ِ او دامَنه‌ داری‌اَش از، طرزِ نشستِ حسن است هر دلی پای حسین‌ِبن‌ِعلی می‌ماند از ازل، جان و سرش، سلسله بستِ حسن است مِهر و ماه از اثرِ گردشِ چشمَش، گَردان کهکشان، دانه‌ی تسبیح، به دستِ حسن است اقیانوس، ز آرامیِ او آرام است موج و طوفان همه‌دم، واله و مستِ حسن است نورِ روی حسن اَفشاند، شب نیمه‌ی ماه سحرِ نیمه‌ی مَه، ماه پرستِ حسن است با همه اهل و عیالم، حسنی‌اَم حسنی نوکر حیدر و آلم، حسنی‌اَم حسنی در امامت، همه اوصافِ پیمبر دارد در ولایت، همه‌ والائیِ حیدر دارد در شجاعت، به نبی بُرده و هیبت، به علی یعنی اسلام از او، فتحِ مکرر دارد کیست این رونقِ بازارِ حرم، خیرِ کثیر جلوه‌ی نورُ علی نور، زِ کوثر دارد دَه اِمامند همه، تحتِ تَولّای حسن که ولایت، به امامانِ مطهر دارد سبزپوشِ حرمِ عترتِ اَطهار، حسن پرچمِ سبزِ بَقیع نیز، خودش بردارد صحن‌ها در حرمِ پاکِ بقیع، می‌سازیم صحن‌هایی که همه، هیئت و منبر دارد بابِ قاسم، به شبستانِ حسینش برسد صحنِ عبداللهِ او جلوه‌ی دیگر دارد دیدنی می‌شود آن، صحنه‌ی سقاخانه جگرِ سوخته‌اَش، ساقیِ لشکر دارد از همان کوچه که شد آینه‌ی کرب و بلا نینوا سرخیِ خود، از جگرش بَردارد نَه فقط، زخمِ کبِد، خونِ جگر، دیده‌ی تر اثرِ زهر جفا نیز، به پیکر دارد پرچمِ سرخِ حسین، از دلِ خونِ حسن است تا ابد، داغِ غریبیِ برادر دارد با همه اهل و عیالم، حسنی‌اَم حسنی نوکر حیدر و آلم حسنی‌اَم حسنی @hajmahmoodzholideh
"زمزمه ی شب جمعه ی جا ماندگان شب قدر" یاالهی یاالهی ایکه بر حالم گواهی میهمانان رفته و من مانده ام با روسیاهی میزبانان را خبر کن یک نظر بر بی پناهی یاالهی یاالهی یاالهی یاالهی دربِ رحمت را گشودی خوش پذیرایی نمودی هر که با هر نیت آمد راه میدادی بزودی وای بر اَحوال من که مانده ام غرق تباهی یاالهی یاالهی یاالهی یاالهی از تو دارم انتظاری رحم کن بر بیقراری سربزیرم پر امیدم آمده عبد فراری کیست در این نیمه ی ره تا دهد بر من پناهی یاالهی یاالهی یاالهی یاالهی مهلتی جاماندگان را پشتِ درها ماندگان را میرسد بعد از شبِ قدر این ندا واماندگان را: فوج فوج آید گنهکار آی مردم هست راهی یاالهی یاالهی یاالهی یاالهی شهر را زیر و زبر کن ناامیدان را خبر کن بارِ عامِ کربلا شد دیده را از روضه تر کن گریه بر شاه شهیدان محو سازد هر گناهی یاالهی یاالهی یاالهی یاالهی اربعینی ها کجایند راهپیمایان بیایند موکب ارباب اینجاست آبروداری نمایند می نشیند در کنارِ سائلِ درمانده شاهی یاالهی یاالهی یاالهی یاالهی هر شبِ جمعه دلِ شب هودجی آید چو مرکب میشوند از آن پیاده حضرت زهرا و زینب میزنند بر سینه و سر در کنار قتلگاهی یاالهی یاالهی یاالهی یاالهی یکطرف فریادِ مادر یکطرف آوای دختر انبیا و اولیایند تا سحر گریان و مضطر "یابُنَیَّ یابُنَیَّ" آید از گودال گاهی یاالهی یاالهی یاالهی یاالهی صحبت از نیزه شکسته است صحبت از دستان بسته است صحبت از یک چکمه پوش و سینه ای زخمی و خسته است صحبت از جسمی است بی سر رد شود از او سپاهی یاالهی یالهی یاالهی یاالهی از هزار و نهصد و پنجاه زخمش من چه گویم نیست جای یک نگینی بر تنِ او با که گویم نیست از انگشت و انگشتر خبر در حربگاهی یاالهی یاالهی یاالهی یاالهی گوید آن مادر دمادم با دلِ خون قامتِ خم کو حسینم کو حسینم کو حسینم کو حسینم کِی رسد با انتقامش از حرم مهدی به آهی یاالهی یاالهی یاالهی یاالهی @hajmahmoodzholideh
سفره شد پهن و پدر دستان زینب را گرفت چون نمک بگذاشت، قرصِ نان زینب را گرفت بانو از حالاتِ بابا، غرق در دلشوره شد از همان اول، لبِ خندان زینب را گرفت مثلِ روز آخرِ زهرا، علی بی‌تاب بود برق چشمانِ پدر، چشمان زینب را گرفت گفت: مهمانِ منی، یا میهمان فاطمه؟ گوئیا مادر زِ من، مهمان زینب را گرفت آخرین دَم، ناله‌ی مرغانِ خانه شد بلند رفتنِ مولا، سر و سامان زینب را گرفت تا که بابا از کنارِ خانه‌ی دختر گذشت فتنه‌ای تیره، مهِ تابان زینب را گرفت ناگهان محرابِ مسجد، گشت چون دریای خون ناله‌ای عرشی، دلِ لرزان زینب را گرفت آنکه در میدان شِگِردش بود، یک ضربت به خصم ضربتی جانِ علی و جان زینب را گرفت عاقبت بغضِ خوارج، ریخت بر فرق علی کینه‌ی دیرینه‌ای، جانان زینب را گرفت زیرِ آغوشِ پدر، بغضِ برادرها شکست اشکِ حسرت، دیده‌ی گریان زینب را گرفت زیرِ لب می‌گفت: خود گردم پرستارش، ولی عمقِ ضربت، فرصتِ درمان زینب را گرفت می‌رسد روزیکه، روی حنجری مرهم نهد بوسه‌ بر پاره گلویی، جان زینب را گرفت قدرت از حنجر گرفت و کوفه را بر هم که ریخت راسِ روی نیزه‌ای، طوفان زینب را گرفت @hajmahmoodzholideh
شام هجرانم دگر سر شد، اَلا یافاطمه خود، به استقبالِ مولایت بیا یافاطمه خجلتِ روی کبودَت بود، عمری با علی حال بنگر غرقِ خون، روی مرا یافاطمه از غلافی که مکرر خورد، بر بازوی تو تیغِ آن، فرقِ مرا کرده دوتا یافاطمه آری ای یکتای من، همتائی‌اَم مشهود شد قامتم شد پیشِ زینب، چون تو تا یافاطمه خار از چشمم درآمد، استخوان هم از گلو شد فرو تا ابرویم، تیغِ جفا یافاطمه کوری چشمِ مغیره، همسرت لبخند زد با نگاهی بر تو، ای خیرالنسا یافاطمه زود از من دور شد رویت، ولی شکر خدا باز از نزدیک می‌بینم ترا یافاطمه □ □ □ غصه‌اَم گرچه، زِ غم‌های حسین و زینب است آه، از دورانِ سختِ مجتبا یافاطمه از همان روزیکه، در جریانِ سیلی پیر شد تا کنون، پنهان نموده گریه را یافاطمه آشکارا اشک می‌ریزد، ولی بهرِ حسین دم به دم یادی کند از کربلا یافاطمه روضه‌های کربلا برپاست، در بِیتَت هنوز گاه از گودال، گه از نیزه‌ها یافاطمه تا برای من کفن آورد زینب، روضه شد هست یادِ بی‌کفن همراه ما یافاطمه @hajmahmoodzholideh
از داغ تو شد راحت، یافاطمه همتایت عمری بخدا بودم، شرمنده‌ی غم‌هایت هجرانِ تو پایان شد، حیدر به تو مهمان شد دیگر نکنی پنهان، رخسار ز مولایت با اینکه نگفتی زان، سیلی سخنی با من اشکِ حسنم می‌گفت، با من ز بلایایت مانده به دلم حسرت، از غصه‌ی دیدارت شاید که کنم زین پس، من سیر تماشایت از تیزیِ آن مسمار، عمری جگرم می‌سوخت شد سینه‌ی تو سوراخ. من سوخته اَم جایت پهلوی تو تنها نَه، آنجا کمرم بشکست با ضربۀ پشت در، با حملۀ اعدایت قنفذ جلوی چشمم، بازوی ترا لِه کرد در اصل گرفت از من، نیروی تولایت با اینکه مرا دیدی، چون "شَملِ جنین" دَرهم والله پناهم شد، آنروز شکیبایت با خانه نشینی هم، بعدِ تو کنار آمد این رهبر مظلومت، در سوگِ غم افزایت اما جگرِ زینب، بدجور ز داغت سوخت دیدم ز خدا می‌کرد، هر روز تمنایت هم پهلوی تو دیده، هم فرقِ مرا، در خون اما تَهِ گودال است، محتاجِ تسلایت آنجا که روَد نیزه، در حلقِ حسینِ تو آنجا که شود از درد، گودال مصلایت یک لشکر و یک زینب، تا شام اسارت را تنها نگذاریمَش، تا صحنه‌ی فردایت در بزمِ شراب ای وای، از تهمت بی‌دینان انگشتِ اشاراتِ آن دشمنِ رسوایت آخر برسد بر داد، در گوشه‌ی ویرانه آن طفلِ یتیمِ من، آن دختر زیبایت ویرانه بسازد از، کاخِ ستمِ دشمن با گریه‌ی زهرایی، با ناله و آوایت روز فرج مهدی است، روز من و روز تو تا متقمت آید، برپاست دعاهایت @hajmahmoodzholideh