🔴 شب قدر
🔴 متأسفانه من فراغت ندارم ...
روزی مردی نزد ویل دورانت، مورخ و اندیشمند مشهور رفت و ازش خواست یه دلیل بیاره که چرا نباید خودکشی کنه! دورانت توی چند دقیقه، جوابهایی بهش داد اما مدتی بعد خودش به شدت تحت تأثیر قرار گرفت.
(همین قدر بگم، هنوز که هنوزه بهترین و مفصلترین دوره تاریخ توسط ویل دورانت با عنوان تاریخ تمدن نوشته شده و ترجمهای که من ازش دارم چهارده جلد هست، هر کدوم تقریباً هشتصد تا هزار و سیصد صفحه. ویل دورانت با همهی نقدهایی که بهش وارده اما واقعاً شخصیت بزرگ و تأثیرگذاریه)
ویل دورانت نامهای برای بیش از صد شخصیت مشهور از جمله اهل ادبیات، بازیگران، دانشمندان، مربیان، رهبران، رهبران دینی و ... فرستاد و درباره معنی زندگی از اونها نظر خواست، بعد پاسخهای رسیده رو به همراه دیدگاه خودش، در کتاب «دربارهی معنی زندگی» منتشر کرد که اگه اهل فکر هستید، شاید بد نباشه بخونیدش، منم بعداً بخشهاییش رو اینجا میگذارم.
اما بخشهایی از نامه ویل دورانت رو بریدم که بخونید؛
... گرامی
آیا لحظهای دست از کارتان میکشید و با من وارد بازی فلسفه میشوید؟ من تلاش میکنم با پرسشی روبرو شوم که نسل ما، شاید بیش از هر نسل دیگر، گویی همیشه آمادهی مطرح کردن آن بود و هیچ وقت نتوانست به آن جواب دهد - این پرسش که معنی یا ارزش زندگی انسان چیست؟
....
هر اختراعی قدرتمدان را قویتر و ضعیفان را ضعیفتر میکند
....
خواهش میکنم لحظاتی از وقتتان را به من اختصاص بدهید و به من بگویید زندگی برای شما چه معنایی دارد؟ چه چیزی باعث میشود ناامید نشوید و همچنان ادامه بدهید؟ دین چه کمکی - اگر کمکی هست - به شما میکند؟ سرچشمههای الهام و انرژی شما چیست؟ هدف یا انگیزه کار و تلاشتان چیست؟ تسلیها و خوشیهایتان را از کجا پیدا میکنید؟ و دست آخر، گنجتان در کجا نهفته است؟
....
اگر میسّر است طولانی بنویسید؛ چون هر کلمهای از شما برای من گرانبهاست.
صد نفر جواب دادند که هر کدوم از جهاتی خوندنی هستند و شما میتونید همه رو توی کتاب بخونید اما در این بین پاسخ ماهاتما گاندی از جهاتی برام جالبتر بود.
گاندی خیلی کوتاه و کمتر از نیم صفحه نوشته بود اما جمله پایانیش بیش از هر چیزی نظرم رو جلب کرد. گاندی نوشته بود؛
از من خواسته بودید با فراغت و تا حد ممکن مفصل بنویسم. متأسفانه من فراغتی ندارم و بنابراین مفصل نوشتن برای من ممکن نیست!
یادمه چند سال پیش سر کلاس بودیم و استاد گفت: من آرزو دارم یکی فلان کتاب رو ترجمه کنه. یک سال بعد یکی از بچهها اومد و گفت: استاد من اون کتاب رو ترجمه کردم، میشه ویراستاریش رو شما انجام بدید؟ استاد پاسخ داد: اگه میخوای من این کار رو بکنم باید حداقل دو سال صبر کنی چون من تا دو سال آینده برنامهام رو چیدم و وقت خالی ندارم! فکر کردم درست عینهو خودم 😭
داشتم فکر میکردم؛ امشب سوای همهی حاجتهایی که دارم و داریم، شاید بد نباشه این رو هم تو خودمون یه مرور بکنیم که ماها واقعاً چقدر فراغت داریم؟ اصلاً چقدر برنامه برای کارهامون داریم؟ میدونیم فردا چی کار داریم؟ چند روز بعد چی، چند ماه بعد و سال بعد چی؟!
شاید بد نباشه #شب_قدر اینها رو هم از خدا بخوام؛
#نظم
#برنامه_ریزی
#حرکت
و ...
#حمید_کثیری 👇👇
@hamidkasiri_ir
🔴 بچهها توی کوچه بازی کنن یا نه؟!!
شاید اگر دههی شصت یا هفتاد بود، بازی در کوچه یه موضوع کاملاً بدیهی بود و اصلاً جایی برای فکر و سوال وجود نداشت اما الآن اینطور نیست! (خود این موضوعیه که چرا اینجوری شد ولی الآن محل بحث بنده نیست اما شما حتماً بهش فکر کنید)
اکثر افراد وقتی ازشون میپرسند چرا نمیگذارید کودکتون توی کوچه بازی کنه، دو تا دلیل میارن:
1️⃣ بحث امنیت، خصوصاً امنیت جنسی!
2️⃣ تربیت نامناسب در کوچه
اولاً بدونیم که هیچ چیزی به اندازه تعامل با همسالان موجب رشد بچهها نمیشه. بچهها در بازیهاشون، قهر و آشتیهاشون، دعواهاشون، بگو مگوهاشون و ... چیزهایی رو یاد میگیرند و مهارتهایی بهشون اضافه میشه که در حالت معمولی ممکنه تا چند سال طول بکشه و شاید گذر زمان هم نتونه اون یادگیریها رو ایجاد کنه. خیلیا میگن بازی با همسالان برای #رشد_اجتماعی کودک مفیده اما شخصاً معتقدم به ابعاد دیگرِ رشدی هم کمک میکنه و صرفاً مسئله رشد اجتماعی نیست.
تجربیات جدیدی که هر روز ممکنه در کوچه و تعامل با بچههای دیگه به وجود بیاد، تقریباً ناب و تکرار نشدنی هست. دیدن سوسک، مارمولک، کرمهای توی خاک، دستشویی پرندهها، بالا رفتن از درخت برای توت خوردن، برخورد محکم توپ توی صورت، دعوا سر اینکه چرا از جلوی خونه ما رد شدی، دوچرخه بازی و زمین خوردن، زخم و زیلی شدن به خاطر شیرجه زدن روی آسفالت یا کشیده شدن به درخت، دنبال گربه کردن، زیر ماشین رفتن برای در آوردن توپ، دفاع از بچههای کوچیکتر تو بازی، کثیف شدن هر روزهی لباسها، جرزنی کردن تو بازیها، خستگی از فرق سر تا نوک پا و ... مدام کودک رو در شرایط تصمیمگیری و حل مسئله قرار میده، چیزی که ممکنه تا آخر عمر تکرار نشه.
حالا کوچه یا مهد کودک؟!
طبیعیه که هر دو با هم ایدهآله. اکثر مهدها به خاطر ساختار بستهای که دارن اصلا امکان این تجربیات توشون نیست. شما فکر کنید یه بچه سوسک بگیره دستش و با خودش بیاره مهد! احتمالاً فردا مامانش باید بیاد مهدکودک چون خاله رو ترسونده 😉😁 یا مثلاً فکر کنید بچهها با هم دعواشون میشه، خب خاله مهربون سریع مداخله میکنه و باقی ماجرا. در حالی که توی کوچه فرصتی مداخله دیگران کمتر پیش میاد (اگه با این ادبیات آشنا نیستید یا الآن کلی سوال دارید، پستهای قبلی رو بخونید یا برام بنویسید تا دوباره جواب بدم)
خب پس نظرِ همایونی بنده اینه که از این جهت قطعاً تعامل با همسالان توی کوچه مفیده و هر چی بیشتر، بهتر! اما چطور جلوی اون آفات رو بگیریم؟
همونطور که قبلاً هم گفتم در دوره کودکی ما حق نداریم دنیا رو برای بچهها ناامن کنیم! امنیت باید از سمت منِ مادر، منِ پدر، منِ بابابزرگ و یا به زبون فنی منِ حامی تأمین بشه. مادری که ناظر هست و نه مداخلهگر قطعاً داره این فضا رو برای کودک تأمین میکنه.
در مورد تربیت هم زیاد قصدِ صحبت ندارم! چون میدونم نظرتون عوض نمیشه 😂 اما در کل اگر #ایراد_فاحش تربیتی - یعنی چیزی که به هیچ عنوان نمیشه ازش گذشت - توی بچههای محل نمیبینید، سختگیری شما مانع رشده. اتفاقاً اختلافات تربیتی خانوادهها که مسیر تربیت شما رو منحرف نکنه به نفع همهی بچهها هست. حداقلش اینه که مداوم باید چالشهای جدید رو تجربه کنن، راهحل جدید پیدا کنن و ...
یادتونه قدیما که مثلاً یه بچه لوس وسط جمعمون بود بعد از یک سال چقدر تغییر کرده بود و خود ماها هم چقدر تعامل کردن با اون رو بهتر یاد گرفته بودیم؟!
پینوشت۱: متن رو فارغ از دوران کرونا بخونید!
پینوشت۲: احتمالاً کلی ایراد و سوال دیگه داشته باشید که هیچ مشکلی نیست! توی کامنتهای اینستاگرام تا جایی که ممکنه جواب دادم بهشون، اونجا بخونید. آدرس پیج اینستا 👇
Instagram.com/hamidkasiri_ir
اما در کل نظرم اینه که بچه باید تو کوچه بزرگ شه که دلایلش قطعاً مفصلتر از یکی دو پُسته، والااااا 😉
راستی اصلا چی شد که بچهها دیگه کمتر برای بازی میان تو کوچه؟!!
#حمید_کثیری 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
994.6K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چند روز پیش آقای دارابی یه پست توی اینستاگرام گذاشت و من همونجا گفتم در موردش بعداً صحبت میکنم.
بچهها تصمیم گرفتند تو بارون شدید، برن و حمام کنن، شامپو هم با خودشون برده بودند. بابا هم که خیلی پایه بود 😉
حالا پست بعدی رو بخونید 👇👇
@hamidkasiri_ir
ما حدود بیست سال پیش یه پیکان جوانان داشتیم (البته گوجهای نبود، بِژ بود 😁) که توی حیاط پارک میکردیم. من حدوداً ده ساله بودم که هر روز ظهر به بهونهی تمیز کردن یا اینکه روشنش کنم یه وقت باطریش نخوابه 😉 میرفتم تو ماشین.
یادمه تابستون اِنقدر هوا گرم بود که نمیشد پنج دقیقه توی حیاط بمونی بعد من تو اون گرما میرفتم توی ماشین و تقریبا سونای خشک میگرفتم! اصلاً اینکه خیس عرق میشدم و حسابی سرخ سرخ میشدم رو دوست داشتم، همین الآنم نمیدونم چرا!! 🥴
از اونجایی که مامانها همه چیز رو میدونن و خیلی باهوشن، مامان ما همون روز اول، دوم فهمید ما نقشهمون چیه و فقط به من میگفت گرمازده میشی یا مریض میشیها، اما #ممانعت نمیکرد. منم تقریباً هر روز کارم این بود و الآن نمیدونم چرا ازش یه خاطره خوب توی ذهنم دارم و البته نمیدونم چرا سنسورهام از همون موقع خراب شده!! یعنی خیلی به گرما و سرما حساس نیستم، حداقل عین بقیه آدما نیستم. تابستونم میتونم با پتو بخوابم و برعکس! 🤪
حالا چی میخوام بگم؟!
خیلی برامون پیش اومده که بچهمون بخواد؛
👈 چهله تابستون کاپشن بپوشه و بیاد بیرون
👈 وسط زمستون با تیشرت بیاد
👈 زیر بارون بدو بدو کنه + شامپو 😁
👈 امروز جلوی دستشویی بخوابه
👈 روی لبه جوب راه بره
👈 با شورت ورزشی بیاد مهمونی
👈 با دمپایی بیاد خونه خاله
👈 کفش زردا رو با لباس بنفشا بپوشه
👈 موهاش رو چَپَرو شونه کنه
👈 با لباس بره حمام
👈 و ...
اینجا برخورد ما چی میتونه باشه؟! میتونیم عین یه مادر و پدر دلسوز و مهربون؛ چون نتیجه این کار کودک رو میدونیم اجازه ندیم خودش تجربه کنه و بفهمه پنج دقیقه هم نمیشه توی تابستون کاپشن پوشید! یا از ترسِ حرف دیگران نگذاریم بچه با کفش زردا بیاد مهمونی! یا ...
میشهام اجازه بدیم خودش تجربه کنه ولو اشتباه باشه و نتیجهی کارش رو دوست نداشته باشه. بگذریم که من توی خیلی از مثالهایی که زدم اساساً مشکلی نمیبینیم، مثلاً با دمپایی بریم مهمونی چی میشه؟! 😏
این تجربیات هستند که هر کدوم دارن موجب رشد ذهن کودک و شکلگیری اتصالات سیناپسی جدید میشن و از اونجایی که وقتی بچهها بزرگتر میشن امکانِ این جور تجربیات خیلی کمتر میشه عملاً داریم بچهها رو توی گلخونهای که خودمون فکر میکنیم دما و هواش مناسبه بزرگ میکنیم که لزوماً چیز خوبی نیست.
(قطعاً آدم بزرگا خیلی از این کارها رو نمیکنن. مثلاً فکر کنید یه مرد شصت ساله داره لبه جوب پروانه میزنه و کجکج راه میره. تقریباً که نه؛ تحقیقاً همه میگن طرف خُله! 🤭)
حالا برسیم به ویدئوی آقای دارابی؛
فکر کنم بدونید که یقیناً نظرم مثبته! سوای اینکه خود بچهها خواستن و باد و بارون بهار خیلی خوبه برای آدمیزاد، این تجربه قطعاً موجب رشد بچههاست ولو اینکه سرما بخورن که نمیخورن! مگه ما در طول عمرمون صد بار سرما نمیخوریم، خب یه بار هم اینجوری ...
حالا اگه خیلی از ماها با زیر بارون رفتن کِیف نمیکنیم یا حالمون بد میشه، احتمالاً به خاطر تجربیات ناخوشایند دوره کودکی باشه. اونجایی که یا اجازه ندادن بریم زیر بارون و گفتن سرما میخوری یا لباست خیس میشه یا ... و یا وقتی عین موش آب کشیده اومدیم خونه؛ سنگین توبیخمون کردن!
نمیدونم تجربهاش کردید یا نه؟! کفشت پر آب باشه، یعنی پاهات رو که میگذاری زمین انگار تو استخر راه میری، من که خیلی باهاش خاطره دارم. شمام تجربهاش کنید و بگذارید بچهها هم تجربه کنن، چیزی نمیشه ...
پینوشت: تو این پست قرار نبود بحث علمی و فنی بشه که این تجربیات، به چه نحوی داره ذهن کودک رو رشد میده و ...
#حمید_کثیری 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
داشتم فکر میکردم یکی از ثمرات #چندفرزندی؛ رشدِ چند جانبهی پدر و مادر هست.
چند فرزند با ویژگیها و خصایص مختلف، رفتارها و نگرشهای متفاوتی رو طلب میکنه که اگر هر کدوم از بچهها بخوان مسیر رشدی متناسب با سلایق، علایق و استعدادهاشون رو طی کنن، پدر و مادر باید خیلی خیلی متفاوتتر از وقتی عمل کنن که یه بچه دارن. اصلاً نوع تلاش اونها در همه مسائل باید متفاوت باشه ...
پینوشت: متن رو فارغ از مسائل اقتصادی بخونید
🔴 رومینایی دیگر و نقش ما
پرده اول؛
توی راه به صورت اتفاقی به چند تا خانواده برخوردم که ۳،۴ تا ماشین بودند. ظاهراً یه پیرمرد شصت، هفتاد ساله بزرگ جمع و به شدت مورد احترام همه بود و البته با یه #لفظ_خاص صداش میکردن. حدود ۱۰ دقیقه دنبال یه بچه ده ساله میکرد که بزندش! ظاهراً اون بچه یه خورده پررویی کرده بود و غذاش رو نخواسته بود بخوره.
برام جالب بود که واکنش ۱۰، ۱۲ تا آدم بزرگ دیگه که اونجا بودن، نهایتاً این بود که پیرمرد رو آروم کنن اما حق صد در صد با اون بود ...
پرده دوم؛
خسته و کوفته از کار توی روستا؛ ساعت ۱:۳۰ نیمه شب، با خانواده رسیده بودیم جلوی در. بچهها رو فرستادم خونه و خودم وایسادم وسایل رو جمع کنم. یه صدا اون طرف خیابون شدیداً توجهم رو جلب کرد.
ماشین زده بود بغل خیابون. یه بچه حدوداً دو ساله جیغ میکشید و یه مرد حدوداً سی و خوردهای ساله مدام داد میزد بیا بیرون، بیا بیرون! داشتم شاخ درمیآورم، اومدم برم سمتش که دیدم خانمش رو از ماشین پیاده کرد و گفت پدرتو در میارم. گازش رو گرفت و رفت. بچه کماکان جیغ میکشید ...
پرده سوم؛
خبر #رومینا رو هم شنیدیم و من نمیخوام دوباره مکدّرتون کنم اما این رو میدونم که سوای از سوگواری و لب گزیدن، همهی ما وظایفی داریم که جای مهمه این داستانه.
وقتی سال ۷۶، یه پسر ۹ ساله به اسم آرین توسط پدرش کشته شد، چون شاکی وجود نداشت پدر بدون هیچ مشکلی به زندگیش ادامه داد ... اما امروز مدعیالعموم وارد پرونده شده. این یعنی یه عدهای در طول این سالها کار کردن، تلاش کردن و منفعل ننشستن
خیلی از افراد، نهادها و سازمانها اومدن و دارن روی نهادهای قانونی #مترسکی ترسوندن خانوادهها مانور میدن که دیگه این اتفاقات نیفته. من هنوز به این نتیجه نرسیدم که این کار درسته یا راهگشاست!! از اون طرف هم میدونم که بیتفاوتی یه عدهای در این شرایط به هیچ وجه راهگشا نیست ...
قطعاً، باید کاری کرد. کارهای حقوقی، فرهنگی، سیاسی و ... اما سهم من و شما در این شرایط چیه؟!
#حمید_کثیری 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
فردا، جمعه ساعت ۱۱.۰۰ صبح، لایو تخصصی داریم با موضوع مهم #تربیت_جنسی که خیلیا دربارهش اشتباه فکر میکنن و خیلی هم نگرانن براش، این لایو درپیج اینستاگرام زیر بنده و آقای دارابی به صورت همزمان برگزار میشه👇
برای دنبال کردن بحث پیج زیر رو در اینستاگرام دنبال کنید 👇👇
Instagram.com/hamidkasiri_ir
احتمالاً درباره اتفاقی که برای دختر تالشی هم افتاد از منظر تربیت فرزند صحبت کنیم
🔴 ۲۸۱ هزار کامنت برای وزیر!
بهترین رمانِ نوجوانی که تا امروز خوندم؛ با فاصله زیاد «آن سوی جنگل خیزران» از یوکو واکاشیما واتکینز هست که ترجمه فوقالعادهی مجید عمیق اون رو خیلی خوندنیتر کرده. نویسنده یه بخش کوتاه ولی خیلی مهم از زندگیش که مربوط به اواخر جنگ جهانی دوم هست رو توی این کتاب روایت میکنه.
یوکو دختر یازده ساله ژاپنی هست که سومین فرزند خانواده است و به همراه خانوادهاش در شمال کشور کره زندگی میکنه.
پس از اینکه کرهایها میخوان کشورشون رو از حضور ژاپنیها پاک کنن، مادر خانواده تصمیم میگیره برای نجات از خشم و کینه کرهایها خونه خودشون رو ترک و به سمت ژاپن فرار کنند. داستان فرار اونها به سمت ژاپن فوقالعاده خواندنی و عبرتآموزه. سفری هولناک که تماماً بازتابِ شجاعت و مبارزه برای بقاست و از آوارگی، گرسنگی و رنج مردم در جنگ میگه.
در میان این همه رنج و محنت یک همدردی، احسان و کمک به یکدیگر وجود داره که امید به آینده رو در خانواده زنده نگه میداره و زیباییهای زندگی رو حتی در روزهای سیاه جنگ جهانی یادآور میشه.
در این کتاب یه تیکه بیش از هر چیزی نظرم رو جلب کرد و اون موقعیه که مادر و دو دختر با سختی به ژاپن میرسن. مادر؛ یوکو رو برای ادامه تحصیل حتی در اون شرایط به مدرسه میبره تا ثبتنامش کنه و از تحصیل عقب نیفته! توی کلاس اتفاقات ناخوشایندی میافته که برای اینکه داستان لو نره و شاید دو نفر بخوان کتاب رو بخونن 😏 بیشتر توضیح نمیدم.
اما یه خاطره جالب از نظام آموزشی ژاپن که در کتاب روایت میشه رو میگم. ظاهراً در کلاس درس، هر کسی درسش از بقیه بهتر باشه و بیشتر درس بخونه، تکلیف بیشتری رو به عنوان تشویق دریافت میکنه. مدرسه و معلم به رشد بیشترش کمک میکنن و خودِ اون دانشآموز هم فوقالعاده از این موضوع خوشحالتره!
درست عین نظام آموزشی ما و البته دانشآموزامون، درست عین تربیت همه ما که عاشق کار بیشتر و رشد بیشتر هستیم، درست عین کارمندامون و درست عین ...
اما یه سوال؛
پیج وزارت آموزش و پرورش کلاً ۱۴ هزار فالوور داره! پست آخری که گذاشته شده مربوط به حدود ۵ ماه پیش هست اما بیشتر از ۲۸۱ هزار کامنت داره 😳🤔
بیش از ۱۰۰ هزار دانشآموز از وزیر خواستن که به علت شرایط خاص #کرونا، آزمونهای امتحان نهایی #غیرحضوری برگزار بشه!!
داستان چیه؟! بچههای ما از چی به چی فرار میکنن؟! داریم توی تربیت چی کار میکنیم؟!
👈 در اینکه بچهها در سال کنکور و تعیین رشته در شرایط بسیار بدی هستند و واقعا در این مدت بهشون جفا شده، بحثی نیست اما سوالم اینه که چرا میخوان آزمونشون حضوری نباشه؟! واقعاً کرونا ...
#کرونا
#فرصت
#بهترین_زمان
#تحول_نظام_آموزش_و_پرورش
#حمید_کثیری 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
🔴 #مدرسه جای فیزیک و شیمی نیست!!
❓سوال؛
جسمی در فاصله ۱۲ سانتیمتری یک آینه کروی قرار دارد. اگر بزرگنمایی آینه در این حالت یک سوم و تصویر در پشت آینه تشکیل شده باشد، نوع تصویر، نوع آینه و فاصله کانونی آینه را مشخص کنید.
❓سوال؛
فرمول مولکولی آلکانی که دارای ۱۱۰ الکترون پیوندی میباشد در کدام گزینه آمده است؟
C16H34
C17H36
C18H38
C19H40
نمیدونم؛ شاید من خیلی خنگم یا درس نخون بودم که هیچ کدوم از اینها رو جوابش رو یادم نمیاد! حتی هر چی فکر میکنم، یادم نمیاد که حتی یک بار این جور سوالها یا فرمولها به دردم خورده باشه یا حتی کسی به دردش خورده باشه و من تونسته باشم کمکش کنم.
من به جای اینها دوست داشتم هنر خوشنویسی، نقاشی، سفالگری و کلی هنر دیگه یاد میگرفتم ...
دوست داشتم مهارت دوستیابی، همدلی کردن با دیگران، مهارت حل مسئله، مهارت تصمیمگیری درست در موقعیتهای مختلف، مهارتهایی مثل دست به آچار بودن، نان پختن، باغبانی، سوارکاریو کلی کار دیگه رو یاد میگرفتم.
دوست داشتم در مورد اینکه کاسبی چه شکلیه بدونم و تجربهاش کنم، در مورد پول بدونم، در مورد اینکه کار گروهی چی هست، در مورد اینکه چی جوری میشه با چه سرمایهای چه کاری رو انجام داد، در مورد اینکه من برای چه کاری ساخته شدم، در مورد اینکه چی جوری میتونم خیر بیشتری توی جامعهام ایجاد کنم و کلی چیزای دیگه
امروز از ساعت ۹:۳۰ صبح تا ساعت ۷ بعدازظهر، بدون وقفه در حال مصاحبه گرفتن برای سه موقعیت شغلی بودم. هم زن و هم مرد، هم بیست ساله و هم پنجاه ساله، خلاصه همه جوره داشتم و باز به این فکر کردم که ماها در طول دوران تحصیل، توی مدرسه و دانشگاه چی یاد گرفتیم؟! چرا افراد مسیر درستی برای رشد طی نکردن و نمیکنن؟ چرا با کمترین مهارت، تخصص و تجربه؛ بیشترین توقع رو داریم و براش خیلی راحت دروغ هم میگیم؟!
اصلاً چرا ورزش، هنر، مهارتها و کسبوکار برای آموزش و پرورش ما جدی نیست؟!
یادمه همیشه زنگ ورزش بیاهمیتترین زنگ کلاسی برای مدیر و مسئولین مدرسه بود و شاید هنوزم باشه اما مهمترین و جذابترین زنگ برای ما دانشآموزا بود.
یادمه یه روز میدون تیر رفتن جذابترین خاطره کل سال تحصیلی بود و شاید هنوز تکتک آموزشهاش رو فراموش نکردم.
یادمه ...
نمیدونم اگه #آموزش_و_پرورش دست ما بود، اون رو بر چه اساسی میچیدیم؟! چی رو توش میگذاشتیم و چی رو حذف میکردیم؟! ...
#حمید_کثیری 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
🔴 هدف آموزش و پرورش؛ بووووق ....
همیشه بین متفکرین و فیلسوفان تعلیم و تربیت این سوال مطرح بوده که شما وقتی یک متعلّم یا مترّبی (همون دانشآموز و دانشجوی خودمون 😉) رو تحویل میگیرید، دوازده یا بیست سال بعد؛ قراره چه چیزی تحویل بدید؟ یعنی شما قراره چی رو دقیقاً به شاگرد منتقل کنید؟
پاسخ به این سوال در حیطه اهداف و رسالتهای تعلیم و تربیت هست که عموم متفکرین سه مورد رو برشمردن. یعنی یا یکی از این سه تا، یا دو تا از سه تا یا هر سه رو گفتن! اما به صورت کلی روی این سه تا اتفاق نظر هست. حالا اینا چیان؟!
1️⃣ انتقال میراث فرهنگی
مطابق با این دیدگاه هدف تعلیم و تربیت، انتقال میراث فرهنگیای هست که هر یک از ما همراه خودمون داریم و باید اون رو به نسلهای بعدی منتقل کنیم. این میراث فرهنگی هم خیلی ساحتهای گوناگونی داره. مثلا یکیش اینکه باید ارزشها رو به نسل بعدی منتقل کنیم. یعنی ساده شدهاش اینه که مدرسه و دانشگاه باید بتونه ارزشهای مورد نظر ما رو به بچههامون منتقل کنه. حالا ارزشهامون چی هست و نقش خانواده این وسط چیه، محل بحثم نیست. بعداً صحبت میکنیم ...
2⃣ ساختن شاگرد برای یک زندگی خوب، خوش و ارزشمند
هر کدوم از اینا کلی صحبت داره که الآن و اینجا جاش نیست! اما چیزی که محوریت داره زندگی کردن هست البته از نوع خوب، خوش و ارزشمندش.
3⃣ کشف استعدادهای بالقوه و شکوفا کردن اونها
در این دیدگاه هر انسانی یک معدن هست که معلم یا مربی، نقش کانیشناس رو در اون بازی میکنه و محتویات این معدن رو کشف، استخراج و البته فرآوری میکنه.
طبیعتاً هر قدر افراد؛ رشدِ بیشتر و متعادلتری کرده باشن، استعدادهای بیشتری بروز و ظهور دارم و زمینه برای بالفعل کردن اونها مساعدتر هست.
👈 حالا فکر میکنید در آموزش و پرورش ایران کدوم یکی از سه مورد دغدغه هست یا هدف نظام تعلیم و تربیت کشورمون؟!
ظاهراً و باطناً هیچ کدام!! 😞😞
در ایران تنها هدف اینه که هر کدوم از شاگردان متخصص یک شغل یا حرفه خاصی بشن. البته بماند که به دلایل متعدد در همین هدف هم موفق عمل نکردیم و نمیکنیم!
در ایران وقتی کسی مثلاً در سی و چند سالگی دکتری میگیره تازه متوجه میشه که زندگی کردن بلد نیست! یعنی این فرد اگه مکانیک خونده در حالت آرمانی در کارگاه ساخت بسیار موفق هست اما خارج از اون ...
حالا والدینی که خودشون تحت تربیت چنین سیستمی بزرگ شدن معمولا نمیپذیرن که بچههاشون بخوان متفاوت از سیستم فکر یا عمل کنن!
مثلا یکی از چالشهای بزرگ من با اکثر والدین اینه که شادی رو از بچههاشون میگیرن به قیمت این که بچه باید درسش رو بخونه! و البته بچه هم درسش رو نمیخونه 😜 (اینکه شادی چیه هم بمونه طلبتون)
حالا چند تا سوال که باید بهش فکر کنید؛
برای شما قابل پذیرش هست که فرزند شما شب امتحانش رمان بخونه؟
میتونید بپذیرید که فرزند شما بگه من نمیخوام بیشتر از دیپلم بخونم و میخوام یه استارتاپ راه بندازم؟
براتون قابل قبول هست که بچه شما چون توی ورزش یا هنر موفق هست بخواد دیگه بیشتر از سوم دبیرستان نخونه؟!
(نمیخوام بگم چی درسته و چی غلط، فقط دارم طرح سوال میکنم)
#حمید_کثیری 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4
🔴 با اتوبوس تا مدرسه؛ یادش به خیر ...
من یکی از بهترین خاطرات دوران مدرسه رفتنم مال راهنمایی هست. خونه ما سمت پیروزی و منطقه ۱۴ بود اما مدرسهام سمت بهارستان و منطقه ۱۲ ...
هر روز تقریباً ساعت شش و ربع از خونه میزدم بیرون و حدود ده تا پانزده دقیقه تا ایستگاه اتوبوس پیاده میرفتم. بعد اتوبوس خط سیزده آبان - بهارستان رو سوار میشدم و میرفتم مدرسه. (یادش به خیر؛ یه بسته بلیط کاغذی میخریدیم، ده تاییش صد تومن بود. چه بازار سیاهی داشت تقلبیاش 😬)
زنگ مدرسه ساعت ۷.۳۰ میخورد اما من طوری راه میافتادم که قبل ۷.۰۰ مدرسه باشم. چرا؟! چون زودتر برسم مدرسه و هر روز تا قبل از صبحگاه تو حیاط فوتبال بازی کنم. البته چند تا دیوانه دیگه هم شبیه خودم بودن! 😜
یعنی تا حدود ۷.۲۵ که ناظم یا مدیر میرسیدن مدرسه بازی میکردیم و بعدش بساط جمع میشد تا فردا. نمیدونمم مشکلشون با بازی کردن ما چی بود که اگه سر میرسیدن و حواسمون نبود، توپ رو پاره میکردن و یکیمون رو میبردن دفتر 😬 هر روزم تو صبحگاه میگفتند هر کی صبحها فوتبال بازی کنه چنان و چنان! ولی ما فرداش ...
ما سوای اینکه هر روز توی مدرسه باید با این چالش جدی مواجه میشدیم و براش تدبیر میکردیم - که البته فقط همین یه چالش نبود 😊 - توی راه هم هر روز تجربیات جدیدی داشتیم. چه توی رفت و چه توی برگشت. تقریباً هیچ خاطره تلخی از اون دوران ندارم و واقعاً الآن فکر میکنم که رفت و آمد بین مردم خیلی چیزا یاد من داد که شاید خیلی بچهها ازش محروم بودند. (البته این موضوع پیشنیازهایی داره که توی این پست جاش نیست، لذا همینجوری توصیه نمیشه که شمام بدون ملاحظه برای بچههاتون تجربهاش کنید)
اما دوره دبستان تا جایی که میشد مدرسه به ما نزدیک بود. یعنی سعی شده بود بهترین مدرسهی نزدیک انتخاب بشه. یعنی سر کوچهمون مدزسه بود اما اونجا نمیرفتم و یه خیابون بالاتر میرفتم. یه کورس تاکسی بود. صبحها با خواهرم تاکسی سوار میشدیم و میرفتیم. اون راهنمایی بود و من دبستان. تاکسی رو اون انتخاب میکرد و سوار میشدیم، نفری ۲۵ تومن! برگشتنه هم معتمدترین فردی که میشناختیم یعنی سرایدار مدرسه من رو با موتورش میرسوند خونه. یه یاماها داشت، یادش به خیر ...
چی میخوام بگم؟ مادرم هیچ وقت به من نگفت جامعه ناامنه، اما نکات ایمنی رو خیلی ساده و بدون اینکه من رو بترسونه بهم گفت. شاید چندین بارم بدون اینکه بفهمم باهام تست و تمرین کرد تا بفهمه درست یاد گرفتم یا نه. ورود من به اجتماع رو هم ریزه ریزه و در یک بازهی ۵ ساله زیادتر کرد. یعنی من بزرگتر میشدم و مادر که میدید تواناییم بیشتر شده، دایره رو برام بزرگتر میکرد. این یه مورد ...
مورد دیگه اینکه فاصله خونه تا مدرسه هم باید به صورت تقریبی این سیر رو طی کنه. یعنی در دوره دبستان ترجیح بر نزدیک بودنه. یعنی مسیر رفت و آمد خودش موضوعیت داره که کوتاه باشه و البته این فقط یه فاکتوره
(برای نتیجهگیری توی انتخاب مدرسه چندین فاکتور مهمه که دارم کمکم میگم و یه فاکتور هم فاصله تا خونه هست. شما برای تصمیمگیری باید جمیع موارد رو در نظر بگیرید. یعنی در شرایط یکسان بین دو مدرسه اولویت با اونی هست که نزدیکتره)
حالا شاید بگید گفتن این نکته که اینقدر آسمون ریسمون بافتن نداشت! منم میگم که اولاً کلی نکته تو دل این دو، سه تا خاطره گفتم که بعداً باهاشون کار داریم، ثانیاً برای این بود که خودتونم به اون دوره فکر کنید و نکات مثبت و منفیش رو ببینید، چون بعضیامون برای بچههامون فقط به توی گلخونه بودن راضی میشیم.
شمام به خاطرات دوران تحصیلتون فکر کنید ...
#حمید_کثیری 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2151219200Cf6cb8914a4