#رمان
#خانه_مریم_و_سعید
قسمت هشتم
سفره پهن است و مریم و سعید و بچه ها دارند شام میخورند. مریم و سعید عادت دارند وقتی که در خانه خودشان سر سفره هستند، روبروی یکدیگر بنشینند و تلاش میکنند به ظاهر خودشان در داخل منزل هم اهمیت بدهند. مریم یک تیشرت صورتی و دامن بلند گلبهی پوشیده و موهایش طبق معمول شانه شده و مرتب بود؛ سعید هم یک تیشرت و شلوار سرمه ای به تن داشت... محمد و علی کنار بابا نشسته اند و فاطمه کنار مامان؛ میثم هم بغل مریم در حال شیر خوردن است. محمد رو به مامان میکند و میگوید: مامان آب بده بلافاصله فاطمه میگوید: داداشی اگه آب بخوری باید از اول شروع کنی ها...
مریم برای بچه ها یک قانون گذاشته بود و آن هم این بود که هر کس تا چهل روز وسط غذا آب نخورد مشمول جایزه ای مثل کتاب، بازی فکری و غیره می شود و اگر کسی بعد از چند روز که رعایت کرده، حالا بین غذا آب بخورد مجدداً چهل روز او، از اول محاسبه میشود. محمد که نمیخواست پنج روزی که بین غذا آب نخورده از بین برود وقتی فاطمه به او یادآوری کرد از خوردن آب صرفه نظر کرد و گفت: مامان الان من چند روزه که وسط غذا آب نخوردم؟ مامان با لبخند جواب داد الان پنج روزه که وسط غذا آب نخوردی؛ با امشب میشه شش روز؛ اگر سی و چهار روز دیگه هم نخوری میشه چهل روز. محمد با خوشحالی به بچه ها گفت آخ جون من سی و چهار روز دیگه جایزه میگیرم... مریم و سعید یک نیم نگاهی به هم انداختند و لبخندی زدند. آنها با استفاده از گزاره تربیتی "قانون، تشویق و تنبیه" خیلی در شکل گیری رفتار خوب فرزندان و یا رفع رفتار اشتباه آنها موفق بوده اند البته این موفقیت دلایل دیگری هم دارد یکی از مهمترین آنها وجود "آرامش" در فضای خانواده است... مریم و سعید علیرغم اینکه مثل همه زن و شوهرها در برخی مسائل و علایق و سلایق اختلافاتی با هم دارند ولی به هیچ وجه به خود اجازه نمیدهند جلوی چشم بچه ها مسائل اختلافی شان را مطرح یا حل و فصل کنند.
علی چند روز پیش از پسرخاله اش یک جوک شنیده بود و خیلی خوشش آمده بود و میخواست برای مامان و بابا هم تعریف کند؛ رو کرد به بابا و گفت: بابا یک جوک بگم؟ بابا گفت: بگو بابایی... 😊علی لبخندی که بر لب داشت، بیشتر شد و گفت؛ ☺️
یه روز یه آقاعه میخواست بره کشور عربستان و نمی دونست که اونجا چطوری صحبت کنه... یکی اومد و بهش گفت: این که کاری نداره فقط کافیه اول هر کلمه "ال" بذاری دیگه درست میشه، مثلا بگی الچطوری؟ الخوبی؟ و ... خلاصه این آقاعه رفت عربستان و موقع ناهار رفت یک رستوران و به گارسون گفت اللطفا الیک الچلو و الکباب و النوشابه و السالاد البیارید... گارسون هم هرچی سفارش داده بود، خیلی سریع آورد براش!!! آقاعه خیلی خوشش اومد که چقدر راحت عربی حرف میزنه؛ وقتی میخواست پول غذا رو حساب کنه گارسونه اومد نزدیک گوشش و گفت: برو خدا رو شکر کن که من فارسی بلدم وگرنه "الکوفت"😃 هم بهت نمیدادم 😁 مریم و سعید و بچه ها زدند زیر خنده... سعید که خیلی خوشش اومده بود گفت: اللطفا النمکدان را البدهید 😂 و مجددا همه با هم خندیدند...😄
فاطمه و علی هر کدام بیست روز است که وسط غذا آب نخورده اند و تلاش میکنند تا چهل روز رعایت کنند... وقتی که چهل روز تمام شد و جایزه گرفتند در مرحله بعد این قانون تبدیل میشود به شصت روز یعنی دو ماه و اگر کسی تا دوماه قانون را رعایت کند مرحله بعد می شود سه ماه و همینطور ادامه پیدا میکند تا این رفتار نهادینه شود... چند سالی هست که مریم و سعید این گزاره تربیتی "قانون، تنبیه و تشویق" را در خانه پایهگذاری کرده اند که البته موفقیتهای زیادی هم داشته اند؛ حدود سه سال پیش مریم در فضای مجازی با کانال "همسران خوب" آشنا شده بود و هر روز مطالب آن را دنبال میکرد و به دلش نشسته بود.... این کانال در پیام رسان های تلگرام، ایتا و سروش روزانه مطالبی در حوزه روانشناسی اسلامی خانواده منتشر میکند و کارشناس این کانال آقای محسن پوراحمد است. مریم سه سال پیش از آقای پوراحمد سوال کرده بود که من صاحب چند فرزند هستم و خیلی علاقمندم آگاهی خودم را در زمینه تربیت صحیح فرزندانم بالا ببرم و از آقای پوراحمد راهنمایی خواسته بود که چگونه بعضی رفتارهای خوب را برای بچه ها ایجاد کنیم و یا رفتار بدی از آنها را از بین ببریم؟ یکشنبه شبها آقای پوراحمد در کانال همسران خوب برنامه پرسش و پاسخ رایگان و آنلاین دارند مریم هم در یکی از این شبها سوالش را فرستاده و پاسخ صوتی کارشناس را دریافت کرده بود. سعید و مریم هر دو چند مرتبه پاسخ کارشناس را گوش کردند و تلاش کرده بودند که راه کارها را با دقت پیاده کنند...
#نویسنده : محسن پوراحمد
💓 ادامه دارد ...
✅ ارسال نظرات 👇
@Vaqtemoshavereh
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
#کانال_تربیتی_همسران_خوب
#استاد_محسن_پوراحمد
🌹🍃 #زن همانند گل است 🍃🌹👇
💓 @hamsaranekhoob
#رمان
#خانه_مریم_و_سعید
قسمت نهم
ساعت ۲۰ و ۱۵ دقیقه شب و سفره شام جمع شده است. هر شب ساعت ۲۰ و ۳۰ دقیقه مریم بچهها را به اتاق خواب میبرد و برای آنها کتاب داستان می خواند و بعضی وقتها هم قصه می گوید. سعید هم در ماه چند مرتبه برای بچه ها قصه میگوید؛ آنها عاشق شنیدن قصه مامان و بابا هستند. برای اینکه حواس بچه ها به اتاق پذیرایی پرت نشود مریم از سعید میخواهد که چراغ های اتاق پذیرایی را کمتر کند سعید هم چراغ ها را خاموش می کند و فقط یکی از چراغهای کم نور بالای سر خودش را روشن میگذارد و صدای تلویزیون هم که روی شبکه۲ و اخبار ۲۰.۳۰ بود قطع میکند.
از همان هفته اول که سعید در دو شیفت کار می کند فکر مریم حسابی درگیر شده و به نوعی از تصمیم خودش پشیمان است؛ مریم با خودش فکر میکند که واقعاً تبدیل کردن خودروی پراید به سمند چقدر اولویت دارد؟ الان یک ماهه که بچهها درست و حسابی با باباشون بازی نکرده اند و هر شب سعید آنقدر خسته است که حتی در بیشتر موارد فرصت یک شب به خیر گفتن هم ندارد و وقتی سرش را روی بالش میگذارد، شارژش تمام میشه...
مریم نتیجه گرفته که در اولویت بندی هایش دچار اشتباه شده و میخواهد در یک فرصت مناسب از طریق نوشتن نامه موضوع را با سعید مطرح نماید. بچهها رفتهاند اتاقشان و مریم هم قبل از اینکه برای خواندن کتاب داستان برود به اتاق بچه ها رفت سراغ سبد لباس ها؛👕 لباس های سفید و همچنین پیراهن سفید سعید هم که سر شب میثم با دستهای چربش حسابی رنگی اش کرده بود را برداشت و داخل ماشین انداخت و رفت سراغ بچه ها... بچه ها هر کدام سرجای خودشان دراز کشیده اند و منتظر مامان هستند، سعید زیرنویس های خبر ۲۰.۳۰ را می خواند و در عین حال نیم نگاهی هم به گوشی اش دارد، علی و فاطمه که مدرسه ای هستند قبل از خواب برنامه فردای خود را آماده میکنند و کتاب هایشان را داخل کیف میگذارند. امشب هیچکدام از بچه ها مسواک نزده اند و مریم هم به روی خودش نمی آورد... محمد که آرام و قرار ندارد و مثل علی و فاطمه مدرسه نمیرود معمولا نسبت به بقیه با تاخیر شارژش تمام میشود و میثم هم که شیرخوار است بعد از محمد میخوابد. مریم قبل از اینکه کتاب شنگول و منگول و حبه انگور را بخواند با لحن محبت آمیز همیشگی میگوید: خوشگلای من چشماشون بستس؟ بچه ها چشمانشان را بسته اند و منتظرند مامان شروع کند و با دقت به قصه گوش کنند... محمد طبق معمول هر شب یواشکی چشمانش را باز کرده و با محبت و کمی چاشنی لبخند زل زده به چشمان مامان... مریم هم سخت نمیگیرد و انگار متوجه نشده که چشمان محمد باز است☺️ میثم هم که در اتاق پذیرایی از سر و کول سعید بالا می رود.👶 سعید یادش افتاد که الان سه روز است که به مادرش زنگ نزده... گوشی را بر میدارد، شماره منزل پدر را میگیرد و احوال آنها را جویا میشود. ۱۰ دقیقه بعد بچه ها خوابیده اند...
مریم از اتاق بچه ها بیرون می آید، رو به سعید می کند و می گوید: آقا سعید حواست به میثم هست من برم یه دوش بگیرم؟ سعید سرش رو از گوشی بیرون آورد و گفت: آره خیالت راحت حواسم هست. سعید خیلی علاقه مند به کانال های خبری است و زمان زیادی صرف آن میکند و در یک ماه اخیر که دو شیفت کار میکند، فقط فرصت میکند در خانه سراغ گوشی اش برود... میثم مداد شمعی های فاطمه را که گوشه اتاق افتاده بود برداشته و دارد روی دفتر نقاشی فاطمه خط خطی میکند و حالا دیگر از سر و کول سعید بالا نمیرود؛ سعید هم با تمرکز بیشتری دارد اخبار را چک میکند. بعد از چند دقیقه سعید دید چیزی در دهان میثم است! سریع جلو رفت و گفت: اخ کن بابا، اخ کن... لب و دهان میثم کاملا آبی رنگ شده بود و سعید فهمیده بود که در دهان میثم مداد شمعی است!
میثم هم سفت دهانش را بسته بود و داشت مدادها را میجوید، هرچه سعید میگفت میثم اخ کن، میثم روش رو اون ور می کرد و از دهانش بیرون نمی آورد؛ سعید بلند شد و یک دستمال کاغذی برداشت، میثم را در بغل گرفت و به سینه اش چسباند و با زور سعی میکرد مداد شمعی ها را از دهان میثم در بیاورد... داد میثم هوا رفت و سعید هم داشت همچنان تلاش میکرد...
مریم که لباس جذاب و مهیجی به تن کرده بود آمد و با دیدن این صحنه موضوع برایش روشن شد که دوباره سعید سرش توی گوشی بوده و ...
مریم بچه را گرفت و دهان او را زیر شیر ظرفشویی شست. سعید همچنان سرش در گوشی است... مریم رو به سعید کرد و با کنایه به او گفت: از قدیم گفتن بچه رو پیش پدرش تنها نذارید...😒😊 قدیمیا یه چیزی می دونستن که میگفتن... سعید هم یه لبخندی به مریم زد و گفت کتری رو گذاشتم آب جوش بیاد، زحمت چایی رو میکشی؟
#نویسنده : محسن پوراحمد
💓 ادامه دارد ...
✅ ارسال نظرات 👇
@Vaqtemoshavereh
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
#کانال_تربیتی_همسران_خوب
#استاد_محسن_پوراحمد
🌹🍃 #زن همانند گل است 🍃🌹👇
💓 @hamsaranekhoob
#رمان
#خانه_مریم_و_سعید
قسمت دهم
مریم در حالی که سینی چای را به دست داشت وارد اتاق شد و سینی را گذاشت روی میز کامپیوتر تا میثم دست نزند... آنها هر شب بعد از اینکه بچه ها خوابیدند خلوت گفتگو دارند؛ کنار هم می نشینند و با هم صحبت می کنند درباره هر چیزی که باعث بهتر شدن حالشان شود...
مریم مثل هر شب با لباس زیبا و مرتب کنار همسرش نشسته است آنها عادت دارند زمانی که در میهمانی سر سفره هستند کنار یکدیگر بنشینند و هنگامیکه در خانه خودشان سر سفره هستند روبروی یکدیگر و هنگامی که در خلوت گفتگو کنار یکدیگر هستند در کنار هم می نشینند و گاهی به هم تکیه کرده و یکدیگر را نوازش میکنند. سعید و مریم عاشق خلوت گفتگو هستند... مریم سرش را گذاشت روی پای سعید و میثم را با دستانش بلند کرد و شروع کرد به قربون صدقه رفتن میثم... سعید هم دست چپش را گذاشت روی سر مریم و شروع کرد نوازش کردن و بازی کردن با موهای او... تلفن سعید زنگ میخورد ... سعید نیم نگاهی به گوشی اش میکند و صدای گوشی را قطع میکند... سعید و مریم با هم قرار گذاشته اند هنگامی که خلوت گفتگو دارند، همه توجهشان برای هم باشد و حتی در هنگام خلوت گفتگو گوشی دست نگیرند... مریم از این حرکت سعید خیلی خوشش آمد چون خیلی طول کشیده بود تا سعید بپذیرد که در وقت خلوت گفتگو حواسش به چیز دیگری نباشد و حتی گوشی به دستش نگیرد. با یک نگاه محبت آمیز رو به سعید کرد و گفت سعید جان بهت افتخار میکنم احساس میکنم خوشبخت ترین زن دنیام... سعید هم همینطور که لبخند رضایتی بر لبش داشت خم شد و پیشانی مریم را بوسید و گفت منم همینطور عزیزم. یکی از شاخصه های مریم که در فامیل زبانزد هست این است که او با نگاه مثبت به همه چیز می نگرد و در زندگی اش هیچوقت از کلمات منفی و مایوس کننده استفاده نمیکند و همین مثبت نگری او باعث شده است که با روحیه بالا مشکلات زندگی اش را هم راحت تر مرتفع کند.
سعید با انگشت سبابه اش با موهای مریم بازی میکرد و آنها را به این طرف و آن طرف می راند... مریم هم میثم را بغل کرده بود و او را به روی سینه خود گرفته بود و قربون صدقه اش میرفت... مریم همینطور که داشت با میثم بازی میکرد گفت: امروز برای اولین بار میثم گفت داداش! سعید با ذوق خندید و گفت ایجانم قربون پسرم برم که داره حرف میزنه ولی بابا گفتناش خیلی عااالیه مریم نیم نگاهی کرد و گفت خبه خبه... مثل اینکه اول از همه مامان گفته ها... بچم همه حرفاش عااالیه نه فقط بابا گفتناش...
سعید به کم صاف تر نشست و آرام گفت خوشگلم چاییت سرد شد پاشو چاییت رو بخور... مریم بلند شد و یک نقل مشهدی که مدتی قبل از سفر مشهد و زیارت امام رضا علیه السلام خریده بودند رو گذاشت داخل دهان سعید... سعید هم طبق عادت نقل و انگشتان مریم رو با هم به دندان گرفت و کمی هم فشارش داد و گفت دستت درد نکنه بعد لبخندی زد و گفت البته انگشتای خوشگل من از این نقلا خوشمزه تره...
مریم هم با ناز همیشگی و کمی چاشنی اعتراض گفت آقا سعید ببین جای دندونات روی دستم مونده...
سعید همینطور که چای می نوشید، کنترل تلویزیون رو برداشت و زد کانال یک و گفت امروز امام خامنه ای با دانشجوها دیدار داشتن، مشروح دیدار رو بعد از اخبار ساعت ۹ میذاره. مریم هم گفت آره یه کم صداش رو هم بیشتر کن بعد رو کرد به تلویزیون و گفت قربون آقا برم که هرچقدر هم میگه بعضی از این دولتمردا گوش نمیکنن و کار خودشونو میکنن. میثم هوس قایم باشک بازی کرده و رفته گوشه اتاق و پشت پرده داره دالی میکنه... مریم و سعید نوبتی با میثم دالی میکنند و میثم هم غش غش داره میخنده...
🌹 نویسنده: #محسن_پوراحمد
💓 ادامه دارد ...
✅ ارسال نظرات 👇
@Vaqtemoshavereh
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
#کانال_تربیتی_همسران_خوب
#استاد_محسن_پوراحمد
🍃🌹 #زن همانند گل است 🍃🌹 👇
💓 @hamsaranekhoob
💓 @hamsaranekhoob
#لطفا نشر دهید...
🌸 همسران خوب 🌸🇮🇷
#رمان #خانه_مریم_و_سعید قسمت اول یازدهمین روز اسفندماه و ساعت ۶:۱۰ دقیقه صبح است. مریم امروز هم مثل
رمان آموزشی #خانه_مریم_و_سعید
👆👆
از قسمت اول به ترتیب بخوانید.
✅ نویسنده : #محسن_پوراحمد
💐🍃 @hamsaranekhoub
🌸 همسران خوب 🌸🇮🇷
#ثبت_نام دوره های #غیر_حضوری و مجازی #خانواده ☺️ در خانه خود و به راحتی در کلاسهای آموزشی و مهارتی
از ثبت نام کلاسهای غیر حضوری، کارشناس خانواده، مدرس دانشگاه و کارشناس رادیو معارف، #استاد_محسن_پوراحمد جانمونید...
🌸🍃 @hamsaranekhoub
#ازدواج_بامطلقه
سلام استاددختری سی شش ساله هستم خواستگارهاهمه مطلقه هستن یافرزنددارند ومن نمیدونم میتونم بچه کس دیگری رومثل فرزندخودم بزرگ کنم برای این مرددم واگربافردی ازدواج کنم که یازده سال ازخودم بزرگتره دوفرزندازازدواج قبلیش داره میتونم زندگی موفقی داشته باشم ممنون
💟 💟 پاسخ استاد پوراحمد
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
#کانال_تربیتی_همسران_خوب
#استاد_محسن_پوراحمد
🌹🍃 همسران خوب 🌹🍃
💓 @hamsaranekhoob
i96.ogg
زمان:
حجم:
342.7K
#ازدواج_بامطلقه
💟 💟 پاسخ استاد پوراحمد
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
#کانال_تربیتی_همسران_خوب
#استاد_محسن_پوراحمد
🌹🍃 همسران خوب 🌹🍃
💓 @hamsaranekhoob
#ظاهرخواستگار
باسلام.من خواستگاری دارم که از همه لحاظ اخلاقی و ایمانی تاییدشده هستند و تو تحقیقاتم مشکلی ندارن فقط من با ظاهرشون نتونستم ارتباط بگیرم.نگرانم که بعداز عقد هم همین حس سردی و بی علاقگی بمونه.لطفا راهنمایی بفرمایید
💟 💟 پاسخ استاد پوراحمد
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
#کانال_تربیتی_همسران_خوب
#استاد_محسن_پوراحمد
🌹🍃 همسران خوب 🌹🍃
💓 @hamsaranekhoob
i95.ogg
زمان:
حجم:
278.9K
#ظاهرخواستگار
💟 💟 پاسخ استاد پوراحمد
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
#کانال_تربیتی_همسران_خوب
#استاد_محسن_پوراحمد
🌹🍃 همسران خوب 🌹🍃
💓 @hamsaranekhoob
🌸 همسران خوب 🌸🇮🇷
@hamsaranekhoob
🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸
📕📘📗 #ثبت_نام کلاسهای غیر حضوری آموزش #مجازی خانواده
🇮🇷 با رویکرد #روانشناسی_اسلامی
💟 مدرس : کارشناس خانواده، مدرس دانشگاه و کارشناس رادیو معارف
#استاد_محسن_پوراحمد
📗 کلاس ١ #رضایت_از_زندگی
📕 ٢ #فرزندآوری_و_بارداری
📘 ٣ #طلاق_عاطفی_و_راه_رهایی
📒 ۴ #تربیت_کودک(از تولد تا ۹ سال)
📗 ۵ #تربیت_نوجوان(از ۱۰ تا ۱۹ سال)
📕 ۶ #شیوه_تعامل_و_رفتار_صحیح
(با عروس و داماد خانواده و بستگان آنها)
📘 ٧ #هنر_زن_بودن در تعامل با شوهر
📒 ٨ #هنر_مرد_بودن در تعامل با همسر
📗 ٩ #هنر_انتخاب_صحیح_همسر
📕 ١٠ #ارتباط_صحیح_فرزند_با_رسانه
(گوشی و تبلت، تلویزیون و بازیهای رایانه ای)
❇️ جهت آگاهی از شرایط #ثبت_نام ، کلمه #آموزش_مجازی را به آی دی زیر ارسال بفرمایید 👇
💟 @Vaqtemoshavereh
🌸 #تسهیلات_ثبت_نام
اگر الان پرداخت هزینه مقدور نیست، میتوانید ثبت نام خود را انجام داده و از مطالب استفاده کنید و ان شاءالله هر زمان که امکانش رو داشتید، واریز کنید و اطلاع دهید.
💕 کانال مشاوره استاد پوراحمد
📗 @hamsaranekhoob
#رازداری
سلام استاد,ممنونم از وقتی که می ذارید,خانمی هستم که همسرم ادم راز داری نیست و همه چیز زندگی رو به همه میگه و من احساس عدم امنیت بهم دست میده,من سر هر چیز بهشون میگم به کسی نگی,ولی بازم میره به این و اون میگه,نمی دونم چکار باید بکنم
💟 💟 پاسخ استاد پوراحمد
#روانشناسی_اسلامی_خانواده
#کانال_تربیتی_همسران_خوب
#استاد_محسن_پوراحمد
🌹🍃 همسران خوب 🌹🍃
💓 @hamsaranekhoob