eitaa logo
🌸 همسران خوب 🌸🇮🇷
220.7هزار دنبال‌کننده
5.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
46 فایل
❇️ #محسن_پوراحمدخمینی 🌸🍃 یک روانشناس انقلابی 🇮🇷 💓 دریافت‌کلاسهای‌آموزشی @hamsaranclass 💓 مشاوره رایگان @hamsaranekhoub 💓 مشاوره تلفنی و حضوری، فروشگاه‌ها، تبلیغات، رزرو زائرسرا و مهمانسرا و...👇 @hamsaranrahnama 💓 نظرات @Manamgedayefatemeh7
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمت نهم ساعت ۲۰ و ۱۵ دقیقه شب و سفره شام جمع شده است. هر شب ساعت ۲۰ و ۳۰ دقیقه مریم بچه‌ها را به اتاق خواب می‌برد و برای آنها کتاب داستان می خواند و بعضی وقتها هم قصه می گوید. سعید هم در ماه چند مرتبه برای بچه ها قصه میگوید؛ آنها عاشق شنیدن قصه مامان و بابا هستند. برای اینکه حواس بچه ها به اتاق پذیرایی پرت نشود مریم از سعید می‌خواهد که چراغ های اتاق پذیرایی را کمتر کند سعید هم چراغ ها را خاموش می کند و فقط یکی از چراغهای کم نور بالای سر خودش را روشن میگذارد و صدای تلویزیون هم که روی شبکه۲ و اخبار ۲۰.۳۰ بود قطع میکند. از همان هفته اول که سعید در دو شیفت کار می کند فکر مریم حسابی درگیر شده و به نوعی از تصمیم خودش پشیمان است؛ مریم با خودش فکر می‌کند که واقعاً تبدیل کردن خودروی پراید به سمند چقدر اولویت دارد؟ الان یک ماهه که بچه‌ها درست و حسابی با باباشون بازی نکرده اند و هر شب سعید آنقدر خسته است که حتی در بیشتر موارد فرصت یک شب به خیر گفتن هم ندارد و وقتی سرش را روی بالش میگذارد، شارژش تمام میشه... مریم نتیجه گرفته که در اولویت بندی هایش دچار اشتباه شده و میخواهد در یک فرصت مناسب از طریق نوشتن نامه موضوع را با سعید مطرح نماید. بچه‌ها رفته‌اند اتاقشان و مریم هم قبل از اینکه برای خواندن کتاب داستان برود به اتاق بچه ها رفت سراغ سبد لباس ها؛👕 لباس های سفید و همچنین پیراهن سفید سعید هم که سر شب میثم با دستهای چربش حسابی رنگی اش کرده بود را برداشت و داخل ماشین انداخت و رفت سراغ بچه ها... بچه ها هر کدام سرجای خودشان دراز کشیده اند و منتظر مامان هستند، سعید زیرنویس های خبر ۲۰.۳۰ را می خواند و در عین حال نیم نگاهی هم به گوشی اش دارد، علی و فاطمه که مدرسه ای هستند قبل از خواب برنامه فردای خود را آماده میکنند و کتاب هایشان را داخل کیف میگذارند. امشب هیچکدام از بچه ها مسواک نزده اند و مریم هم به روی خودش نمی آورد... محمد که آرام و قرار ندارد و مثل علی و فاطمه مدرسه نمیرود معمولا نسبت به بقیه با تاخیر شارژش تمام میشود و میثم هم که شیرخوار است بعد از محمد میخوابد. مریم قبل از اینکه کتاب شنگول و منگول و حبه انگور را بخواند با لحن محبت آمیز همیشگی میگوید: خوشگلای من چشماشون بستس؟ بچه ها چشمانشان را بسته اند و منتظرند مامان شروع کند و با دقت به قصه گوش کنند... محمد طبق معمول هر شب یواشکی چشمانش را باز کرده و با محبت و کمی چاشنی لبخند زل زده به چشمان مامان... مریم هم سخت نمیگیرد و انگار متوجه نشده که چشمان محمد باز است☺️ میثم هم که در اتاق پذیرایی از سر و کول سعید بالا می رود.👶 سعید یادش افتاد که الان سه روز است که به مادرش زنگ نزده... گوشی را بر میدارد، شماره منزل پدر را میگیرد و احوال آنها را جویا میشود. ۱۰ دقیقه بعد بچه ها خوابیده اند... مریم از اتاق بچه ها بیرون می آید، رو به سعید می کند و می گوید: آقا سعید حواست به میثم هست من برم یه دوش بگیرم؟ سعید سرش رو از گوشی بیرون آورد و گفت: آره خیالت راحت حواسم هست. سعید خیلی علاقه مند به کانال های خبری است و زمان زیادی صرف آن میکند و در یک ماه اخیر که دو شیفت کار میکند، فقط فرصت میکند در خانه سراغ گوشی اش برود... میثم مداد شمعی های فاطمه را که گوشه اتاق افتاده بود برداشته و دارد روی دفتر نقاشی فاطمه خط خطی میکند و حالا دیگر از سر و کول سعید بالا نمیرود؛ سعید هم با تمرکز بیشتری دارد اخبار را چک میکند. بعد از چند دقیقه سعید دید چیزی در دهان میثم است! سریع جلو رفت و گفت: اخ کن بابا، اخ کن... لب و دهان میثم کاملا آبی رنگ شده بود و سعید فهمیده بود که در دهان میثم مداد شمعی است! میثم هم سفت دهانش را بسته بود و داشت مدادها را میجوید، هرچه سعید میگفت میثم اخ کن، میثم روش رو اون ور می کرد و از دهانش بیرون نمی‌ آورد؛ سعید بلند شد و یک دستمال کاغذی برداشت، میثم را در بغل گرفت و به سینه اش چسباند و با زور سعی می‌کرد مداد شمعی ها را از دهان میثم در بیاورد... داد میثم هوا رفت و سعید هم داشت همچنان تلاش می‌کرد... مریم که لباس جذاب و مهیجی به تن کرده بود آمد و با دیدن این صحنه موضوع برایش روشن شد که دوباره سعید سرش توی گوشی بوده و ... مریم بچه را گرفت و دهان او را زیر شیر ظرفشویی شست. سعید همچنان سرش در گوشی است... مریم رو به سعید کرد و با کنایه به او گفت: از قدیم گفتن بچه رو پیش پدرش تنها نذارید...😒😊 قدیمیا یه چیزی می دونستن که میگفتن... سعید هم یه لبخندی به مریم زد و گفت کتری رو گذاشتم آب جوش بیاد، زحمت چایی رو میکشی؟ : محسن پوراحمد 💓 ادامه دارد ... ✅ ارسال نظرات 👇 @Vaqtemoshavereh 🌹🍃 همانند گل است 🍃🌹👇 💓 @hamsaranekhoob
قسمت دهم مریم در حالی که سینی چای را به دست داشت وارد اتاق شد و سینی را گذاشت روی میز کامپیوتر تا میثم دست نزند... آنها هر شب بعد از اینکه بچه ها خوابیدند خلوت گفتگو دارند؛ کنار هم می نشینند و با هم صحبت می کنند درباره هر چیزی که باعث بهتر شدن حالشان شود... مریم مثل هر شب با لباس زیبا و مرتب کنار همسرش نشسته است آنها عادت دارند زمانی که در میهمانی سر سفره هستند کنار یکدیگر بنشینند و هنگامیکه در خانه خودشان سر سفره هستند روبروی یکدیگر و هنگامی که در خلوت گفتگو کنار یکدیگر هستند در کنار هم می نشینند و گاهی به هم تکیه کرده و یکدیگر را نوازش میکنند. سعید و مریم عاشق خلوت گفتگو هستند... مریم سرش را گذاشت روی پای سعید و میثم را با دستانش بلند کرد و شروع کرد به قربون صدقه رفتن میثم... سعید هم دست چپش را گذاشت روی سر مریم و شروع کرد نوازش کردن و بازی کردن با موهای او... تلفن سعید زنگ میخورد ... سعید نیم نگاهی به گوشی اش میکند و صدای گوشی را قطع میکند... سعید و مریم با هم قرار گذاشته اند هنگامی که خلوت گفتگو دارند، همه توجهشان برای هم باشد و حتی در هنگام خلوت گفتگو گوشی دست نگیرند... مریم از این حرکت سعید خیلی خوشش آمد چون خیلی طول کشیده بود تا سعید بپذیرد که در وقت خلوت گفتگو حواسش به چیز دیگری نباشد و حتی گوشی به دستش نگیرد. با یک نگاه محبت آمیز رو به سعید کرد و گفت سعید جان بهت افتخار میکنم احساس میکنم خوشبخت ترین زن دنیام... سعید هم همینطور که لبخند رضایتی بر لبش داشت خم شد و پیشانی مریم را بوسید و گفت منم همینطور عزیزم. یکی از شاخصه های مریم که در فامیل زبانزد هست این است که او با نگاه مثبت به همه چیز می نگرد و در زندگی اش هیچوقت از کلمات منفی و مایوس کننده استفاده نمیکند و همین مثبت نگری او باعث شده است که با روحیه بالا مشکلات زندگی اش را هم راحت تر مرتفع کند. سعید با انگشت سبابه اش با موهای مریم بازی میکرد و آنها را به این طرف و آن طرف می راند... مریم هم میثم را بغل کرده بود و او را به روی سینه خود گرفته بود و قربون صدقه اش میرفت... مریم همینطور که داشت با میثم بازی میکرد گفت: امروز برای اولین بار میثم گفت داداش! سعید با ذوق خندید و گفت ای‌جانم قربون پسرم برم که داره حرف میزنه ولی بابا گفتناش خیلی عااالیه مریم نیم نگاهی کرد و گفت خبه خبه... مثل اینکه اول از همه مامان گفته ها... بچم همه حرفاش عااالیه نه فقط بابا گفتناش... سعید به کم صاف تر نشست و آرام گفت خوشگلم چاییت سرد شد پاشو چاییت رو بخور... مریم بلند شد و یک نقل مشهدی که مدتی قبل از سفر مشهد و زیارت امام رضا علیه السلام خریده بودند رو گذاشت داخل دهان سعید... سعید هم طبق عادت نقل و انگشتان مریم رو با هم به دندان گرفت و کمی هم فشارش داد و گفت دستت درد نکنه بعد لبخندی زد و گفت البته انگشتای خوشگل من از این نقلا خوشمزه تره... مریم هم با ناز همیشگی و کمی چاشنی اعتراض گفت آقا سعید ببین جای دندونات روی دستم مونده... سعید همینطور که چای می نوشید، کنترل تلویزیون رو برداشت و زد کانال یک و گفت امروز امام خامنه ای با دانشجوها دیدار داشتن، مشروح دیدار رو بعد از اخبار ساعت ۹ میذاره. مریم هم گفت آره یه کم صداش رو هم بیشتر کن بعد رو کرد به تلویزیون و گفت قربون آقا برم که هرچقدر هم میگه بعضی از این دولتمردا گوش نمیکنن و کار خودشونو میکنن. میثم هوس قایم باشک بازی کرده و رفته گوشه اتاق و پشت پرده داره دالی میکنه... مریم و سعید نوبتی با میثم دالی میکنند و میثم هم غش غش داره میخنده... 🌹 نویسنده: 💓 ادامه دارد ... ✅ ارسال نظرات 👇 @Vaqtemoshavereh 🍃🌹 همانند گل است 🍃🌹 👇 💓 @hamsaranekhoob 💓 @hamsaranekhoob نشر دهید...
🌸 همسران خوب 🌸🇮🇷
#ثبت_نام دوره های #غیر_حضوری و مجازی #خانواده ☺️ در خانه خود و به راحتی در کلاسهای آموزشی و مهارتی
از ثبت نام کلاسهای غیر حضوری، کارشناس خانواده، مدرس دانشگاه و کارشناس رادیو معارف، جانمونید... 🌸🍃 @hamsaranekhoub
سلام استاددختری سی شش ساله هستم خواستگارهاهمه مطلقه هستن یافرزنددارند ومن نمیدونم میتونم بچه کس دیگری رومثل فرزندخودم بزرگ کنم برای این مرددم واگربافردی ازدواج کنم که یازده سال ازخودم بزرگتره دوفرزندازازدواج قبلیش داره میتونم زندگی موفقی داشته باشم ممنون 💟 💟 پاسخ استاد پوراحمد 🌹🍃 همسران خوب 🌹🍃 💓 @hamsaranekhoob
i96.ogg
زمان: حجم: 342.7K
#ازدواج_بامطلقه 💟 💟 پاسخ استاد پوراحمد #روانشناسی_اسلامی_خانواده #کانال_تربیتی_همسران_خوب #استاد_محسن_پوراحمد 🌹🍃 همسران خوب 🌹🍃 💓 @hamsaranekhoob
باسلام.من خواستگاری دارم که از همه لحاظ اخلاقی و ایمانی تاییدشده هستند و تو تحقیقاتم مشکلی ندارن فقط من با ظاهرشون نتونستم ارتباط بگیرم.نگرانم که بعداز عقد هم همین حس سردی و بی علاقگی بمونه.لطفا راهنمایی بفرمایید 💟 💟 پاسخ استاد پوراحمد 🌹🍃 همسران خوب 🌹🍃 💓 @hamsaranekhoob
i95.ogg
زمان: حجم: 278.9K
#ظاهرخواستگار 💟 💟 پاسخ استاد پوراحمد #روانشناسی_اسلامی_خانواده #کانال_تربیتی_همسران_خوب #استاد_محسن_پوراحمد 🌹🍃 همسران خوب 🌹🍃 💓 @hamsaranekhoob
@hamsaranekhoob
🌸 همسران خوب 🌸🇮🇷
@hamsaranekhoob
🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸 📕📘📗 کلاسهای غیر حضوری آموزش خانواده 🇮🇷 با رویکرد 💟 مدرس : کارشناس خانواده، مدرس دانشگاه و کارشناس رادیو معارف 📗 کلاس ١ 📕 ٢ 📘 ٣ 📒 ۴ (از تولد تا ۹ سال) 📗 ۵ (از ۱۰ تا ۱۹ سال) 📕 ۶ (با عروس و داماد خانواده و بستگان آنها) 📘 ٧ در تعامل با شوهر 📒 ٨ در تعامل با همسر 📗 ٩ 📕 ١٠ (گوشی و تبلت، تلویزیون و بازیهای رایانه ای) ❇️ جهت آگاهی از شرایط ، کلمه را به آی دی زیر ارسال بفرمایید 👇 💟 @Vaqtemoshavereh 🌸 اگر الان پرداخت هزینه مقدور نیست، میتوانید ثبت نام خود را انجام داده و از مطالب استفاده کنید و ان شاءالله هر زمان که امکانش رو داشتید، واریز کنید و اطلاع دهید. 💕 کانال مشاوره استاد پوراحمد 📗 @hamsaranekhoob
سلام استاد,ممنونم از وقتی که می ذارید,خانمی هستم که همسرم ادم راز داری نیست و همه چیز زندگی رو به همه میگه و من احساس عدم امنیت بهم دست میده,من سر هر چیز بهشون میگم به کسی نگی,ولی بازم میره به این و اون میگه,نمی دونم چکار باید بکنم 💟 💟 پاسخ استاد پوراحمد 🌹🍃 همسران خوب 🌹🍃 💓 @hamsaranekhoob
i94.ogg
زمان: حجم: 222.3K
#رازداری 💟 💟 پاسخ استاد پوراحمد #روانشناسی_اسلامی_خانواده #کانال_تربیتی_همسران_خوب #استاد_محسن_پوراحمد 🌹🍃 همسران خوب 🌹🍃 💓 @hamsaranekhoob