. ماجرا از صحبت‌های روحانی عزیز شروع شد. .

گفت این عکس رو میشناسید؟! .

نمیشناختم گفت پسر حاج آقای‌ مهدوی‌ارفع هستن چند وقت پیش فوت شدن😔 . جوان رعنا و رشید و انقلابی حاج آقای‌ ارفع زمانی از دنیا میرن که خود حاج آقای‌ ارفع رفته بودن لبنان برای کمک به شیعیان لبنان. وقتی حضرت آقا گفتن هرکی هر کمکی میتونه به لبنان بکنه. .

حاج آقای‌ ارفع میرن ماه‌ها لبان و جهاد به دستور و فرمان حضرت آقا برای کمک به لبنانی‌های عزیز و فرزندشون وقتی اونجا هستن از دنیا میرن. و ایشون میان تهران و مجدد سریع برمیگردن لبنان🥺 برای کمک .

و امشب خادم‌ها و عزادارا از ایشون استقبال با شکوهی انجام دادن... .

. سخته جوان از دست دادن خیلی سخته... سخت سخت .

. وقتی پدر عکس پسر جوانش رو میبینه😭 .

همه‌ی اینارو گفتم که برسم اینجا و اینو بهت بگم من امشب اومدم اینجا تنها باشم خودم باشم و امام حسین... خیلی چیزا فهمیدم که برام درس بود . . . ولی ولی ولی از همه مهم‌تر این بود؛ امشب، شب حضرت علی اکبر خیلی دلم برای امام حسین سوخت خیلی ایشون یه نوکر ارباب بود که برای جوان از دست داده‌ش اونم بعد چند ماه اینطوری ازشون دلجویی کردن و استقبال کردن... ولی بمیرم برای امام حسین بمیرم آقاااا😭😭😭 امان از دلت آقاجانم بالای بدن حضرت علی اکبر چی کشیدی... . . . آخ حسین جان ما هرچی بدویم و بدویم و بدویم جلوی شما هیچیم آقا هیچ جان علی اکبر‌ مارو هم بخر😔 . ببخشید طولانی شد دلی بود خدا کنه به دلتون بشینه التماس دعا🙏 .

این شبا دعا یادتون نره اول از همه فرج و بعدش سلامتی آقا آخرش هم حال و وقتش رو داشتید منم دعا کنید🙏 .