- وحشۍبـافـقـیمیگہ :
چه ها با جانِ خود دور از رخِ جانانِ خود کردم
مگر دشمن کند این ها ...
که من با جان خود کردم ...
طبیبم گفت : درمانی ندارد دردِ مَهجوری
غلط میگفت ؛
خود را کُشتم و درمانِ خود کردم ..
‹ حِـرمـٰان ›
_
دل و دینم سر هر کوچه و پس کوچه شد آوارهیِ تو
چه خیالیست بگویند فلانی شده دیوانه یِ تو .. ☁️♥️