آری خستهاموبهنرمیلبخندمیزنم
برخستگیکهفقطهمیناست ؛
درتن ، آرزوییبرایخواب .
درروح ، تَمناییبراینیاندیشیدن ...
غم در سکوت.
سکوت در شب.
اندوه در اشک.
اشک در چشم.
عشق در سکوت.
سکوت در تنهایـے.
بہ جایـۍ میرسد آدم
کهـ بعد از گریھ میگوید :
میان این همه بیگانھ
صد رحمت بھ تنهایـے ..
اگر ھرکس بر تکھ زمین کوچکِ خود
هرکارۍ که از دستش برمیآمد میکرد
جھانمان چھ شگفتانگیز میشد . .
ـ نامهیآنتونچخوفبهماکسیمگورکۍ !
رسمکجاستاین؟ توبگودرکدام مُلک ؟
دلمیبرندوچشمبهبالانمیکنند ...
- وحشیبافقی
ولي بزرگتریـن از دست دادن اینہ که آدمیزاد خودش رو از دست بدھ ، یهـو بـه خودش بیاد ببینہ جوري عوض شدھ ڪه خودش هم خـودش رو نمیشناسہ ...