eitaa logo
حوزه هنری انقلاب اسلامی
3.7هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
2.1هزار ویدیو
11 فایل
حوزه هنری انقلاب اسلامی
مشاهده در ایتا
دانلود
یک نمایشگاه بین‌المللی 🔸 به همت و دانشکده‌ی هنرهای زیبای بصره، نمایشگاه گروهی کاریکاتور از پنجشنبه چهاردهم دی‌ماه در این شهر و به میزبانی هنردوستان عراقی برگزار می‌شود. 🔹 این نمایشگاه دربردارنده‌ی آثاری از اساتید کاریکاتور آقایان سیدمسعود شجاعی طباطبایی، مازیار بیژنی و محمدحسین نیرومند است. 🆔 @hozehonari_ir
25.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تویی که برتر از اندیشه و گمان بودی... 🎥ببینید | قطعه ، از مجموعه شاعر : علی داودی 🆔 @hozehonari_ir
روایت یک شهرِ مقاوم-۱ ⚫️ گروهی از نویسندگان و محققان تاریخ‌شفاهی در حضور دارند و راویِ احوالات این شهر زخمی اما مقاوم در این لحظات سخت هستند. بخشی از خرده‌‌روایت‌های را می‌خوانیم: ◼️ در رسانه‌ها اعلام کردند برای مجروحان نیاز به اهدای خون است و به‌طور خاص هرکس گروه خونی‌اش O منفی است بیاید. جلوی بیمارستان‌های شهر غلغله شد. همه‌جور آدمی هم بود توی صف. یک مادر و دختر هم توی صف ایستاده‌بودند که آمده‌بودند برای کمک به مجروحانِ Oمنفی خون بدهند. خواستم ازشان عکس بگیرم؛ اما دختر جلو نیامد. حجاب نداشت. ◾️ صف درخواست برای اهدای خون آن‌قدر طولانی شد که گفتند از همه خون نمی‌گیرند. قرار شد از داوطلبان نام‌نویسی کنند برای فردا. مردم خیلی زود خون‌شریک شدند، آن‌قدر که نیاز اضطراری به خون به‌سرعت برطرف شد؛ سریع‌تر از پیش‌بینی‌ها. ◾️ می‌پرسم گروه خونی‌ات چیست؟ می‌گوید نمی‌دانم! فقط آمده توی صف کمک به مردم شهرش. می‌گوید در پنجاه‌متری انفجار اول بوده. حالا هم در خط مقدم کمک است. یک جوان هجده‌ساله. 🆔 @hozehonari_ir
روایت یک شهر مقاوم-۲ ◾️ گوشه‌ای نشسته‌بود و آرام‌آرام اشک می‌ریخت. می‌گفت با پسرم قرار دارم اما هرچه زنگش می زنم جواب نمی‌دهد. گفتم مادرجان اینجا خطرناک است. بروید‌. می‌‌آید. یک نفر آن‌جا بود‌. در گوشم گفت رها کن. این پیرزن خودش با چشمان خودش دیده چه بلایی سر پسرش آمده... ◾️دم ورودی گیت ایستاده‌بود و به‌پهنای صورت اشک می‌ریخت. پرسیدم چی شده برادر؟ گفت برادرم آن‌جا... شما را به خدا بگذاريد بروم داخل. گفتم نمی‌شود، خطر دارد. اما با اشک اصرار می‌کرد. دست‌ آخر گفت: مادرم نگرانش است... روز مادر بود. ◾️ دکتر می‌گفت یک ترکش توی زانو داشت، یکی توی گردن. ازش پرسیدم درد داری؟ گفت الان نه! با خانواده آمده‌بود‌ برای مراسم سالگرد سردار. با همسر، پدر، مادر و عمه‌اش. خودش اینجا بود و مادرش در بیمارستانی دیگر. یک ترکش هم در زانوی مادر جا خوش کرده‌بود. می‌گفت این جانبازی نشانه‌ی قبولی زیارتش است‌. محکم حرف می‌زد مرضیه‌خانم؛ زنِ ۲۴ساله‌ی ایرانی. 🆔 @hozehonari_ir
سفر بخیر هم‌شاگردی ◾️ همین‌جا بود. کنار خودمان. گاهی در سرای شهیدچمران، گاهی در ساختمان الف. می‌آمد برای هنرجویی و پیمودن مسیرِ هنرمندی. با دوستانش رفته‌بود کرمان برای حضور در مراسم سالگرد شهادت سردار سلیمانی که... در مسیر او به رستگاری رسید و شد. ◾️ خبر شهادت خانم ، هنرجوی مرکز آموزش تلخ بود و دردناک. فیض شهادت را به روح پاک او تبریک و داغِ فراقش را به خانواده و دوستانش تسلیت عرض می‌کنیم. 🆔 @hozehonari_ir
حوزه هنری انقلاب اسلامی
روایت یک شهر مقاوم-۲ ◾️ گوشه‌ای نشسته‌بود و آرام‌آرام اشک می‌ریخت. می‌گفت با پسرم قرار دارم اما هرچ
روایت یک شهر مقاوم-۳ ⚫️ گروهی از نویسندگان و محققان تاریخ‌شفاهی در حضور دارند و راویِ احوالات این شهر زخمی اما مقاوم در این لحظات سخت هستند. قسمت خرده‌‌روایت‌های را می‌خوانیم: ◾️ از شهرستان انار آمده‌بود. اطراف کرمان. همراه با چهارده نفر از دوستانش. یک گروه جهادی بودند و می‌خواستند در میزبانی از زائران حاجی سهیم باشند. نوجوان قصه‌ی ما گرمِ خادمی بود که صدای انفجار اول را شنید. برخلاف موج جمعیت، رفت سمت منبع صدا. می‌خواست کمک کند. تکه‌های پیکرها را از زمین برمی‌داشت و برای مردم راه باز می‌کرد. این‌ها را که می‌گفت دستش می‌لرزید. جهادگر بود. موج انفجار دوم زمین‌گیرش کرد. حالا توی بیمارستان بستری بود. با آن موهای بور و چشم‌های عسلی در زمینه‌ی سفیدِ بيمارستان زیبا جلوه می‌کرد. به‌شوخی بهش گفتم حالا با این درجه‌ی جانبازی راحت کنکور قبولی! لبخند کمرنگی زد و گفت نه آقا، ما لیاقت این حرف‌ها را نداریم. نگران دوستانش بود و ما نگران خودش. هنوز داخل بخش بودیم که دیدیم آقای دکتر پرونده‌اش را داد دستش. مرخص شد. 🆔 @hozehonari_ir
📷 سوگ به روایت هنرمندان ◾️ در این لحظات جانکاهِ سوگواری برای شهدای مظلوم ، هنرمندان سخت مشغول ترجمانِ دردهای مردم ایران به‌زبان هنر هستند. آن‌چه تماشا می‌کنید چهار طرح گرافیکی از هنرمندان حوزه‌هنریِ دو استان و است که در ساعات پس از انفجار کرمان، به یاد شهدای مسیر زیارت سردار خلق شده‌اند‌. 🆔 @hozehonari_ir
29.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از زائرین تو هم می‌ترسند "او می‌بیند و مکتوب می‌کند و در روزی برملا می‌کند… شهادت شما را…" 🎥ببینید | در سوگ هم‌وطنانمان که روز گذشته در مزار شهدای کرمان به شهادت رسیدند نشسته‌ایم. گوشه‌ای از مراسم پرشکوه روز گذشته را تماشا می‌کنید که با خون مظلومان حادثه تروریستی گلگون شد. 🆔 @hozehonari_ir
حوزه هنری انقلاب اسلامی
روایت یک شهر مقاوم-۳ ⚫️ گروهی از نویسندگان و محققان تاریخ‌شفاهی در #کرمان حضور دارند و راویِ احوالا
روایت‌های یک شهر مقاوم-۴ ◼️ قسمت از روایت‌های را به قلم خانم ساجده تقی‌زاده می‌خوانیم: زن جوانی با حدود سی و هفت، هشت سال سن با ته مانده ی آرایش غلیظی که روی صورتش ماسیده بود و مژه های مصنوعی بلند، در سایه روشن نورهای قرمز و زرد ورودی بیمارستان توجهم را به خودش جلب کرد. داشت زن قدکوتاه لاغری را آرام می کرد. جلو رفتم و پرسیدم دنبال کسی هستید؟ زن قدکوتاه گریان گفت دنبال خواهرم هستم. گفتم میدانم حال بدی دارید ولی میشود دو سه دقیقه صحبت کنیم. اول قبول کرد و بعد نگران شد و گفت نه... نه... خانمی که مژه مصنوعی داشت گفت: بذار من بگم. ابن بنده خدا مریضه و حالشم خوب نیست. اول این نکته رو بدونید که الان چندروزه توفضای مجازی ما داریم خبرش رو می خونیم که قراره بمبگذاری بشه. همه به ما می گفتن چنین خبری تو راه هست و وارد شلوغی نشید. به خاطر همین ما تا جنگل قائم اومده بودیم ولی سمت شلوغی نرفتیم . یعنی اصلا بین موکبها و سرگلزار نرفتیم. ‌ایشون خواهر جاری منه! جاریم "سارا" چهل سالی سن داره. سه تا پسر داره و ظهر خانوادگی اومدیم جنگل قائم هم زیارت کنیم هم ناهار را آوردیم بیرون با هم بخوریم. خواهرشم از بافت اومده مریض‌احواله بنده خدا. سارا میخواست ایشونو ببره دکتر‌ و درمان کنه. بعد از ناهار سارا گفت من میرم هم زیارت کنم هم از موکب برای پسرهام تبرکی بگیرم. من که می دانستم پسرها برای سارا سورپرایز روز مادر داشتند از رفتنش استقبال کردم . او رفت و ما مشغول آوردن هدایا از ماشین شدیم؛ چنددقیقه از رفتنش گذشت که صدای مهیب بمب دل همه مارا از جا کند.