#داستان_کوتاه
✍پادشاهي ، حكيم شهرش را فرا خواند و از او خواست كه جمله ای براي او بنويسد كه در همه ی لحظات آرامش بخش و تسلای روحش باشد. حكيم انگشتر پادشاه را خواست و نوشته اي را درون انگشتر پادشاه قرار داد وبا او شرط كرد فقط زمانی آن را باز كند كه احساس كرد به آن نياز مند است. چندی بعد جنگی ميان آن شهر و شهر همسايه در گرفت. جنگی سخت كه بايد به دشواری از پس آن بر مي آمدند متأسفانه جنگ رو به شكست مي رفت و پادشاه خسته و درمانده بالای تپه ای به دام افتاد و در اوج نا اميدی به ياد انگشتر افتاد و آن را گشود و ديد كه در آن نوشته است: اين نيز بگذرد...
با خواندن اين جمله جان تازه ای گرفت و با تمام وجود به نبرد ادامه داد و سربلند و پيروز از جنگ بيرون آمد زمان بازگشت به شهرش مردم جشنی برايش برپا كردند و او را غرق در شادی و سرور كردند. پادشاه در پوست خود نمی گنجيد و در همين حال احساس بزرگی و غرور او را فرا گرفته بود. باز به ياد انگشتر افتاد و آن را گشود و بار ديگر اين جمله را ديد:
اين نيز بگذرد
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
#تلنگر
🔻وقتی شیطان فشار زیادی آورد، بفهمید که متاع قیمتی در دست دارید...
🔹آنجایی که امتحان سخت میشود، گنج و خیرات الهی همانجاست.
👌متقی کسی است که وقتی شیطان فشار میآورد، میفهمد که متاع قیمتی [در دست] دارد؛ پس اگر استقامت کنید به آن گنجها و بهای قیمتی آن میرسید.
📝 استاد سیدمحمدمهدی میرباقری
📚کانال داستان های کوتاه
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
🔴#هل
۱_ ضد سرطان مخصوصا سرطان روده بزرگ
۲_ کنترل ضربان قلب و کنترل فشار خون
۳_ کنترل کلسترول
۴_ ضد افسردگی
۵_ درمان اختلالات ادراری
۶_ محافظت در برابری بیماری های دستگاه گوارش
۷_ ویژگی های ضد میکروبی
۸_ ویژگی های ضد اسپاسم
۹_ درمان بیماری های دهان و دندان
۱۰_ ویژگی ضد آسم
۱۱_ ویژگی های ضد التهابی و تسکین درد مفاصل و عضلات
۱۲_ سم زدایی
۱۳_ بهبود گردش خون
۱۴_ بهبود تهوع و استفراغ
۱۵_ تقویت کننده میل جنسی
۱۶_ درمان گلو درد به صورت دمنوش
۱۷_ رفع سکسکه
۱۸_ خوشبو کننده نفس
منبع:
https://arakmu.ac.ir/vcfd/fa/news/11740/%DB%B1%DB%B8-%D8%AE%D8%A7%D8%B5%DB%8C%D8%AA-%D8%A8%D8%A7%D9%88%D8%B1%D9%86%DA%A9%D8%B1%D8%AF%D9%86%DB%8C-%D9%87%D9%84-%D8%B3%D8%A8%D8%B2
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
#داستان_کوتاه
مردی در کنار جاده، دکه ای درست کرد و در آن ساندویچ می فروخت.
چون گوشش سنگین بود، رادیو نداشت، چشمش هم ضعیف بود، بنابراین روزنامه هم نمی خواند.
او تابلویی بالای سر خود گذاشته بود و محاسن ساندویچ های خود را شرح داده بود.
خودش هم کنار دکه اش می ایستاد و مردم را به خریدن ساندویچ تشویق می کرد و مردم هم می خریدند.
کارش بالا گرفت لذا او ابزار کارش را زیادتر کرد.
وقتی پسرش از مدرسه نزد او آمد ... به کمک او پرداخت.
سپس کم کم وضع عوض شد.
پسرش گفت: پدر جان، مگر به اخبار رادیو گوش نداده ای؟ اگر وضع پولی کشور به همین منوال ادامه پیدا کند کار همه خراب خواهد شد و شاید یک کسادی عمومی به وجود بیاد.
باید خودت را برای این کسادی آماده کنی.
پدر با خود فکر کرد هر چه باشد پسرش به مدرسه رفته به اخبار رادیو گوش می دهد و روزنامه هم می خواند پس حتماً آنچه می گوید صحیح است.
بنابراین کمتر از گذشته نان و گوشت سفارش داده و تابلوی خود را هم پایین آورد و دیگر در کنار دکه خود نمی ایستاد و مردم را به خرید ساندویچ دعوت نمی کرد.
فروش او ناگهان شدیداً کاهش یافت.
او سپس رو به فرزند خود کرد و گفت: پسرجان حق با توست.
کسادی عمومی شروع شده است.
👈اندیشه های خود را شکل ببخشید در غیر اینصورت دیگران اندیشه های شما را شکل می دهند. خواسته های خود را عملی سازید وگرنه دیگران برای شما برنامه ریزی می کنند.
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
هدایت شده از گلستان
✅موضوع هفته:
💠 #کمک_به_والدین
🔴تصاویر یا فیلم کودکان خود را در حال کمک کردن در کارهای منزل به پدر و مادر به آیدی:👇👇👇
🌺https://eitaa.com/mahta_128🌺
ارسال کنید تا در کانال:
@golestannnn
نمایش داده شود.
#داستان_کوتاه
پسربچه اي "پرنده زيبايي" داشت.
او به آن پرنده بسيار" دلبسته" بود، حتي شبها هنگام خواب، قفس پرنده را كنار رختخوابش مي گذاشت و مي خوابيد.
اطرافيانش كه از اين همه "عشق و وابستگي" او به پرنده باخبر شدند، از پسرك حسابي كار مي كشيدند.
هر وقت پسرك از كار خسته مي شد و نمي خواست كاري را انجام دهد، او را "تهديد" مي كردند كه الان پرنده اش را از قفس آزاد خواهند كرد و پسرك با "التماس" مي گفت:
"نه، كاري به پرنده ام نداشته باشيد، هر كاري گفتيد انجام مي دهم."
تا اينكه يك روز صبح برادرش او را صدا زد كه برود از "چشمه" آب بياورد و او با سختي و كسالت گفت:
خسته ام و خوابم مياد.
برادرش گفت:
"الان پرنده ات را از قفس رها مي كنم...!!
پسرك "آرام و محكم"گفت:
خودم ديشب "آزادش كردم" رفت، حالا برو بذار راحت بخوابم كه؛
"با آزادي او خودم هم آزاد شدم."
👈اين "حكايت" همه ما است. تنها فرق ما، در "نوع پرنده اي" است كه به آن دلبسته ايم.
👈 پرنده بسياري پولشان، بعضي قدرتشان، برخي موقعيتشان، پاره اي زيبايي و جمالشان، عده اي مدرك و عنوان آكادميك و خلاصه شيطان و نفس... هر كسي را به چيزي بسته اند و "ترس از رها شدن" از آن، سبب شده تا "ديگران" و گاهي "نفس خودمان" از ما "بيگاري كشيده" و ما را رها نكنند.
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh