#تک_بیت
دوش یلدا بود و من در خانه دلتنگی ام
انتظارت را کشیدم یک دقیقه بیشتر
#علی_جباری
۱ دی ۱۴۰۰
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
#تک_بیت
من نمازم را به سوی قبله می خواندم ولی
قبله مایل بوده از اول به سوی روی تو
#علی_جباری
۱ دی ۱۴۰۰
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
#داستان_کوتاه
پسر کوچولو بادکنکش را به مادر بزرگ داد تا آن را باد کند. مادر بزرگ که بر تراس خانه نشسته بود، شروع به دمیدن در بادکنک کرد.
هی در آن میدمید و هر قدر باد بیشتری در بادکنک میرفت پسرک خوشحالیاش بیشتر میشد.
مادر بزرگ نیز از این که نوهاش را خوشحال میکرد خوشحال بود. بالاخره مادر بزرگ به سختی بادکنک را پر از باد کرد، آن را گره زد و خواست تا به پسرک بدهد که بادکنک از دست او رهید و به هوا رفت.
برای مادر بزرگ حادثه آن قدر ناگوار بود که قلبش گرفت و نفسش بند آمد.
پسرک که دید نفس مادر بزرگش تمام شد به دنبال بادکنک دوید تا نفس دمیده در بادکنک را به او باز گرداند، کوچه به کوچه دنبال بادکنک دوید، اما بادکنک با نفس مادر بزرگ بیشتر اوج میگرفت تا آن قدر بالا رفت که از دیدگان او ناپدید شد. پسرک هنوز هم که پدر بزرگ است به دنبال بادکنکی است که نفسهای مادر بزرگ در آن حبس شد.
✍ #حمید_سلیمانی_رازان
مجموعه داستان: حسرتهای کوچک
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
#تک_بیت
مگرم نگفته بودی که به دیده می نشینی
دل و دیده خون شد اما تو چرا وفا نکردی
#علی_جباری
۲دی ۱۴۰۰
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
🔆 از شکستهای مقطعی مأیوس نشوید
🍀رهبر فرزانه انقلاب: در جنگ، بارها آن چیزی که ما تصوّر میکردیم تحقّق پیدا نکرد، مثلاً عملیّات کربلای ۴ شکست خورد. اگر بنا بود انسان با شکست مأیوس بشود هیچچیز به سامان نمیرسید. نخیر! #یأس بهخاطر ناکامیهای مقطعی، مطلقاً در زندگیتان راه نداشته باشد.» ۱۳۹۶/۰۳/۱۷
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
698.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#چای
🔴 برای اینکه یه لیوان چای خوب عمل بیاید و خستگی را از تن بیرون کند، آب شیرین، کتری مناسب، حرارت کافی و چند فاکتور دیگر نیاز است تا نتیجه حاصل شود.
🧶قصه زندگی هم در مقیاس وسیع تر شبیه چای است.
انتخاب مناسب، درک و احترام متقابل، محبت و عشق، تلاش کافی، برنامه ریزی دقیق، توکل و سلامت معنوی و فاکتورهای زیادی لازم است تا بتوان از زندگی به هدفی که مد نظر است رسید.
یک لیوان چای هم خودبخود به عمل نمی آید چه برسد به زندگی.
#علی_جباری
۳ دی ماه ۱۴۰۰
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
#داستان_کوتاه
چوپانى به مقام وزارت رسید. هر روز بامداد بر مىخاست و كلید بر مىداشت و درب خانه پیشین خود باز مىكرد و ساعتى را در خانه چوپانى خود مىگذراند. سپس از آنجا بیرون مىآمد و به نزد امیر مىرفت. شاه را خبر دادند كه وزیر هر روز صبح به خلوتى مىرود و هیچ كس را از كار او آگاهى نیست. امیر را میل بر آن شد تا بداند كه در آن خانه چیست. روزى ناگاه از پس وزیر بدان خانه در آمد. وزیر را دید كه پوستین چوپانى بر تن كرده و عصاى چوپانان به دست گرفته و آواز چوپانى مىخواند. امیر گفت: «اى وزیر! این چیست كه مىبینم؟»
وزیر گفت: «هر روز بدین جا مىآیم تا ابتداى خویش را فراموش نكنم و به غلط نیفتم، كه هر كه روزگار ضعف به یاد آرد، در وقت توانگرى، به غرور نغلتد.»
امیر، انگشترى خود از انگشت بیرون كرد و گفت: «بگیر و در انگشت كن؛ تاكنون وزیر بودى، اكنون امیرى!»
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
#تک_بیت
ای خدا بیچاره کن دیوانه کن آواره کن
آنکه چشمی را بگریاند دلی را بشکند
#علی_جباری
۴ دی ماه ۱۴۰۰
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
#تک_بیت
من و اشک و خیال تو چه جمع با صفایی شد
دل و بغض و غمی سنگین عجب حال و هوایی شد
#علی_جباری
۵ دی ۱۴۰۰
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh