#تک_بیت
در کوفه ماجرای سر آغاز شد ولی
در کربلا توسط خنجر به سر رسید
#علی_جباری
۱ اردیبهشت ۰۱
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
#داستان_کوتاه
یه شب بارونی بود.
فرداش حمید امتحان داشت. رفتم تو حیاط و شروع کردم به شستن ظرفها.
همین طور که داشتم ظرف میشستم دیدم حمید اومده پشت سرم ایستاده.
گفتم اینجا چیکار میکنی؟ مگه فردا امتحان نداری؟
دو زانو کنار حوض نشست و دستهای یخ زدمو از تو تشت بیرون آورد و گفت: ازت خجالت میکشم. من نتونستم اون زندگی که در شان تو باشه برات فراهم کنم. دختری که تو خونه باباش با ماشین لباسشویی لباس میشسته حالا نباید تو این هوای سرد مجبور باشه ...
حرفشو قطع کردمو گفتم: من مجبور نیستم. با علاقه این کار رو انجام میدم. همین قدر که درک میکنی. میفهمی. قدر شناس هستی برام کافیه.
🌷شهید سید عبدالحمید قاضی میر سعید
#یاد_شهدا_صلوات 🌷
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
#داستان_کوتاه
عارفی می گوید: روزی دزدان قافلهی ما را غارت کردند، پس از آن نشستند و مشغول طعام شدند.
یکی از آنها را دیدم که چیزی نمیخورد. به او گفتم که چرا با آنها در غذا خوردن شریک نمیشوی؟ گفت: من امروز روزه ام
گفتم: دزدی و روزه گرفتن عجب هست.
گفت: اي مرد! این راه، راه صلح است که با خدای خود واگذاشته ام، شاید روزی سبب شود و با او آشنا شدم.
آن عارف میگوید سال دیگر وی را در مسجد الحرام دیدم که طواف میکند و آثار توبه در وی دیدم؛ رو به من کرد وگفت:
دیدی که آن روزه چگونه مرا با خدا آشنا کرد.
👇👇👇
🆔 @jabbarnameh
هدایت شده از جبارنامه