eitaa logo
جبارنامه
333 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
678 ویدیو
32 فایل
با مدیریت علی جباری 📚 پژوهشگر گروه تاریخ مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی(نور) 📻 کارشناس مجری رادیو معارف (برنامه پرسمان تاریخی) 📘 مؤلف کتاب امامان شیعه در منابع اهل سنت 🖋️ و کمی شعر و مقاله و ... راه ارتباطی: @Jabbari1981
مشاهده در ایتا
دانلود
مایه آرامش دیگران باش تا خدا به پاداش این کار دلتو آروم کنه. اگر کاری کردی که آرامش دیگرانو ازشون گرفتی، حتما آرامش ازت گرفته خواهد شد. و اون دیگران می‌تونه همسر، فرزند، دوست، همکار، همسایه یا همکلاسی باشه. برنامه‌های کائنات خیلی دقیقه، مراقب باش. 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
وقتی بچه بودیم و سرمون می‌خورد به دیوار، والدین دیوارو کتک می‌زدن و سر ما هم زود خوب می‌شد. چجوری اینجوری می‌شد؟!😂 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
اگر دنبال حال خوب هستی، برای دیگران سلامتی و دلخوشی و خیر و برکت آرزو کن. در چرخه کائنات، حال خوب دیگران، قطعا روی تو هم اثر خواهد گذاشت و دلت شاد خواهد شد. به خاطر خودت هم که شده، برای همه خیر و خوبی بخواه. 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
از من خرید این دل پر وصله پینه را بازار او پر است از این رمز و رازها ۲۲ اردیبهشت ۰۱ 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
سلام هموطن عزیز لطفا در فکر خرید چند برابری و انبار کردن مایحتاج نباشید. به این بندیشید که اگر همه بخواهند چنین رفتاری داشته باشند، چه اتفاقی در مملکت خواهد افتاد. و دیگر اینکه آن کسی که توان خریدش در حد شما نیست، از خرید حداقلی مایحتاج هم ناتوان خواهد شد و به کالاهای ضروری دسترسی نخواهد داشت. قرار نیست کسی از جای دیگری بیاید و وضعیت ما را سامان دهد. این خود ما هستیم که باید مراقب خودمان باشیم و نظم و مهربانی و رحم و انصاف را در جامعه جاری کنیم. پس خریدمان به اندازه نیازمان باشد. لطفا خودخواه نباشیم.🌸 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
🔻نکات جالب روانشناسی😇👌🏻 🔹باور خوش‌بینانه درمورد آینده می‌تواند آدم‌ها را در برابر بیماری‌های جسمی و روانی مقاوم‌تر کند. 🔹آدم‌هایی که اعتماد به نفس پایینی دارند تمایل دارند دیگران را قضاوت و آنها را تحقیر کنند. 🔹قدردانی میتواند باعث افزایش ترشح دوپامین و سروتونین شود، درست مثل داروهای ضد افسردگی 🔹افسردگی نتیجه‌ی بیش ‌از حد فکر کردن است، ذهن مشکلاتی را خلق می‌کند که حتی وجود ندارند. 🔹بودن با آدم‌های شاد، شما را شادتر می‌کند. 🔹اگر خودتان را متقاعد کنید که خوب خوابیده‌اید، مغز تا حدی فریب می‌خورد که شما واقعا خوب خوابیده‌اید. 🔹اگر به دیگران هدیه دهید احساس بهتری پیدا می کنید تا اینکه برای خودتان خرج کنید. 🔹وقتی با کسی بحث میکنید، اگر صدای آرامی داشته باشید به طرف مقابل تسلط بیشتری پیدا میکنید! 🔹اگه طرف مقابلتون برای حرفتون زیاد مشتاق نیست کافیه برای جلب توجهش جوری نشون بدید که انگار از گفتن اون حرف مطمئن نیستین مثلا بگین: نمیدونم درسته بگم یا نه... 🔹اگر موقع درخواست یا پیشنهاد به کسی از جمله ی البته میتونین قبول نکنین استفاده کنید، شانس اینکه طرف مقابلتون حرفتون رو قبول کنه دو برابر میشه! 🔹اگه میخوایین حرف مهمی رو به شخصی بزنین اون رو اول مکالمه یا آخر مکالمتون بگین؛ چون مغز سعی میکنه بیشتر اول و آخر هرچیزی رو یادش بمونه! 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
جامعه متشکل از تک تک افراد آن است. اگر در پی جامعه‌ی پیشرفته و آرمانی هستیم، باید هر کدام از ما در موقعیتی که داریم، وظایف خود را به نحو شایسته انجام دهیم. جامعه صالح را افراد صالح خواهند ساخت. 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
🔹نی و نینوا سفرنامه عتبات عالیات تقریبا ماه پیش بود یه مداحی از حمید علیمی دانلود کردم: دوباره مضطرم حرم حرم حرم الهی کم نشه یه روزی سایه‌ات از سرم و بعد از گوش دادنش حسابی دلم شکست. مثل بچه ها که چیزی می‌خوان و گریه می‌کنن، هیچی نگفتم و فقط های های گریه کردم. نمی‌دونم چی شد که میدان دادن تا سیم وصل بشه و حرفامو بزنم. دو هفته بعد از اون ماجرا آقای تقیلو از دوستان قدیمی زنگ زد. فلانی میای بریم کربلا؟ من؟ آخه چجوری؟ روم نمیشد بگم از جهت اقتصادی شرایطشو ندارم. گفت بیا روحانی کاروان ما باش. توی این سالهای اخیر کمتر خبر و درخواستی این طور منو میخکوب و متعجب و حیران و شرمنده و خوشحال و ذوق زده کرده بود. از شرایط سفر، واکسن هامو زده بودم و گذرنامه هم داشتم. می‌موند مجوز خروج از کشور و بحث نظام وظیفه. روز پنج شنبه ۱۵ اردیبهشت بود و خیلی پیگیری کردم که اون روز مشکل حل بشه چون شنبه اش پرواز بود و من باید مجوز خروج را تا ظهر تحویل مدیر کاروان می‌دادم. نصف روز بسیار پر استرس گذشت و علیرغم مراجعه حضوری و چند بار تماس، نهایتا ظهر بهم گفتن که این مجوز ۴۸ طول می‌کشه تا صادر بشه و تا شنبه غروب آماده میشه و اصلا راه نداره که پنج شنبه صادر بشه. دلم گرفت و بد هم گرفت. اما گفتم لابد صلاحم نیست که برم. ظهر پنج شنبه ساعت ۱۲ زنگ زدم به مدیر کاروان و ماجرا را گفتم و ایشون هم گفت که شرمنده اگر امروز نرسه باید فکر روحانی جایگزین شما باشیم و ببین از رفقات اگر کسی شرایط و مدارکش جوره بهم معرفی کن. گفتم باشه و بازم دلم گرفت. اما کاری از دستم بر نمیومد. درکمال ناباوری و ناامیدی، ساعت ۱ ظهر از پلیس پیامی اومد که مجوز خروج شما صادر شده. یعنی اون مجوزی که التماس کردم و گفتن اصلا راه نداره قبل از ۴۸ ساعت صادر بشه دو سه ساعته انجام شد. خوشحال و شنگول پیامک را برای مدیر فرستادم و دیگه همه چیز آماده بود برای پرواز روز شنبه ۱۷ اردیبهشت که جمعه مدیر زنگ زد و گفت چند تا از شهرهای عراق طوفان شن اومده و پروازها کنسل و سفر ما هم کنسل شده. باز از اون عرش خوشحالی کوبیده شدم به فرش غصه و بی‌حالی. اما چه میشد کرد غیر از صبوری و توکل و توسل. تا اینکه دو سه روز پیش مجددا تماس گرفتن که فلانی آماده باش شنبه آینده یعنی ۲۴ اردیبهشت پرواز داریم. بازم من رفتم تو فاز شادی معنوی و ذوق عرفانی. دیگه نشستم به مطالعات و برنامه ریزی برای کارهای فرهنگی سفر و انتخاب مطلب و شعر و مسایل این‌چنینی. اما خیلی به کسی بروز نمی‌دادم که دارم میرم عتبات، چون می ترسیدم باز کنسل بشه و ضایع بشم. مجددا مدیر زنگ زد و گفت شنبه صبح ساعت ۶ حرکت اتوبوسه. و من شنبه از ساعت ۴ صبح بیدار بودم. راستش وقتایی که قول و قرار و کار مهمی داشته باشم معمولا شب قبلش از ترس اینکه خواب بمونم، خوابم نمی‌بره. با اینکه تا بحال اتفاق نیفتاده خواب بمونما ولی باز همیشه این استرس را دارم. ساعت ۵:۳۰ دقیقه داداشم محمد آقا اومد دنبالم و رفتیم تو مسیر مدیر را هم سوار کردیم و با هم رفتیم سر قرار. اما غیر از ما کسی نیومده بود. کمی منتظر شدیم و دیدم دو تا پراید اومدن و فهمیدم از زائران کاروان ما هستن. دقت کردم دیدم یکی از راننده ها آشناست. آقا رضا را ۲۰ سال پیش باهاش رفیق بودیم و اونم تا منو دید شناخت. چند تا از بستگانشو آورده بود با کاروان ما راهی عتبات کنه. با آقا رضا و یه فامیل دیگه شون اینقدر اول صبح خندیدیم که روحمون شاد شد. البته من چون ملبس بودم ظاهراً ریز و باطنا درشت می‌خندیدم. کمی بعد راننده اتوبوس زنگ زد که ماشین خراب شده و دنده جا نمیره. باز ترس افتاد تو جونم که خدایا یعنی رسما می‌خوای منو سکته بدیا. تا ماشین جایگزین پیدا کنن کمی طول کشید ولی بالاخره راه افتادیم. ۲۷ نفر از کاروان ۴۶ نفره ما قرار بود از اردکان یزد بیان و در فرودگاه امام خمینی تهران به ما ملحق بشن. با باقی زائرین حرکت کردیم و اومدیم فرودگاه. نگاه‌های سنگین و گاهی محبت آمیز مسافرینی که تو فرودگاه بودن برام جالب بود که مثلا اول صبح این شیخ اینجا چه می‌کنه و کجا می‌ره و اینجا هم دست از سر ما بر نمی‌دارن. نمی‌دونستن که ما بعد از مرگ هم دست از سرشون بر نمی‌داریم و نماز و تلقین و منبر ختم و ... ولی هر کی جلوی راهم میومد از ریز و درشت به همه شون سلام می‌دادم بلکه یه کم اوضاع فرق کنه. بعد از پرداخت عوارض خروج و گرفتن بلیط که تقریبا خاطرجمع شدم انگار رفتنی هستیم، یه خبر توی واتساپ و اینستا گذاشتم که آقایون، خانوما، من دارم میرم و حلال کنید و از این صحبت‌ها. و رفتیم و بعد از طی باقی مراحل سوار هواپیما شدیم. یکی دو نفر کارت واکسن نداشتن و اذیت شدن ولی به خیر گذشت. ساعت ۱۰:۱۵ هواپیما حرکت کرد و ۱۱:۲۰ دقیقه فرودگاه نجف نشست روی زمین. اولین برخورد چرخ‌ها با زمین، یکی از زایرین ما یه نیم جیغ اومد و کانون توجهات قرار گرفت. با مهماندارها خیلی گرم و صمیمی سلام و احوا
لپرسی کردم و گفتم بزار نگن این آخوند چقدر نچسب و مغروره بلکه رو هوا دو تا معلق بازی برامون بیان و صفا کنیم که نیومدن و صفا نکردیم. از فرودگاه نجف تا هتل ما که نزدیک حرم امیرالمومنینه راهی نبود و زود رسیدیم. اتاق ها با کلی چک و چونه بین زایرین تقسیم شد و من هم بعد از اتمام تقسیمات اومدم اتاق خودم. وسایلو مرتب و جای‌گذاری کردم و رفتیم برای نماز. بعد از نماز ناهارو زدیم‌ بر بدن و کمی رنگ و رخ و اخلاقمون بهتر شد. برای بعضیا که عادت دارن هر غذایی را با نون بخورن، نبود نون مسأله بغرنجی بود، اما هر جور بود مدارا کردن و ناهار هم گذشت. با اینکه قرار بود ساعت ۴ عصر زیارت دسته جمعی بریم اما هیچکس دلش طاقت نیاورد و بعضیا تا اون ساعت دو بار رفتن حرم و زیارت. مخصوصا اونایی که اولین بارشون بود یه ذوق وحشتناکی داشتن که نگو. ساعت ۴ اومدم لابی هتل و با تاخیر رفقا ساعت ۴:۳۰ حرکت کردیم سمت حرم. تو راه یه شعری را با صدای بلند می‌خوندم و با همراهی زایرین پیش می‌رفتیم. اشک شوق امان همه مونو بریده بود. صفحه گوشی که شعرو از روش می‌خوندمو به سختی می‌دیدم. بعضی از عرب ها توی مسیر همراهی می‌کردن و علی علی می‌گفتن و سینه می‌زدن. تا رسیدیم حرم و دست به سینه و سینه پر از شوق و شوق در حد وافر، رفتیم یه گوشه از صحن و ایوان طلا نشستیم برای زیارت‌نامه و روضه. چون داخل حرم آوردن بلندگو ممنوعه دیگه با صدای خودم شروع کردم: تو کریمی تو کریمی من فقیر یا امیر المومنین دستم بگیر اشک امان نمی‌داد اما باید شعر و روضه خونده میشد. زایرینی داریم که به یه بهانه بندن برای گریه و حال خوب و این حالشون منو به وجد میاره. بعد از روضه و زیارت نامه دیگه زایرین را آزاد گذاشتیم که برن زیارت داخل حرم و هر جور دوست دارن با آقا حرف بزنن و ابراز ارادت کنن. منم نشستم و نیم ساعتی زل زدم به ایوان و صحن و عظمت حرم آقا. بعدش رفتم داخل حرم و مثل بقیه غرق شدم تو لطف و کرم امیر المومنین ع. بعد از زیارت نماز مغرب خونده شد و حالا توی هتل دارم این چند خط را براتون می‌نویسم تا شما هم توی حس و حال من شریک باشید. فعلا تمام ۲۴ اردیبهشت ۰۱ 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
نی و نینوا سفرنامه عتبات عالیات روز دوم ساعت ۵ عصر روز ۲۵ اردیبهشت همراه تعدادی از آقایان و خانم‌های کاروان حضرت معصومه س راهی قبرستان وادی السلام شدیم. این قبرستان با وسعت ۲۰ کیلومتری تقریبا بزرگترین قبرستان دنیاست و طبق تحقیقات جدید تاکنون نزدیک ۷ میلیون نفر در آن دفن شده اند. این مکان از نظر معنوی دارای ارزش و فضیلت زیادی است و اشخاص بلند مرتبه ای از انبیاء و اولیاء الهی تا شخصیت‌های علمی و دینی و شهدا در آن مدفون هستند. در ورودی قبرستان مزار دو تن از پیامبران خدا حضرت هود و حضرت صالح ع قرار دارد. این دو پیامبر از فرزندان حضرت نوح ع هستند. حضرت هود در ۴۰ سالگی به پیامبری رسید و ۷۶۰ سال مردم را به سوی خدا دعوت کرد. قوم عاد که هود ع بین آنان مشغول تبلیغ دین خدا بود، افراد بسیار درست هیکل و قوی بودند و دست از بت پرستی بر نمی‌داشتند و پیامبر خدا را مسخره می‌کردند. آنها در نهایت با عذاب الهی که به صورت باد سردی در هفت شبانه روز وزید نابود شدند و هود ع و یارانش به لطف خدا از این عذاب در امان ماندند. حضرت صالح ع هم پیامبر قوم ثمود بود که در منطقه احقاف نزدیک یمن زندگی می‌کردند. صالح ع در ۱۶ سالگی به پیامبری رسید و ۲۸۰ سال زندگی کرد و در این مدت مشغول تبلیغ و نصیحت مردم بود. قوم ثمود مردم بهانه جویی بودند و حتی پس از مشاهده معجزه الهی که بیرون آمدن شتری از دل کوه بود، باز هم از قبول دعوت الهی سر باز زدند. و سرانجام هم با کشتن شتر صالح ع که نشانه و معجزه خدا بود به عذاب دچار و نابود شدند. این روزها مزار این دو پیامبر در قبرستان وادی السلام در دست تعمیر و بازسازی قرار دارد. از شخصیت‌های مطرح دیگری که در این مکان مدفون است و مردم برای فاتحه نزد قبرش می‌روند مرحوم آیت الله سید علی قاضی طباطبایی می‌باشد که از سادات طباطبایی تبریز بوده و جدشان امام حسن مجتبی ع می‌باشد. این شخصیت از نظر علمی و اخلاقی و عرفانی در درجه بالایی قرار داشت. او در علم فقه، تفسیر و حدیث از بزرگان عصر خود بود ولی بیشترین شناخت و شهرت از ایشان مربوط به جنبه های اخلاقی و عرفانی زندگیشان می‌باشد. ایشان استاد علامه طباطبایی صاحب تفسیر المیزان هستند و آثاری دارند از جمله تفسیری بر قرآن که برخی از آنها چاپ و برخی نیمه کاره مانده است. از مرحوم قاضی طباطبایی کراماتی نقل شده که حاکی از بالا بودن مقام بندگی وی دارد. چون مزارشان شلوغ بود کمی با فاصله گوشه ای ایستادیم و توضیحات را برای زایرین ارائه کردم. حس می‌کردم وقتی در قبرستان درباره مرگ و عالم قبر و قیامت و حساب اعمال صحبت می‌شود تاثیر بیشتری روی مخاطب دارد و مطالب بهتر در جانشان اثر می‌گذارد و این می‌تواند نکته مهمی در بحث آموزش باشد که هر چه محل با مطلب متناسب تر باشد تأثیرگذاری و ماندگاری مطالب بیشتر است. موقع حرکت به سمت هتل خانمی آمد و درخواست کرد که برای گروه آنها نیز درباره قبرستان و افراد مدفون در آن صحبت کنم. من هم با دل و جان پذیرفتم و دقایقی برای آنها صحبت کردم و با دعا برای همدیگر از آنها خداحافظی کردم. مرحوم شهید رییس علی دلواری قهرمان ایرانی و بوشهری مبارزه با انگلیسی‌ها نیز در این قبرستان دفن شده است. بعد از نثار فاتحه ای برای همه مدفونین از قبرستان خارج شدم و ساعت ۶:۳۰ رسیدم هتل محل اقامت که تا حرم تقریبا ۳۰۰ متر فاصله دارد و دقیقا کنار وادی السلام قرار دارد. فعلا تمام ۲۵ اردیبهشت ۰۱ 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh