eitaa logo
جبارنامه
338 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
675 ویدیو
32 فایل
با مدیریت علی جباری 📚 پژوهشگر گروه تاریخ مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی(نور) 📻 کارشناس مجری رادیو معارف (برنامه پرسمان تاریخی) 📘 مؤلف کتاب امامان شیعه در منابع اهل سنت 🖋️ و کمی شعر و مقاله و ... راه ارتباطی: @Jabbari1981
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ‌ روزی ملانصرالدین زنش را برداشت تا برای خرید به شهر بروند. ملا سوار خرش شد و زنش در کنار آنها به راه افتاد. وقتی به روستای اول رسیدند مردمی که نشسته بودند به همدیگر گفتند: ببینید آن مرد خجالت نمی کشد خودش سوار خر شده زنش پیاده می رود. ملا خجالت زده شده از خر پیاده شد و زنش را سوار خر کرد و به راه افتادند. پس از مدتی به روستای دوم رسیدند. مردم با دیدن آنها گفتند: پیرمردی با این سن و سال پیاده و زنش سوار خر است چه پیرمرد زن زلیلی ؟ زن خجالت هم نمی کشد. ملا وقتی حرف آنها را شنید فکری کرد و دید راست می گویند .برای حل مشکل تصمیم گرفت خودش هم سوار خر شود تا حرف مردم هر دو روستا را تایید کند! باز به راه افتادند و به روستای سوم رسیدند. مردم با دیدن آنها گفتند: وای بیچاره خر!! دو نفر سوار یک خر نحیف شده اند. چه آدمهای پستی. ملا خجالت کشید و از خر پیاده و شد و زنش را نیز پیاده کرد و به راه افتادند. به روستای چهارم که رسیدند همه به خنده افتادند!!! روستاییان گفتند آن دو احمق را ببین! خر دارند ولی هر دو پیاده اند. یکی گفت: خدایا به احمق ها عقل عطا بفرما!! و مردم نیز گفتند: آمین!!! هر کاری بکنیم مردم همیشه برایمان حرف در می آورند، زندگی مان را بدون توجه به حرف مردم ادامه دهیم... 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
از مردم زمانه دل او گرفته بود فکر سفر به عالم بالاست فاطمه دیروزها لیاقت او را نداشتند با خون دل مسافر فرداست فاطمه کم کم زمان رفتن زهرا رسیده است آماده زیارت باباست فاطمه جانش به لب رسید و دلش پیش مرتضاست غمگین برای غربت مولاست فاطمه 🏴 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
دلتنگ لحظه های پر از مهر مادریم دیوار هم به دست شما خو گرفته بود ۱۷ دی ۱۴۰۰ 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
زلف پریشان تو وین دل حیران ما عاقبتش می دهی هستی ما را به باد 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ(ع) ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪﺍی ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﺩﺭ ﻣﺪﺕ یک ﺳﺎﻝ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺭی؟ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ: ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﭘﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﺍی ﻛﺮﺩ ﻭ ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﻧﻬﺎد! ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ یک ﺳﺎل ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﺟﻌﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﻳﺪ ﻛﻪ ﻓﻘﻂ یک ﻭ ﻧﻴﻢ ﺩﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻩ، ﭘﺲ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﭘﺮﺳﻴﺪ ﭼﺮﺍ؟ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ: ﭼﻮﻥ وقتیکه ﻣﻦ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ داشتم ﺧﺪﻭﺍﻧﺪ رﻭﺯی ﻣﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﻴﻜﻨﺪ، ﻭلی وقتی ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﻧﻬﺎﺩی، ﺑﻴﻢ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ کنی، ﭘﺲ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻧﻢ ﺍﺣﺘﻴﺎﻁ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﻳﻜﺴﺎﻝ ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺗﻐﺬﻳﻪ ﻛﻨﻢ! ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ میفرمایند: ﻫﻴﭻ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺯﻧﺪﻩﺍی ﺑﺮ ﺭﻭی ﺯﻣﻴﻦ ﻧﻴﺴﺖ مگر آنکه روزی او بر عهده خداست، ماهیان از آشوب دریا به خدا شکایت بردند، دریا آرام شد و آنها صید تور صیادان شدند! آشوب های زندگی حکمت خداست، ازخدا، دل آرام بخواهیم، نه دریای آرام ..! 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
مالك اشتر روزي از بازار كوفه مي گذشت با لباسي از كرباس خام و به جاي عمامه از همان كرباس بر سر داشت و به شيوه فقراء عبور مي كرد. يكي از بازاريان بر در دكانش نشسته بود، چون مالك را ديد به نظرش خوار و كوچك جلوه كرد و كلوخي را به سوي او انداخت. مالك التفات ننمود و برفت. كسي مالك را مي شناخت و اين واقعه را ديد، به آن بازاري گفت: واي بر تو هيچ دانستي كه آن چه كس بود كه به او اهانت كردي؟ گفت: نه، گفت: او مالك اشتر يار علي عليه السلام بود. آن مرد از كار بدي كه كرده بود لرزه به اندامش آمد و دنبال مالك روانه شد كه از او عذر خواهي كند. ديد به مسجدي آمده و مشغول نماز است صبر كرد تا نمازش تمام شد، خود را بر دست و پاي او انداخت و پاي او را مي بوسيد مالك سر او را بلند كرد و گفت: اين چه كاري است مي كني؟ گفت: عذر گناهي است كه از من صادر شده است كه ترا نشناخته بودم. مالك گفت: بر تو هيچ گناهي نيست، به خدا سوگند كه به مسجد نيامدم مگر براي تو استغفار كنم و طلب آمرزش نمايم. 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh
🔶مسافرت استثنایی 😅👌 یه زن وشوهر که بیست ساله با هم ازدواج کردن تصمیم گرفتن که تابستون رو کنار دریا بگذرنونن و به همون هتلی برن که بیست سال پیش ماه عسلشونو اونجا گذروندن. ولی خانومه مشغله کاری داشت و بهمین دلیل توافق کردن که شوهره زودتر تنهایی بره و زنه دو روز بعد بهش ملحق بشه... مرده وقتی وارد اتاق هتل شد دید یه کامپیوتر اونجاست که به اینترنت هم وصله. پس تصمیم گرفت که یه ایمیل به خانومش بفرسته و اونو از احوالش مطمئن کنه. بعد از نوشتن متن، تو نوشتن حروف آدرس ایمیل زنش نا غافل یه اشتباه جزیی کرد و همین اشتباه باعث شد که نامه ش به آدرس شخص دیگه ای بره که از بد حادثه بیوه ای بود که تازه از دفن شوهرش برگشته بود.... خلاصه خانم بیوه، کامپیوترو که روشن میکنه و میره سراغ ایمیلش تا پیامهای تسلیت رو چک کنه بحالت غش روی زمین میوفته. همزمان پسرش از راه میرسه وسعی میکنه مادرشو به هوش بیاره یه هو چشمش به کامپیوتر میوفته و پیامو میبینه که اینطوری نوشته: همسر عزیزم....به سلامت رسیدم. و شاید از اینکه از طریق اینترنت باهات ارتباط برقرار کردم شگفت زده بشی چرا که اینجا هم به اینترنت وصل شده و هر کسی میتونه اوضاع و اخبار خودشو روزانه به اطلاع بستگان و دوستاش برسونه. من الآن یه ساعتی میشه که رسیدم و مطمئن شدم که همه چی رو آماده کردن و دو روز دیگه منتظر رسیدنت به اینجا هستم..... خیلی مشتاق دیدارتم و امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من سریع رخ بده. راستی!نیازی به آوردن لباسهای ضخیم نیست چون اینجا جهنمه و هوا خیلی گرمه😉😁 👇👇👇 🆔 @jabbarnameh