حرف بیحساب| جواد موگویی
@javadmogoei
مشاهدات عینیام از اعتراضات خیابانی-۲
تهران: ۱۴۰۱/۶/۲۸
ساعت ۱۰ شب است. دیگر جمعیت انسجام ندارد. سرریز شدند به میدان ولیعصر. من نیز. روی موتورم نشستم به تماشا.
مردی کاسه آش آورد! گفت بخور جون بگیری!
آشفروش دورهگرد بود. گفتم پولش؟ گفت «امشب برای شماها مجانیست!»
فاز بهمن ۵۷ گرفته!
دو نفر ناجا تذکر دادند نایست! گفتم آشم رو بخورم چشم! آمد نزدیکم. گفت آب داری؟ گفتم الان میگیرم. برگشتم دکه سرچهارراه، یک باکس آب گرفتم؛ ۴۸ هزار.
جمعیت چپ چپ نگاهم کردند. ازشان دور که شدم، باکس را دادم به ناجایی! چقدر حال کرد: «به ناموسم قسم! یک دانه تیر ساچمهای هم شلیک نکردم! دلم نمیآید! میخوای اعتراض کنی چرا ماشین مردم رو آتیش میزنی؟! این اینستاگرامِ خار... پدرمان را درآورده.» کرمانشاهی بود. با ساعد شکافته و از طرفداران سفت و سخت طرح صیانت از فضای مجازی!
سوار موتور شدم رفتم بیمارستان دیشبی که سِرم امشبم را بزنم.
پر است از ناجایی! سر شکسته، صورت خونی و لنگلنگان.
تختهای اورژانش همه پر است و ملاحفهها خونی.
دو دختر مانتویی و کتونی سفید هم با دماغ خونی روی تخت خوابیدند. کنارشان دو خانم چادری ایستادند. بیکلام و خشک!
چند سرباز ناجا سرشان خونیست. ستوانی دمر خوابیده و داد میزند. سربازی با لهجه رشتی آهوناله میکند.
رفتم پذیرش: «امشب پذیرش غیرسازمانی نداریم.»
- غیرسازمانی دیگه چیه؟
- نمیبینی اینجا بیمارستان ناجاست؟ امشب آمادهباشیم!
گندشانس واژه کمیست برایم! دیشب آمده بودم بیمارستان ناجا!
پذیرش گفت برو جای دیگر.
رفتم بیمارستان طرفه. فقط نسخههای خودشان را پذیرش میکردند. رفتم درمانگاه میدان خراسان.جمعیت کنار ایستگاه صلواتی صف کشیده بودند برای قیمه و چای.
چقدر تفاوت در کمتر از چند کیلومتر از بلوار کشاورز تا خراسان! یاد آن مرد سبزهرو افتادم. شایدم حق دارند، اینجا گشت ارشاد کارکردی ندارد.
آنجا هم سِرم نزد. برگشتم بیمارستان ناجا. تلویزیون مناظره زنده پزشکیان و کوشکی من باب گشت ارشاد. آفرین به وحید جلیلی. رسانه شجاع و ملی یعنی این.
سوپروایزر داد زد: «تخت خالی نداریم، هرآن یک مصدوم درگیری میآورند.»
گفتم «لرز دارم، هروقت کسی آمد سِرم بهدست روی صندلی مینشینم.»
با اصرار قبول کرد. هنوز دو دختر مانتویی روی تخت بودند. و آن دو چادری ناجایی. دستگیرشدههای بلوار کشاورز بودند.
سِرمم تمام شد. دلم میخواست بمانم و ببینم آن دخترها چه میشوند و آن سرباز رشتی و آن ستوان سرشکسته...
یاد حرف مهدی افتادم: چند ون گشتارشاد چگونه کشور را به پرتگاه میبرد...
#جواد_موگویی
@javadmogoei
مشاهدات عینیام از اعتراضات خیابانی-۳
تهران: ۱۴۰۱/۷/۹
رفتم خیابان سمیه، جلسه با دادمان رییس حوزه هنری.
سر چهارراه طالقانی ۳۰-۴۰دختر و پسر دهه هفتاد-هشتادی. لبخند به لب، روسری میچرخاندند و کف میزدند. یاد مشاهداتم از اعتراضات میدان التحریر در عراق افتادم؛ سال ۹۸.
آنجا هم غالبا جوانهای ۱۶تا ۲۰ سال بودند. با همین شور و هیجان.
نسلی که دیکتاتوری صدام را ندیده و بمبافکنهای آمریکایی را لمس نکرده بود. نزاع سیاسی مقتدا صدر او را به خیابان کشانده بود. این نتیجه انقطاع نسلی از تاریخ سرزمین است.
جنس دهههشتادیهای چهارراه طالقانی با تیپهای اوایل اعتراضات در بلوار کشاورز فرق میکند. آنها منسجم، حرفهای، خشن و مصمم بودند. اینها هیجانی و بازیگوش! دانشجویانی که کرونا نگذاشت دانشگاه ببینند.
ماشینها در حمایت مدام بوق میزنند. ترافیک تهران را قفل کرده. رفتم جلسه. دادمان حرفهایی زد از حماقتها و تندوریها که کاش میشد نوشت!
گفت نمیخوای یکم از انقلاب دفاع کنی؟
گفتم والا فیلترشکن کار نمیکند.
یکی داد. گفت دیشب دخترخالهاش فرستاده!
قرار شد دفاع کنم!
زنگ زدم به یاسر؛ از بچههای بسیج زاهدان:
«دیروز انقدر شلیک کردم که لوله کلاشینکف سرخ شده بود. رسما جنگ شهری بود. نمازجمعه که تمام شد عدهای به کلانتری حمله میکنند. بهنظرم ماموران دستوپایشان را گم میکنند و زود گلوله ساچمهای میزنند. یکدفعه کامیونی وارد کلانتری میشود! جات خالی! جنگ تمام عیار بود؛ رگبار گلوله بود که از بغلم رد میشد. ۴نفر از ما و ۴۰ نفر از مقابل کشته شدند. مسئول اطلاعات سپاه استان همان اول شهید شد. گلوله درست خورده بود به گردنش. یحتمل تک تیرانداز زده بود.»
#جواد_موگویی
@javadmogoei
مشاهدات عینیام از اعتراضات خیابانی-۴
تهران ۱۴۰۱/۷/۹
آمدم سمت سهراه جمهوری-ولیعصر. چشم را چشم را نمیدید؛ گازاشکآور. زمین پر بود از شیشه شکسته.
موتورسوارهای بسیج صف بسته بودند؛ لباسهای شلخته، اکثر زیر ۲۵سال و باتوم بدست. موتورسوارهای ناشی، که چند دقیقه یکبار خودشان به خودشان میخوردند! بسیج است دیگر!
دو دختر و یک پسر لنگان لنگان از کنارم دویدند. چند بسیجی در پیشان.
از سر کنجکاوی رفتم انتهای خیابان فلسطین؛ بیت رهبری. همان یک تویوتای همیشگی بود با سه مسلح.
نگاه کردم و نگاه کرد، گاز دادم...!
به سمت منیریه دیگر خبری نیست! اوضاع عادیست. مغازهها باز و کسبوکار در جریان. یک دسته موتوری بسیج رد شدند! بوقزنان. عجبا! شما دیگر چرا بوق میزنید؟! بسوزد پدر جوگیری.
رفتم قهوهخانه میدان خراسان. جا نبود. پنالتی استقلال که گل شد، قهوهخانه رفت رو هوا.
بعد ده روز سر زدم به اینستا. ای بابا! همه که هستند!
صفحه فرهمند علیپور را دیدم. نوشته درگیری زاهدان کار خودشان است! یعنی بالاترین مقام اطلاعاتی استان را خودشان زدند؟!
یاد ترور دکتر علیمحمدی(دانشمند هستهای) در ۸۸ افتادم. میگفتند کار خودشان است! چراکه دکتر طرفدار جنبش سبز بوده! سطح تحلیلها رشدی نکرده!
#جواد_موگویی
@javadmogoei
مشاهدات عینیام از اعتراضات خیابانی-۵
ناگهان بدنم سوخت...
تهران: ۱۴۰۱/۷/۱۰
زنگ زدم به اخوی در کرج. فرمانده گردان بسیج است. گفت کرج هر شب شلوغ است.حالا حالا داستان داریم.
گفتم در اعتراضات عراق تاکتیک اصلی گازاشکآور بود. حداقل مردم تلفات جانی نمیدهند.
گفت ماهم همینکار رو میکنیم. همه بچهاند چی کار کنیم؟! ساچمهای را هم ممنوع کردهام.
رسیدم میدان انقلاب. نیروها چندبرابر عابران پیاده هستند؛ بسیج، یگان ویژه، کلانتری و لباسشخصیهای سپاه.
رفتم فروشگاه «کتاب اسم». علی رکاب نشست به تعریف کردن از این ده روز: «جواد! بخدا اینها مردماند. بسیجیها دیشب دو دختر را میزدند. فحش ناموس میدادند و میزدند.»
گفتم «همهجا اینطور نیست. ما در تهران، ۴۰۰هزار نفر از خانواده، اقوام و مرتبطین با اعدامیهای منافقین، سلطنتطلب و ساواکی داریم. برخی کف خیابان کاملا حرفهای عمل میکنند. معلوم هست سازمانیاند.»
کتابی خریدم. مهدی قمی زنگ زد. این روزها همه با تلفن از هم خبر میگیرند. گفت «وزارت و اطلاعات سپاه فقط خانه تیمی مسلحانه میزنند؛ کاری به خیابان ندارند. تا یک ماه همین بساط است. بعد تجمعات میشود مناسبتی؛ ۱۶آذر، ۱۳آبان و...»
آمدم سر چهارراه قدس. دختری تنها و بیروسری داشت دادوبیداد میکرد. صدایش را نمیشنیدم. ناجایی پرتش کرد توی جوب. چندبسیجی ریختند سرش. ۶۰کیلو نبود. دویدم سمت دختر.
داد زدم «نزنید میمیره!»
یکی گفت بهتوچه!
ناگهان بدنم سوخت؛ ناجایی با گلولهپلاستیکی پشت سرهم شلیک میکرد به دستوسینهام. خوردم زمین. دختر هنوز تو جوب بود. موتور رهگذری آمد. گفت «بپربالا، الان میبرنت.»
کنار دیوار نشستم. عابری آب آورد. یک بسیجی آمد کنارم. با لحن مودبانه گفت چیشده؟
داد زدم «آقا نزنید بخدا سرش میخوره به جدول...»
ناگهان ۶-۷بسیجی ریختند سرم. با لگد. بلند شدم. یکیشان داد زد:
مادر...
بلند شدم لگدی زدم به آنی که فحش ناموس میداد. یکی از پشت زد. خوردم زمین. لگد بود که میخورد تو سر و سینهام. فحش ناموس میدادند. دوباره بلند شدم. خوردم زمین. ۱۰نفری میزدند. هلم دادند داخل یک ون.
سرم کمی گیج میرفت. جوانی آمد: «چتونه؟ میخاید لخت بیاید بیرون؟»
گفتم «زر نزن! من هفتجدم چادریاند.»
یک نفر از پشت کوبید تو صورتم. جا نبود بلند شوم. چند دستگیر شده هم بودند.
میانسالی آمد. آب داد. گفت آرام باش ببینم چی شده.
گفتم هیچی! فقط بگو چرا فحش ناموس میدید؟
چیزی نگفت و رفت. جوانی آمد برگه به دست. گفت اسمت؟
گفتم جواد موگویی
ادامه دارد...
#جواد_موگویی
@javadmogoei
تهران ۱۴۰۱/۷/۱۰
مرد میانسال آمد. گفت آرام باش. اول بگذار دستت رو ببندیم تا حرفهایت را گوش کنم. بعد چشمبند زد. گفت حالا تعریف کن. از اول تعریف کردم.
گفت «خب نباید دخالت میکردی.»
یکهو در ون باز شد. جوان دوباره گفت «این پروعه! ببریدش اوین.»
گفتم ببر!
پرید بالا که بزند، میانسال جلویش را گرفت. گوشیها را گرفتند. گفت رمزش چیه؟ بازش کردم. دید عکس شهید مجید سلمانیان روی صفحه است. دیگر گوشیام را وارسی نکرد.
نفر پشتی رمز گوشی را نمیداد. میگفت یادم رفته! دو سه تا سیلی که خورد یادش آمد!
بسیجی با خوشحالی گفت عجب! عجب!
پیامکها را تک تک خواند:
-لالهزار چه خبر؟
-شلوغه؟
-بیام؟
-نه، بمان همانجا.
-من آماده نبردم.
نفر پشتی به تپهپته افتاده بود. من را پیاده کردند. بردند ون جلویی. فقط من را.
ماشین آنها رفت قرارگاه. از بیسیمها فهمیدم. ون ما حرکت کرد. از زیر چشمبند دید میزدم. رفت خیابان قدس، ۱۶آذر، دوباره قدس، ۱۶آذر... الکی میچرخید. سرم درد میکند. چندبار با لگد خورده بود به دیوار.
میدان انقلاب ایستاد. یک نفر آمد بالا. ماسک داشت. ولی ریش پرفسوری بود. گفت چیشده؟
دوباره تعریف کردم.
گفت کی فحش ناموس داد؟
گفتم بسیجی بودند.
گفت مطمئنی؟ تاکید کردم.
گفتم شما سپاهید یا ناجا؟!
جواب نداد. رفت آب آورد. نخوردم. حالت تهوع دارم. نیم ساعتی با چشمبند نشستم. راننده گفت شام خوردی؟
یاد «ناهار خوردن» گفتنِ رییسی افتادم!
ریشپرفسوری دوباره آمد: «ببین مگولی جان! اینجا همه جور آدم هست. من معذرت میخوام. هرچی فحش دادند نثار خواهرمادر من. بیا این گوشیت....»
گفتم بگو شما ناجایید یا سپاه؟
گفت استغفرالله!
گوشیام زنگ خورد. محمدعلی بود.
- کجایی؟
- تو ون سپاه یا ناجا. میدان انقلاب. دم بانک سپه.
-یاحسین...
سرم گیج میرود...
علی رکاب هی میزند توی صورتم:
جواد.. جواد..
اورژانس بالای سرم بود. محمدعلی گفت بهوش آمد... بهوش آمد...
ریش پرفسوری مدام میگفت «خدایا! چیزیش نشده باشه؟»
اورژانس گفت نه! فشارش افتاده.
دست زیر بغل، نشاندنم.
رکاب بغض کرده بود. گفت «تقصیر من شد. تحریکت کردم آمدی درگیر شدی...»
راننده ون مدام میگفت «خدا لعننتون کنه که این بساط رو راه انداختید.»
مخاطبش معلوم نبود. میانسال دوباره آمد: «آقا ناموس شما، ناموس ماست. آنجا دوربین دارد. الان برو خانه. فردا برو شکایت کن.»
مدام قصد دلجویی دارد. حوصلهاش را ندارم. فقط میخواهم بروم چهارراه قدس سراغ آن چند بسیجی!
رویم را بوسید. بیمحلی کردم. بعد از دو ساعت آزادم کردند. تازه دست و پایم را وارسی کردم. ۱۳گلوله پلاستیکی؛ همه زخم شده با خونریزی خیلی کم. اگر میخورد تو چشمانم چه؟!
با رکاب و محمدعلی رفتیم به سمت چهارراه قدس. رکاب گفت «جون مادرت بیخیال شو.»
گفتم «نترس! درگیر نمیشوم. فردا میخواهم بروم شکایت. باید بفهمم از کدام حوزه بسیج آمده بودند.»
رسیدیم سرچهارراه. فقط ناجا بود. خبری از بسیجیها نبود.
از فردا هر روز میروم آنجا تا پیدایشان کنم. حتما میآیند.
#جواد_موگویی
@javadmogoei
مشاهدات عینیام از اعتراضات خیابانی-۶
تفاوتهای میدانی از روز اول تا امروز
تهران: ۱۴۰۱/۷/۱۱
از صبح تلفن پشت تلفن. برخی جویای احوال، برخی سرزنش که چرا اینگونه روایت کردی. هر دو از سر دلسوزی. لکن واقعیت را باید نوشت. دادمان (حوزه هنری) جویای احوال شد و چند نصیحت کرد. بهزبان پذیرفتم، در دل خیر! گاهی دفاع بیجا میکرد.
میثم(بسیجی)زنگ زد به سرزنش:
«از چهارتا بسیجی کتک خوردی، افتادی به آبروریزی؟»
گفتم «اشتباه فردی نبود. رویه حاکم است در کف خیابان. فیلمها رو ندیدی؟ مگر از کهریزک۸۸ بدتر نوشتم؟ همه سعی بر مخفی کردن داشتن، لکن آقای خامنهای کهریزک را "جنایت" خواند! به شما بود آن را هم ماستمالی میکردید!»
سکوت کرد.
دوستی قدیمی (پاسدار) زنگ زد:
«دیروز گردانهای تیپ آلمحمد در محدودهای که تو را دستگیر کردند، مستقر بودند. تیپ زیر نظر سپاه محمدرسولالله تهران است. فرماندهان پاسدارند با نیروها بسیجی دهه هفتادی و هشتادی.»
یحتمل آن میانسال و ریشپرفسوری پاسدار بودند.
رفتم چهارراه قدس-انقلاب؛ دنبال آن گردان بسیجی. مستقر نبودند. دوساعتی چرخ زدم. بهازای هر دوسه عابر، یک ناجایی، بسیجی و لباسشخصی ایستاده!
خشونت شنبه و درگیری دیشب دانشگاه شریف، امروز را آرام کرده.
تفاوتهای میدانی از روز اول تا امروز بسیار شده:
۱-روزهای اول معترضان عمدتا ۳۰به بالا بودند منسجم، حرفهای و تیمی.
۲-معترضان با پلیس کمترین درگیری فیزیکی داشتند. در دقیقهای جمع، آتشی بهپا کرده و با آمدن موتورسواران ناجا پخش میشدند. ابدا خود را در معرض دستگیری قرار نمیدادند.
۳-پلیس با حوصله قصد متفرق کردن داشت، نه درگیری تن به تن و دستگیری.
۴-اما این روزها، گروههای معترض منسجم بالای ۳۰سال خیلی کم شده. کارهای اطلاعاتی و زدن خانههای تیمی جواب داده.
۵- معترضین دهه هشتادی به میدان آمدند؛ جسور، متهور، هیجانی و به قصد درگیری فیزیکی. ابدا ابایی از دستگیری ندارند. اصلا بدشان نمیآید!
۶-اعتراضات به دانشگاهها کشیده؛ بدترین حالت ممکن.
۷-ناجا چند برابر خشنتر شده. فیلم آتشزدن پلیس و اقدام برای سر بریدن ناجایی و... آنها را بسیار خشن کرده.
۸- بسیج روزهای نخست نبود. حال چند برابر ناجا مستقرند. ناجا خسته و کم تحمل است. بسیج سرحال، و با خشونت چندبرابر. شعارهای مستقیم علیه شخص رهبری در این خشونت بسیار موثر است.
۹-موتورسوارهای لباسشخصی حضور چشمگیر دارند؛ همان نیروهای بیقاعده بسیج هستند؛ به تجربه ۸۸، ۹۶، ۹۸ مینویسم.
۱۰-تنها شباهت ابتدا تا امروز، آرامش در جنوب تهران است. جمهوری به پایین انگار شهر دیگری است! هنوز حالوهوای اربعین و صفر جاریست.
#جواد_موگویی
@javadmogoei
یادداشت من در ایسنا (البته قبل از کتک خوردن!)
فرجام یک جنبش اعتراضی
جواد موگویی مستندساز، نویسنده و پژوهشگر تاریخ:
🔹درگذشت مرحوم مهسا امینی موجب جریحهدار شدن احساسات افکار عمومی حتی در بدنه جامعه دینی و حامیان انقلاب شد.
🔹اعتراضهای مردمی با میدانداری جریان اصلاحطلب و با تکیه بر اصل ۲۷قانون اساسی ابتدا در فضای مجازی و سپس توسط طبقه مرفه و مدرن شهری به کف خیابان کشیده شد.
🔹جریان سلبریتی برای نخستینبار نقش فعالتر ولی ساختارشکنانه ایفا میکند.
🔹بلافاصله گروههای برانداز میداندار میشوند. سلطنتطلبان عجولانه ساختارشکنی میکنند؛ کمتر از دو روز اعتراضها به آتشکشیدن پلیس و هتک حرمت بانوان چادری رسید.
🔹سازمان منافقین بهسرعت بدنبال گرفتن رهبری اعتراضات میرود؛ با چاشنی خشونت و عملیاتهای مسلحانه.
🔹گروههای تجزیهطلب کومهله، دمکرات و تکفیری عملیاتهای مسلحانه در استانهای مرزی میکنند.
🔹دیگر جنبش اعتراضی گشت ارشاد به ترکیبی از «تروریسم، شورش و براندازی» تبدیل میشود. جریان اصلاحطلب کاملا رهبری جنبش را از دست میدهد. و مورد هجمه اصولگراها و دستگاه امنیتی قرار میگیرد.
🔹اصلاحطلبان اشتباه همیشگی را مرتکب میشوند؛ عدم مرزبندی با گروههای سلطنتطلب، منافقین و تجزیهطلب.
🔹جامعه دینی و حامی نظام به خواست حاکمیت در دفاع از حتکحرمتها لشگرکشی خیابانی میکند. با اشتباه همیشگی: عدم توجه به جنبش اعتراضی بهحق مردم و عدم تفکیک میان معترض و برانداز.
🔹جنبش اعتراضیِ تغییرماهیتیافته، پس از مدتی بهدلیل شکست در سرایت جنبش به طبقه متوسط و پایین شهری، عدم رهبری منسجم و اختلاف در هدف (براندازی یا اصلاح)، بدون نتیجه به شکست میانجامد. این وسط بازنده اصلی اصلاحطلبان و اصولگرایان هستند؛
اصلاحطلبان به علت عدم مرزبندی با جریان برانداز بازهم متهم به براندازی میشوند.
🔹اصولگرایان نیز با ریزش سرمایه اجتماعی خود برای انتخابات آتی بایستی چشم به کمک شورای نگهبان داشته باشند.
#جواد_موگویی
@javadmogoei
مشاهدات عینیام از اعتراضات خیابانی-۷
این «دهههشتادیهای شیکپوش» از جمهوری اسلامی چه تصویری دارند؟
تهران: ۱۴۰۱/۷/۱۲
رفتم چهارراه قدس-انقلاب، پی همان گردان بسیج.
دیگر هیچ خبری نیست. جنبش بوق هم بیصدا شده. دو ماشین آبپاش غولپیکر پارک بود. هیچ گونهی لباس شخصیای یافت نشد. اما گروههای بسیج سازمانیافته و لجنیپوش بودند. دو نفرشان نقاب زده بودند؛ اگر کارتان درست است چرا نقاب؟!
پرشیایی برای ناجاییها شام آورد؛ لوبیاپلو با پیاز. چند کلونی دهههشتادیِ بیروسری و شیکپوش جلویشان قدم میزدند! جسور و متهورانه. یکیشان به سمت من دست را به علامت پیروزی برد بالا، منم در پاسخ بالا بردم! تنشان میخارید برای درگیری! ناجاییها اما بیتفاوت بودند. خوششانسند که طرفشان بسیجی نیست!
چند خانم ۳۰-۳۵ساله بیروسری نشسته بودند روی نیمکتها. جدا جدا. سیگار دود میکردند.
رفتم حمام؛ تازه کبودیها زده بیرون. جای یک گلولههای پلاستیکی دیگر پیدا کردم؛ شد ۱۴تا.
سعید لرستانی زنگ زد. تلویحا گفت «تو که رزمیکاری چرا انقدر دستوپاچلفتی کتک خوردی؟»
من چند دوره قهرمان استان، کشور و مسابقات برونمرزی بودم؛ کیک بوکسینگ. الان ۱۰۵کیلو هستم. قطعا هر کسی جای من بود با آن شدت کتک به کما میرفت! قطعا من توان دفاع و حمله داشتم. لکن تصورم این همه خشونت نبود.
من هیچ حرف نابجایی نزدم، ناسزا نگفتم، فقط رفتم میانجیگری. فکر نمیکردم در کمتر از ۳۰ثانیه که مشغول میانجیگریام، رگبار گلوله پلاستیکی بگیرند به تنم و در حال نشستن بریزند سرم، به قصد کشت بزنند و بعد رهایم کنند. با خبر شدم آن دختر هم را رها کردن. خیلیها را میزدند و بعد رها میکردند.
چرا؟
چون قصد کنترل بحران نداشتند!
تاکتیک، پهنکردن ماجراست! نه جمع کردن. ادامه نفرتپراکنی است. همان کاری که فارس، کیهان و همشهری در افکار عمومی میکند.
میشد فحش ناموس نداد و کف خیابان را جمع کرد، میشد در برابر فحشهای رکیک دانشجویان شریف صبوری کرد و نیروی نظامی روانه نکرد.
خیلیها کار میشد و نمیکنند...
کسی کسی را هموطن نمیبیند.
هیچ سعهصدری در کار نیست. با سرعت کارخانه نفرتافکنی به کار خود ادامه میدهد؛ مجازی و میدانی.
باشد! الان با این تاکتیک خیابانها جمع شد. دهه هشتادیها هم قرار است اینگونه جمع بشوند؟
آن هم در مدرسه و دانشگاه؟
بیایید با هم مرور کنیم؛
این «دهههشتادیهای شیکپوش» از جمهوری اسلامی چه تصویری دارند؟
۷-۸ساله بودند که رخداد ۸۸ دیدند.
۱۶ساله که شدند اعتراضات دی ۹۶ دیدند.
۱۸ساله که شدند اعتراضات آبان ۹۸ دیدند.
حال که دانشجو شدند امروز را دیدند.
این نسل فقط درگیری خیابانی و خونریزی دیده و لاغیر!
بیاید با این نسل مدارا کنیم.
#جواد_موگویی
@javadmogoei
مشاهدات عینیام از اعتراضات خیابانی-۸
ما دچار بیماری «انقطاع از واقعیت» شدیم.
تهران: ۱۴۰۱/۷/۱۳
یکی از همخدمتیهای روزگار سربازی بعد از سالها در اینستا پیدایم کرد. ذوق کردم. از برکات پوشش بیبیسی است!
در خیابانها هیج خبری نیست! مدرسهها هم که دخترانه است!
حالا کجا را روایت کنم؟!
فردا بروم شریف؟ فایدهای دارد؟
از صبح تلفن پشت تلفن؛ سرزنش پشت سرزنش. و گاه تهمت فالوئرگیری! لعنت به فالوئر!
حسینآقا پویانفر هم زنگ زده بود؛ شاید او هم سرزنش، شایدم نه!
گوشی را پرت کردم گوشهای. ژلوفن خوردم؛ از سر درد. یک nonumber زنگ زده بود. دستشویی بودم!
چیزی که همه را آزار میدهد روایت واقعیت است؛ چپ و راست و برانداز هم ندارد. همه در پی روایت دلخواه ذهن خویشند. تقریبا همه شبکههای خارجی روایت من را با آبوتاب تیتر کردند.
خانمجان گفت کارت اشتباه نبود؟
سکوت کردم! چقدر از واقعیت گفتن سخت است! حتی در خانه!
رفتیم بیرون پیتزا؛ ۳۴۰ تومن.
من، خانمجان، علیاصغر و فاطمه؛ با موتور! اینروزها چقدر دستگیرم شده. گرچه دودش را تحمل ندارند! ولی سرعتش راهبر است در این بحران.
فاطمه گفت «بابا! سلامفرمانده بذار...»
گفتم «پشت موتور که صداش نمییاد!»
در حین خوردن پیتزا گفتم:
خانمجان!
ما دچار بیماری «انقطاع از واقعیت» شدیم.
چندماه است مینویسند رهبر بیمار است. تا القا شود کار کشور تمام است. و همین بنزینی شده بر آتش بحران تا دهه هشتادیها بیمحابا ستونکشی کنند.
انقطاع از واقعیت، توهم پمپاژ میکند. در چشم مخاطب فریاد میزنند آقایخامنهای در حال فوت است. رهبر فردایش سخنرانی میکند! رسانه دوباره چندهفته بعد تکرار میکند! کمترین عقلی برای مخاطب قائل نیستند.
ازبس، مرض «انقطاع از واقعیت» همه وجودمان را فرا گرفته. راه درمان فقط «خلق روایت واقعیت» است. تا خط توهمزایی کور شود.دروغ یا سانسور همه را متوهم میکند؛ همآنکه همه کشور را مستحکم و حامی نظام میبیند، و هم آنکه فروپاشی را نزدیک و سهلالوصول میبیند.
مردم تشنه واقعیتند؛ بیکموکاست، بیمصلحتاندیشی و بدون ترس از شماتت.
راهی جز این نداریم خانم جان.
#جواد_موگویی
@javadmogoei
مشاهدات عینیام از اعتراضات خیابانی-۹
بگو با علینژادی، اینترنشنال، بیبیسی یا سالومه!
تهران: ۱۴۰۱/۷/۱۴
امروز خبری از nonumber نبود. اداره تعطیل است! رفت برای شنبه!
پیامک آمد: «لامصب! اسم دقیق منابعت را نده! فکر ما هم باش!»
دنبال مدرسهای دخترانه میگردم؛ نت پر است از فیلمهای کوتاه. برای روایت کافی نیست. زنگ زدم دانیال (معلم نیمهمعترض) رفیق دبیرستان. آدرس مدرسهشان را داد؛ پسرانه.
گفت «بچهها آمدند بیرون. با بسیجیهای محل به زدوخورد کشید. یکساعت بعد مدیر عزل و معلم را پلیس امنیت دستگیر کرد»
آدرس مدرسه را داد. کسی نبود. رفتم حراست آموزشو پروش. کارت خبرنگاری خواست؛ ندارم!
زنگ زدم حامد: «کارت تسنیم میخوای یا فارس؟ عکس بفرست سریع برایت میزنم.»
غرضش جعلی بود!
امروز کاری پیش نرفت. برگشتم مدرسه! سرایدار مذهبی است: «بیخود میگویند! سر صبحی بچهها را تحریک کرده بودند.»
یحتمل سرایدار آمار داده!
اعتراض دانشآموز بدترین رویارویی با حاکمیت است؛ چیزی شبیه ارره! گرچه عمق و طول ندارد ولی هزینهزاست. نوجوانی که از مدرسه پایش به اردوکشی خیابانی باز شود، در دانشگاه چه خواهد کرد؟
رفتم «قهوهخانه عموحیدر» سرقرار مصاحبه. دوتا آمدند؛ تبریزی و کرجی. هر دو یگان ویژه ناجا.
تبریزی: «مرخصی بودم در تبریز. بعداز ۲۰روز ماموریت در مهران. از خانه آمدم بیرون که شلوغ شد. تا به خودم آمدم دو بسیجی انداختنم در ون. گفتم همکاریم! با لگد زد به پهلویم و گفت «همه همکاریم!»
در ون چند نفر اغتشاشگر هم بودند. ترسیدم میان آنها بگویم مامورم! بردند در باغی در بیرون شهر. همه را رو به دیوار کردند. بردنم اتاق بازجویی. فرمی را گذاشت جلویم:
-بگو با علینژادی، اینترنشنال، بیبیسی یا سالومه!
-آقا آقا
-حرف نزن. فقط تیک گزینهها رو بزن!
-دستکن توی جیبم، مدارکم را ببین.
کارت ناجا را که دیدید گفت: عجب! کارت هم جعل میکنی؟
-جعل چیه؟ مامورم، استعلام بگیر.
-حرف نزن، فقط تیک بزن!
داد زدم میگم مامورم!
کمی تعدیل شد. گفت: «کیها رو میشناسی در شهر؟»
مسئول اطلاعات ناجا و سپاه استان را اسم بردم.
گفت «عجب! یعنی انقدر کار اطلاعاتی روی ما کردی؟»
گیر افتاده بودم. هرچه میگفتم بدتر میشد!
تهدید کردم بوالله! میرم حفاظت شکایت!
بالاخره کوتاه آمد و استعلام کرد. گفت «رفیق ببخشید!»
حالا شدم رفیق!
دو روز بعد که تهران شلوغتر شد، مرخصی تمام نشده، آمادهباش دادند برگشتم تهران. الان ۱۸روزه در خیابان درگیریم. دیروز چند نفری در کوچه گیر کردیم. هرچه در خانه بود را پرت میکردند روی سرمان! از جعبهنوشابه تا قابلمه!
شیشهقلیان خورد تو سر پسرعمهام! الان با ۳۰-۴۰بخیه بستریست.
#جواد_موگویی
@javadmogoei
مشاهدات عینیام از اعتراضات خیابانی-۱۰
کاش فردا تعطیل بود!
@javadmogoei
حرف بیحساب| جواد موگویی
مشاهدات عینیام از اعتراضات خیابانی-۱۰ کاش فردا تعطیل بود! @javadmogoei
مشاهدات عینیام از اعتراضات خبابانی-۱۰
کاش فردا تعطیل بود!
تهران: ۱۴۰۱/۷/۱۵
دوستی گفت ۱۴هزار فالوئر اضافه شده!
گفتم به ازای ۱۴گلوله پلاستیکی! بدک نیست!
آمدم قهوهخانه عموحیدر. سر راه ایستوبازرسی بسیج بود؛ پینتبال بدست. جای گلولهها درد گرفت!
هم استقلال بازی دارد هم پرسپولیس. قهوهخانه جا نیست. غالبا دهه هفتادی و هشتادی؛ همه دنبالvpn. عموحیدر میگوید: «خاکبرسرتون! ما یه سلطنت ۲۵۰۰ساله را زدیم زمین! شما عرضه یه نظام۴۰ساله رو ندارید!»
همه خندیدند. یکی میگوید: «پرسپولیس خوب بازی میکرد. این عباسی بی... گند زد به اعصاب گلمحمدی! دوساله داره به فوتبالیستها فحش ناموس میده!»
ساپینتو (سرمربی استقلال) محروم است! بازی قبل یقهدرآند برای داور! تاثیر شلوغیهای تهران است! نمیداند ما بسیج و ناجا داریم! بوفور.
چقدر جمعه خوب است! همه در تعطیلاتند؛ هم معترضین و هم ناجا و هم بسیج! از بچگی عاشق تعطیلی شنبهی مدرسه بودم. الان محتاجیم!
کاش فردا هم تعطیل بود. فردا ساعت ۱۰ دوباره ایرانی روبروی ایرانی!
دوباره خونریزی
او آتش میزند
آن گازاشکآور
او سنگ
آن باتوم...
لعنت به گشت ارشاد!
به این عکس خوب نگاه کنید!
کسی مابین معترضین و حاکمیت نیست!
«وسطباز» اصطلاح خوبی در فرهنگ ما نیست.
«وسطباز» یعنی: مذبذب، منافعمحور و حزب باد.
اما حال، به آدمهای «وسطباز» شریف یا بهقول جامعهشناسان به کنشگرمرزی سخت محتاجیم.
آدمهایی که بخشی از جامعه آنها را قبول دارند، حرفشان شنیده و خوانده میشود. حاکمیت هم گاها آنها را خیرخواه میداند. این میانجیگرها باید کانال ارتباطی معترضین و حاکمیت باشند تا ترجمه کنند سخن دو طرف را.
کاش سردار شهید بود. همان که گفت «دختر کمحجاب دختر منه، دختر ما و شماست.»
اما رضا امیرخانیها هستند.
حبیب احمدزادهها
رسول خادمها
پرویز پرستوییها
احسان حسنیها
مهدی دادمانها
اینها قابلیت وصل دارند، همانگونه که عباسیها و علمالهدیها و شریعتمداریها و کوشکیها قدرت فصل دارند.
#جواد_موگویی
@javadmogoei