تهران ۱۴۰۱/۷/۱۰
مرد میانسال آمد. گفت آرام باش. اول بگذار دستت رو ببندیم تا حرفهایت را گوش کنم. بعد چشمبند زد. گفت حالا تعریف کن. از اول تعریف کردم.
گفت «خب نباید دخالت میکردی.»
یکهو در ون باز شد. جوان دوباره گفت «این پروعه! ببریدش اوین.»
گفتم ببر!
پرید بالا که بزند، میانسال جلویش را گرفت. گوشیها را گرفتند. گفت رمزش چیه؟ بازش کردم. دید عکس شهید مجید سلمانیان روی صفحه است. دیگر گوشیام را وارسی نکرد.
نفر پشتی رمز گوشی را نمیداد. میگفت یادم رفته! دو سه تا سیلی که خورد یادش آمد!
بسیجی با خوشحالی گفت عجب! عجب!
پیامکها را تک تک خواند:
-لالهزار چه خبر؟
-شلوغه؟
-بیام؟
-نه، بمان همانجا.
-من آماده نبردم.
نفر پشتی به تپهپته افتاده بود. من را پیاده کردند. بردند ون جلویی. فقط من را.
ماشین آنها رفت قرارگاه. از بیسیمها فهمیدم. ون ما حرکت کرد. از زیر چشمبند دید میزدم. رفت خیابان قدس، ۱۶آذر، دوباره قدس، ۱۶آذر... الکی میچرخید. سرم درد میکند. چندبار با لگد خورده بود به دیوار.
میدان انقلاب ایستاد. یک نفر آمد بالا. ماسک داشت. ولی ریش پرفسوری بود. گفت چیشده؟
دوباره تعریف کردم.
گفت کی فحش ناموس داد؟
گفتم بسیجی بودند.
گفت مطمئنی؟ تاکید کردم.
گفتم شما سپاهید یا ناجا؟!
جواب نداد. رفت آب آورد. نخوردم. حالت تهوع دارم. نیم ساعتی با چشمبند نشستم. راننده گفت شام خوردی؟
یاد «ناهار خوردن» گفتنِ رییسی افتادم!
ریشپرفسوری دوباره آمد: «ببین مگولی جان! اینجا همه جور آدم هست. من معذرت میخوام. هرچی فحش دادند نثار خواهرمادر من. بیا این گوشیت....»
گفتم بگو شما ناجایید یا سپاه؟
گفت استغفرالله!
گوشیام زنگ خورد. محمدعلی بود.
- کجایی؟
- تو ون سپاه یا ناجا. میدان انقلاب. دم بانک سپه.
-یاحسین...
سرم گیج میرود...
علی رکاب هی میزند توی صورتم:
جواد.. جواد..
اورژانس بالای سرم بود. محمدعلی گفت بهوش آمد... بهوش آمد...
ریش پرفسوری مدام میگفت «خدایا! چیزیش نشده باشه؟»
اورژانس گفت نه! فشارش افتاده.
دست زیر بغل، نشاندنم.
رکاب بغض کرده بود. گفت «تقصیر من شد. تحریکت کردم آمدی درگیر شدی...»
راننده ون مدام میگفت «خدا لعننتون کنه که این بساط رو راه انداختید.»
مخاطبش معلوم نبود. میانسال دوباره آمد: «آقا ناموس شما، ناموس ماست. آنجا دوربین دارد. الان برو خانه. فردا برو شکایت کن.»
مدام قصد دلجویی دارد. حوصلهاش را ندارم. فقط میخواهم بروم چهارراه قدس سراغ آن چند بسیجی!
رویم را بوسید. بیمحلی کردم. بعد از دو ساعت آزادم کردند. تازه دست و پایم را وارسی کردم. ۱۳گلوله پلاستیکی؛ همه زخم شده با خونریزی خیلی کم. اگر میخورد تو چشمانم چه؟!
با رکاب و محمدعلی رفتیم به سمت چهارراه قدس. رکاب گفت «جون مادرت بیخیال شو.»
گفتم «نترس! درگیر نمیشوم. فردا میخواهم بروم شکایت. باید بفهمم از کدام حوزه بسیج آمده بودند.»
رسیدیم سرچهارراه. فقط ناجا بود. خبری از بسیجیها نبود.
از فردا هر روز میروم آنجا تا پیدایشان کنم. حتما میآیند.
#جواد_موگویی
@javadmogoei
مشاهدات عینیام از اعتراضات خیابانی-۶
تفاوتهای میدانی از روز اول تا امروز
تهران: ۱۴۰۱/۷/۱۱
از صبح تلفن پشت تلفن. برخی جویای احوال، برخی سرزنش که چرا اینگونه روایت کردی. هر دو از سر دلسوزی. لکن واقعیت را باید نوشت. دادمان (حوزه هنری) جویای احوال شد و چند نصیحت کرد. بهزبان پذیرفتم، در دل خیر! گاهی دفاع بیجا میکرد.
میثم(بسیجی)زنگ زد به سرزنش:
«از چهارتا بسیجی کتک خوردی، افتادی به آبروریزی؟»
گفتم «اشتباه فردی نبود. رویه حاکم است در کف خیابان. فیلمها رو ندیدی؟ مگر از کهریزک۸۸ بدتر نوشتم؟ همه سعی بر مخفی کردن داشتن، لکن آقای خامنهای کهریزک را "جنایت" خواند! به شما بود آن را هم ماستمالی میکردید!»
سکوت کرد.
دوستی قدیمی (پاسدار) زنگ زد:
«دیروز گردانهای تیپ آلمحمد در محدودهای که تو را دستگیر کردند، مستقر بودند. تیپ زیر نظر سپاه محمدرسولالله تهران است. فرماندهان پاسدارند با نیروها بسیجی دهه هفتادی و هشتادی.»
یحتمل آن میانسال و ریشپرفسوری پاسدار بودند.
رفتم چهارراه قدس-انقلاب؛ دنبال آن گردان بسیجی. مستقر نبودند. دوساعتی چرخ زدم. بهازای هر دوسه عابر، یک ناجایی، بسیجی و لباسشخصی ایستاده!
خشونت شنبه و درگیری دیشب دانشگاه شریف، امروز را آرام کرده.
تفاوتهای میدانی از روز اول تا امروز بسیار شده:
۱-روزهای اول معترضان عمدتا ۳۰به بالا بودند منسجم، حرفهای و تیمی.
۲-معترضان با پلیس کمترین درگیری فیزیکی داشتند. در دقیقهای جمع، آتشی بهپا کرده و با آمدن موتورسواران ناجا پخش میشدند. ابدا خود را در معرض دستگیری قرار نمیدادند.
۳-پلیس با حوصله قصد متفرق کردن داشت، نه درگیری تن به تن و دستگیری.
۴-اما این روزها، گروههای معترض منسجم بالای ۳۰سال خیلی کم شده. کارهای اطلاعاتی و زدن خانههای تیمی جواب داده.
۵- معترضین دهه هشتادی به میدان آمدند؛ جسور، متهور، هیجانی و به قصد درگیری فیزیکی. ابدا ابایی از دستگیری ندارند. اصلا بدشان نمیآید!
۶-اعتراضات به دانشگاهها کشیده؛ بدترین حالت ممکن.
۷-ناجا چند برابر خشنتر شده. فیلم آتشزدن پلیس و اقدام برای سر بریدن ناجایی و... آنها را بسیار خشن کرده.
۸- بسیج روزهای نخست نبود. حال چند برابر ناجا مستقرند. ناجا خسته و کم تحمل است. بسیج سرحال، و با خشونت چندبرابر. شعارهای مستقیم علیه شخص رهبری در این خشونت بسیار موثر است.
۹-موتورسوارهای لباسشخصی حضور چشمگیر دارند؛ همان نیروهای بیقاعده بسیج هستند؛ به تجربه ۸۸، ۹۶، ۹۸ مینویسم.
۱۰-تنها شباهت ابتدا تا امروز، آرامش در جنوب تهران است. جمهوری به پایین انگار شهر دیگری است! هنوز حالوهوای اربعین و صفر جاریست.
#جواد_موگویی
@javadmogoei
یادداشت من در ایسنا (البته قبل از کتک خوردن!)
فرجام یک جنبش اعتراضی
جواد موگویی مستندساز، نویسنده و پژوهشگر تاریخ:
🔹درگذشت مرحوم مهسا امینی موجب جریحهدار شدن احساسات افکار عمومی حتی در بدنه جامعه دینی و حامیان انقلاب شد.
🔹اعتراضهای مردمی با میدانداری جریان اصلاحطلب و با تکیه بر اصل ۲۷قانون اساسی ابتدا در فضای مجازی و سپس توسط طبقه مرفه و مدرن شهری به کف خیابان کشیده شد.
🔹جریان سلبریتی برای نخستینبار نقش فعالتر ولی ساختارشکنانه ایفا میکند.
🔹بلافاصله گروههای برانداز میداندار میشوند. سلطنتطلبان عجولانه ساختارشکنی میکنند؛ کمتر از دو روز اعتراضها به آتشکشیدن پلیس و هتک حرمت بانوان چادری رسید.
🔹سازمان منافقین بهسرعت بدنبال گرفتن رهبری اعتراضات میرود؛ با چاشنی خشونت و عملیاتهای مسلحانه.
🔹گروههای تجزیهطلب کومهله، دمکرات و تکفیری عملیاتهای مسلحانه در استانهای مرزی میکنند.
🔹دیگر جنبش اعتراضی گشت ارشاد به ترکیبی از «تروریسم، شورش و براندازی» تبدیل میشود. جریان اصلاحطلب کاملا رهبری جنبش را از دست میدهد. و مورد هجمه اصولگراها و دستگاه امنیتی قرار میگیرد.
🔹اصلاحطلبان اشتباه همیشگی را مرتکب میشوند؛ عدم مرزبندی با گروههای سلطنتطلب، منافقین و تجزیهطلب.
🔹جامعه دینی و حامی نظام به خواست حاکمیت در دفاع از حتکحرمتها لشگرکشی خیابانی میکند. با اشتباه همیشگی: عدم توجه به جنبش اعتراضی بهحق مردم و عدم تفکیک میان معترض و برانداز.
🔹جنبش اعتراضیِ تغییرماهیتیافته، پس از مدتی بهدلیل شکست در سرایت جنبش به طبقه متوسط و پایین شهری، عدم رهبری منسجم و اختلاف در هدف (براندازی یا اصلاح)، بدون نتیجه به شکست میانجامد. این وسط بازنده اصلی اصلاحطلبان و اصولگرایان هستند؛
اصلاحطلبان به علت عدم مرزبندی با جریان برانداز بازهم متهم به براندازی میشوند.
🔹اصولگرایان نیز با ریزش سرمایه اجتماعی خود برای انتخابات آتی بایستی چشم به کمک شورای نگهبان داشته باشند.
#جواد_موگویی
@javadmogoei
مشاهدات عینیام از اعتراضات خیابانی-۷
این «دهههشتادیهای شیکپوش» از جمهوری اسلامی چه تصویری دارند؟
تهران: ۱۴۰۱/۷/۱۲
رفتم چهارراه قدس-انقلاب، پی همان گردان بسیج.
دیگر هیچ خبری نیست. جنبش بوق هم بیصدا شده. دو ماشین آبپاش غولپیکر پارک بود. هیچ گونهی لباس شخصیای یافت نشد. اما گروههای بسیج سازمانیافته و لجنیپوش بودند. دو نفرشان نقاب زده بودند؛ اگر کارتان درست است چرا نقاب؟!
پرشیایی برای ناجاییها شام آورد؛ لوبیاپلو با پیاز. چند کلونی دهههشتادیِ بیروسری و شیکپوش جلویشان قدم میزدند! جسور و متهورانه. یکیشان به سمت من دست را به علامت پیروزی برد بالا، منم در پاسخ بالا بردم! تنشان میخارید برای درگیری! ناجاییها اما بیتفاوت بودند. خوششانسند که طرفشان بسیجی نیست!
چند خانم ۳۰-۳۵ساله بیروسری نشسته بودند روی نیمکتها. جدا جدا. سیگار دود میکردند.
رفتم حمام؛ تازه کبودیها زده بیرون. جای یک گلولههای پلاستیکی دیگر پیدا کردم؛ شد ۱۴تا.
سعید لرستانی زنگ زد. تلویحا گفت «تو که رزمیکاری چرا انقدر دستوپاچلفتی کتک خوردی؟»
من چند دوره قهرمان استان، کشور و مسابقات برونمرزی بودم؛ کیک بوکسینگ. الان ۱۰۵کیلو هستم. قطعا هر کسی جای من بود با آن شدت کتک به کما میرفت! قطعا من توان دفاع و حمله داشتم. لکن تصورم این همه خشونت نبود.
من هیچ حرف نابجایی نزدم، ناسزا نگفتم، فقط رفتم میانجیگری. فکر نمیکردم در کمتر از ۳۰ثانیه که مشغول میانجیگریام، رگبار گلوله پلاستیکی بگیرند به تنم و در حال نشستن بریزند سرم، به قصد کشت بزنند و بعد رهایم کنند. با خبر شدم آن دختر هم را رها کردن. خیلیها را میزدند و بعد رها میکردند.
چرا؟
چون قصد کنترل بحران نداشتند!
تاکتیک، پهنکردن ماجراست! نه جمع کردن. ادامه نفرتپراکنی است. همان کاری که فارس، کیهان و همشهری در افکار عمومی میکند.
میشد فحش ناموس نداد و کف خیابان را جمع کرد، میشد در برابر فحشهای رکیک دانشجویان شریف صبوری کرد و نیروی نظامی روانه نکرد.
خیلیها کار میشد و نمیکنند...
کسی کسی را هموطن نمیبیند.
هیچ سعهصدری در کار نیست. با سرعت کارخانه نفرتافکنی به کار خود ادامه میدهد؛ مجازی و میدانی.
باشد! الان با این تاکتیک خیابانها جمع شد. دهه هشتادیها هم قرار است اینگونه جمع بشوند؟
آن هم در مدرسه و دانشگاه؟
بیایید با هم مرور کنیم؛
این «دهههشتادیهای شیکپوش» از جمهوری اسلامی چه تصویری دارند؟
۷-۸ساله بودند که رخداد ۸۸ دیدند.
۱۶ساله که شدند اعتراضات دی ۹۶ دیدند.
۱۸ساله که شدند اعتراضات آبان ۹۸ دیدند.
حال که دانشجو شدند امروز را دیدند.
این نسل فقط درگیری خیابانی و خونریزی دیده و لاغیر!
بیاید با این نسل مدارا کنیم.
#جواد_موگویی
@javadmogoei
مشاهدات عینیام از اعتراضات خیابانی-۸
ما دچار بیماری «انقطاع از واقعیت» شدیم.
تهران: ۱۴۰۱/۷/۱۳
یکی از همخدمتیهای روزگار سربازی بعد از سالها در اینستا پیدایم کرد. ذوق کردم. از برکات پوشش بیبیسی است!
در خیابانها هیج خبری نیست! مدرسهها هم که دخترانه است!
حالا کجا را روایت کنم؟!
فردا بروم شریف؟ فایدهای دارد؟
از صبح تلفن پشت تلفن؛ سرزنش پشت سرزنش. و گاه تهمت فالوئرگیری! لعنت به فالوئر!
حسینآقا پویانفر هم زنگ زده بود؛ شاید او هم سرزنش، شایدم نه!
گوشی را پرت کردم گوشهای. ژلوفن خوردم؛ از سر درد. یک nonumber زنگ زده بود. دستشویی بودم!
چیزی که همه را آزار میدهد روایت واقعیت است؛ چپ و راست و برانداز هم ندارد. همه در پی روایت دلخواه ذهن خویشند. تقریبا همه شبکههای خارجی روایت من را با آبوتاب تیتر کردند.
خانمجان گفت کارت اشتباه نبود؟
سکوت کردم! چقدر از واقعیت گفتن سخت است! حتی در خانه!
رفتیم بیرون پیتزا؛ ۳۴۰ تومن.
من، خانمجان، علیاصغر و فاطمه؛ با موتور! اینروزها چقدر دستگیرم شده. گرچه دودش را تحمل ندارند! ولی سرعتش راهبر است در این بحران.
فاطمه گفت «بابا! سلامفرمانده بذار...»
گفتم «پشت موتور که صداش نمییاد!»
در حین خوردن پیتزا گفتم:
خانمجان!
ما دچار بیماری «انقطاع از واقعیت» شدیم.
چندماه است مینویسند رهبر بیمار است. تا القا شود کار کشور تمام است. و همین بنزینی شده بر آتش بحران تا دهه هشتادیها بیمحابا ستونکشی کنند.
انقطاع از واقعیت، توهم پمپاژ میکند. در چشم مخاطب فریاد میزنند آقایخامنهای در حال فوت است. رهبر فردایش سخنرانی میکند! رسانه دوباره چندهفته بعد تکرار میکند! کمترین عقلی برای مخاطب قائل نیستند.
ازبس، مرض «انقطاع از واقعیت» همه وجودمان را فرا گرفته. راه درمان فقط «خلق روایت واقعیت» است. تا خط توهمزایی کور شود.دروغ یا سانسور همه را متوهم میکند؛ همآنکه همه کشور را مستحکم و حامی نظام میبیند، و هم آنکه فروپاشی را نزدیک و سهلالوصول میبیند.
مردم تشنه واقعیتند؛ بیکموکاست، بیمصلحتاندیشی و بدون ترس از شماتت.
راهی جز این نداریم خانم جان.
#جواد_موگویی
@javadmogoei
مشاهدات عینیام از اعتراضات خیابانی-۹
بگو با علینژادی، اینترنشنال، بیبیسی یا سالومه!
تهران: ۱۴۰۱/۷/۱۴
امروز خبری از nonumber نبود. اداره تعطیل است! رفت برای شنبه!
پیامک آمد: «لامصب! اسم دقیق منابعت را نده! فکر ما هم باش!»
دنبال مدرسهای دخترانه میگردم؛ نت پر است از فیلمهای کوتاه. برای روایت کافی نیست. زنگ زدم دانیال (معلم نیمهمعترض) رفیق دبیرستان. آدرس مدرسهشان را داد؛ پسرانه.
گفت «بچهها آمدند بیرون. با بسیجیهای محل به زدوخورد کشید. یکساعت بعد مدیر عزل و معلم را پلیس امنیت دستگیر کرد»
آدرس مدرسه را داد. کسی نبود. رفتم حراست آموزشو پروش. کارت خبرنگاری خواست؛ ندارم!
زنگ زدم حامد: «کارت تسنیم میخوای یا فارس؟ عکس بفرست سریع برایت میزنم.»
غرضش جعلی بود!
امروز کاری پیش نرفت. برگشتم مدرسه! سرایدار مذهبی است: «بیخود میگویند! سر صبحی بچهها را تحریک کرده بودند.»
یحتمل سرایدار آمار داده!
اعتراض دانشآموز بدترین رویارویی با حاکمیت است؛ چیزی شبیه ارره! گرچه عمق و طول ندارد ولی هزینهزاست. نوجوانی که از مدرسه پایش به اردوکشی خیابانی باز شود، در دانشگاه چه خواهد کرد؟
رفتم «قهوهخانه عموحیدر» سرقرار مصاحبه. دوتا آمدند؛ تبریزی و کرجی. هر دو یگان ویژه ناجا.
تبریزی: «مرخصی بودم در تبریز. بعداز ۲۰روز ماموریت در مهران. از خانه آمدم بیرون که شلوغ شد. تا به خودم آمدم دو بسیجی انداختنم در ون. گفتم همکاریم! با لگد زد به پهلویم و گفت «همه همکاریم!»
در ون چند نفر اغتشاشگر هم بودند. ترسیدم میان آنها بگویم مامورم! بردند در باغی در بیرون شهر. همه را رو به دیوار کردند. بردنم اتاق بازجویی. فرمی را گذاشت جلویم:
-بگو با علینژادی، اینترنشنال، بیبیسی یا سالومه!
-آقا آقا
-حرف نزن. فقط تیک گزینهها رو بزن!
-دستکن توی جیبم، مدارکم را ببین.
کارت ناجا را که دیدید گفت: عجب! کارت هم جعل میکنی؟
-جعل چیه؟ مامورم، استعلام بگیر.
-حرف نزن، فقط تیک بزن!
داد زدم میگم مامورم!
کمی تعدیل شد. گفت: «کیها رو میشناسی در شهر؟»
مسئول اطلاعات ناجا و سپاه استان را اسم بردم.
گفت «عجب! یعنی انقدر کار اطلاعاتی روی ما کردی؟»
گیر افتاده بودم. هرچه میگفتم بدتر میشد!
تهدید کردم بوالله! میرم حفاظت شکایت!
بالاخره کوتاه آمد و استعلام کرد. گفت «رفیق ببخشید!»
حالا شدم رفیق!
دو روز بعد که تهران شلوغتر شد، مرخصی تمام نشده، آمادهباش دادند برگشتم تهران. الان ۱۸روزه در خیابان درگیریم. دیروز چند نفری در کوچه گیر کردیم. هرچه در خانه بود را پرت میکردند روی سرمان! از جعبهنوشابه تا قابلمه!
شیشهقلیان خورد تو سر پسرعمهام! الان با ۳۰-۴۰بخیه بستریست.
#جواد_موگویی
@javadmogoei
مشاهدات عینیام از اعتراضات خیابانی-۱۰
کاش فردا تعطیل بود!
@javadmogoei
حرف بیحساب| جواد موگویی
مشاهدات عینیام از اعتراضات خیابانی-۱۰ کاش فردا تعطیل بود! @javadmogoei
مشاهدات عینیام از اعتراضات خبابانی-۱۰
کاش فردا تعطیل بود!
تهران: ۱۴۰۱/۷/۱۵
دوستی گفت ۱۴هزار فالوئر اضافه شده!
گفتم به ازای ۱۴گلوله پلاستیکی! بدک نیست!
آمدم قهوهخانه عموحیدر. سر راه ایستوبازرسی بسیج بود؛ پینتبال بدست. جای گلولهها درد گرفت!
هم استقلال بازی دارد هم پرسپولیس. قهوهخانه جا نیست. غالبا دهه هفتادی و هشتادی؛ همه دنبالvpn. عموحیدر میگوید: «خاکبرسرتون! ما یه سلطنت ۲۵۰۰ساله را زدیم زمین! شما عرضه یه نظام۴۰ساله رو ندارید!»
همه خندیدند. یکی میگوید: «پرسپولیس خوب بازی میکرد. این عباسی بی... گند زد به اعصاب گلمحمدی! دوساله داره به فوتبالیستها فحش ناموس میده!»
ساپینتو (سرمربی استقلال) محروم است! بازی قبل یقهدرآند برای داور! تاثیر شلوغیهای تهران است! نمیداند ما بسیج و ناجا داریم! بوفور.
چقدر جمعه خوب است! همه در تعطیلاتند؛ هم معترضین و هم ناجا و هم بسیج! از بچگی عاشق تعطیلی شنبهی مدرسه بودم. الان محتاجیم!
کاش فردا هم تعطیل بود. فردا ساعت ۱۰ دوباره ایرانی روبروی ایرانی!
دوباره خونریزی
او آتش میزند
آن گازاشکآور
او سنگ
آن باتوم...
لعنت به گشت ارشاد!
به این عکس خوب نگاه کنید!
کسی مابین معترضین و حاکمیت نیست!
«وسطباز» اصطلاح خوبی در فرهنگ ما نیست.
«وسطباز» یعنی: مذبذب، منافعمحور و حزب باد.
اما حال، به آدمهای «وسطباز» شریف یا بهقول جامعهشناسان به کنشگرمرزی سخت محتاجیم.
آدمهایی که بخشی از جامعه آنها را قبول دارند، حرفشان شنیده و خوانده میشود. حاکمیت هم گاها آنها را خیرخواه میداند. این میانجیگرها باید کانال ارتباطی معترضین و حاکمیت باشند تا ترجمه کنند سخن دو طرف را.
کاش سردار شهید بود. همان که گفت «دختر کمحجاب دختر منه، دختر ما و شماست.»
اما رضا امیرخانیها هستند.
حبیب احمدزادهها
رسول خادمها
پرویز پرستوییها
احسان حسنیها
مهدی دادمانها
اینها قابلیت وصل دارند، همانگونه که عباسیها و علمالهدیها و شریعتمداریها و کوشکیها قدرت فصل دارند.
#جواد_موگویی
@javadmogoei
مشاهدات عینیام از اعتراضات خیابانی-۱۱
رسما جنگ خیابانیست!
باران سنگ، آتش و گلوله پلاستیکی!
تهران: ۱۴۰۱/۷/۱۶
از ۱۰ تا ۱۲صبح، انقلاب تا آزادی را رفتم. هیچ خبری نیست. رفتم املتی آذربایجان: ۴۰تومن با پیاز.
رفتم حوزه هنری؛ جلسه هماندیشی مستندسازان برای بررسی رسانهای حوادث.
یکی گفت گشت ارشاد رو بردارید، یکی گفت نه!
یکی رفت به مشروطه! اینکه ما در جنگ مدرنیته با سنتیم! یحتمل فارغالتحصیل امامصادق است! زیر لب غر زدم! کمی هم فحش!
وحید به گریه افتاد:
«باید وقتی سپیده رشنو رو آوردید جلوی تلویزیون فکر اینروز رو میکردید؟ تجمع امت رسوللله، شبکه پویا هم گوشه کارتون نشاندادنش، تصویر زنده از تجمع میرفت! گاها هم تصویر چادر از سر برداشتن از خانم را نشان میداد! پسرم میگه چرا ایران اینطوره؟
لامصبا! چرا بچه من رو درگیر این دوقطبی میکنید! بچه من با پرچم ایران حال میکنه...»
نوبت به من رسید:
«ما هیچ اختیاری نداریم! رسانه دست کسانیست که کشور رو با نفرتافکنی به اینجا کشاندند! رسانه و دستگاه امنیتی یکدست شدند برای نفرتافکنی! هرکسی خودش مستقل روایت کند؛ لکن واقعیت»
.
با وحید آمدیم خیابان فلسطین؛ با موتور.
رسما جنگ خیابانیست!
چندنفر به نوبت، گونیهای ضایعات پارچه را وسط خیابان میآورند و آتش میزنند! یحتمل از کارگاههای همانجا.
پرشیایی پارک است. داد زدم این ماله کیه؟ الان آتش میگیرد!
معترض بیتوجه گونیها را آتش میزند!
باران سنگ است؛ از ساختمانها پرتاب میکنند. بیتوجه به چند پیکموتوری عبوری! ناجا هم با پینتبال به پنجره ساختمانها میزند.
پسری ۲۵ساله، از جلویم رد شد؛ نیمچهقمهای زیر آستینش!
رسیدیم سر فلسطین-لبافی.
حفاری فاضلاب است؛ آجر و سنگفرش! همهچیز مهیاست! دپویی از آجر کنار دیوار. پسری داد میزند «بیاید اینجا پره...»
وحید گفت «شاید مال مردم باشد»
پسر گفت «نهبابا! مال شهرداریه، پولش رو خودمون دادیم!»
قانع شدم! پشت سرهم پرت کرد.خدا کند به ماشینهای پارک شده نخورد.
امروز، نسبت دختر به پسر ۱ به ۱۰است.
همه ۱۶تا ۲۵سال! یاد اعتراضات عراق در التحریر افتادم! آنجا هم همین سن بودند؛ متحور و هیجانی!
دستههای موتوری ناجا اول گازاشکآور میزند و بعد حمله. دو تا خورد زیر پایم. چشمانم نمیدید. فقط گاز میدادم. وحید خیس اشک بود. زدم بغل. میانسالی سیگار دود کرد در صورتمان.
بسیجیها ریختند. رفتیم داخل پوشاکی.منطقه پراست از مغازه و ساختمانهای کارگاهی؛ همه درباز برای پناه دادن. بدون کمک آنها کمیت معترضین لنگ است.
موتوری جلویم ترمز زد: «شما همونی هستی که در قدس کتک خوردی؟!»
وحید دستپاچه گفت نه! نه!
-جواد! با این موهای بلندت تابلویی! نریزن سرت؟!
ادامه در یادداشت بعد
#جواد_موگویی
@javadmogoei
مشاهدات عینیام از اعتراضات خیابانی-۱۲
طبیعیست! آموزش ندیدهاند!
تهران: ۱۴۰۱/۷/۱۶
وحید گفت بریم کولههایمان را بزاریم جایی. نپذیرفتم؛ فرصت دیدن و نوشتن را از دست میدهم. پیچیدیم به مظفری جنوبی. چندبسیجی جلویمان را گرفتند:
- کی هستید؟
- خبرنگار
-کارتت؟
-اصلا تو خودت کی هستی؟ کارت نشون بده!
پُر آمدم، کشید عقب!
وحید گفت «بابا! انقدر کلکل نکن.من فقط کارت خانهسینما دارم!»
خانمی میانسال(چادری)زنبیل میوه بدست در پیادهرو؛ درکش نکردم!
منطقه پراست از کوچهپسکوچه و راه فرار.
وحید چهارراهولیعصر پیاده شد. پارکشهر پر است از بسیج. امروز بسیج تمام قد آمده؛ لجنی، پلنگی و لباس شخصی. منطقه شده پادگان نظامی!
از رفتن به میان نیروها حذر میکنم. دلم میخواهد از معترضین بنویسم. چند دهههشتادی در پارک رو به دیوار و چشمبسته. محمد طلایی(بسیجی)زد پشتم:
-اینا چیه مینویسی؟
-دروغه؟
-نه! ولی گند زدی به بسیج! اینها آموزش ندیدهاند! این برخوردها طبیعیست!
-منظورت فحشهای ناموسیست؟!
یکی (بسیجی) آمد: «آقا جواد! من دانشجویم. بخدا ما فحش نمیدیم! همه رو یکی نکن. چندنفر از بچههایمان را با چاقو زدند.»
گفتم: «باشد! شما تلافی نکن.»
شماره گرفت که بروم مسجدشان کلاس تاریخ انقلاب.
مدامnonumber زنگ میزند!
طلایی خواست ببرمش میدانولیعصر، پیش بچههای گردانشان.
نصف گردانشان بچههای رسانهای هستند؛ جنگ نرم و سخت را باهم میکنند! هرکسی میبیند، اول روبوسی سرد و بعد سرزنش!
کیوان میگوید «نمیدانم جای تو کتک میخوردم مینوشتم یا نه؟! من خیلی ازت دفاع کردم. ولی سه روز خوراک دادی به ضدانقلاب.»
کلافهام از بس توضیح دادم که مسئله شخصی نیست! این روند حاکم بر میدان است و بحران و نفرتافکنی را چندبرابر میکند.
یهو کنار گلفروشی شلوغ شد. رفتند آنجا.
نشستم زمین. کولهام سنگین است. دو موتوری آمدند. لباسمشکی به دیگری گفت: این باشماست؟
گفت نه.
پینتبال بدست آمد سمتم. جای گلولهها درد گرفت! گفت «یالا برو!»
گفتم «من با...»
یهو زد تو صورتم. دوبار. بلند که شدم، پینتبال رو آورد بالا! طلایی و کیوان داد زدند این جواد موگویی است، با ماست.
دختر (بیروسری) و پسری رسیدند. پسر گفت «این آقا جواد مستندسازه». شبیه معلم زبانهای دبیرستان (غیرانتفاعی) است!
لباسمشکی رفت که بزندش. نگذاشتم.
دو بسیجی موتوری رسیدن: «این موگویی منافقه! با منوتو مصاحبه کرده! بدو گمشو...»
هجوم آوردند. طلایی و کیوان مانع شدند.
دو دسته شدند! عدهای میخواهند بزنند، عدهای مانع.
به طلایی داد زدم «این کیه؟»
لباس مشکی آمد جلو: «سیدمرتضی(؟؟)ببینم چه...»
فحش
رکیک
رکیکتر
آموزش ندیدهاند! طبیعیست!
جواد_موگویی
@javadmogoei
مشاهدات عینیام از اعتراضات خیابانی-۱۳
با شاتگان مستقیم زده بودند در صورتش
تهران: ۱۴۰۱/۷/۱۷
مامان مهری زنگ زد: خطت رو از ضدانقلاب جدا کن! اینستاگرام پیام داد اقدام به هک شدی! رمزت را عوض کن.
تلفنها همچنان میزنگد! جواب نمیدهم. همه دنبال روایت دلخواه ذهن خودشانند! الا حقیقت!
مهدی قمی زنگ زد که جایی تنها نرو! بزار منم بیام.
دیشب ما وسط شهر بودیم، پایینشهر هم درگیری بوده. امامزادهحسن، فلاح تا نزدیکی یافتآباد. تقریبا برای اولینبار است. در محله فلاح یک بسیجی را با گلوله زدند.
غروب رفتم آنجا؛ میدان ابوذر. محله کوچک فلاح ۴هزار شهید در جنگ دارد! بیشتر از دو استان! اما حالا...
بلندگوی بسیج خبر از تشییع پیکر بسیجی را میداد. هنوز جمعیت نیامده. رفتم سیبزمینی و قارچ بخورم. فروشنده(دهههشتادی) گفت«بهبه! خبرنگار حکومتی! دمت گرم بسیجیا رو زدی!» ظرف رو تا خرتناق پر کرد!
یک دهههشتادی بیروسری زلزده به جمعیت و بسیجیها! یقهباز سیگار دود میکند. کسی کاری ندارد!
گلعلی بابایی (نویسنده جنگ) را دیدم. جمعیت زیاد میشود؛ ۲-۳هزار نفر. حرفهای سخنران چیزیست شبیه علمالهدی!
صالح بغلم کرد: «دیشب غافلگیر شدیم. بچهها اکثرا وسط شهر بودند. بچههای سعادتآباد زنگ زدند بابا! برید محلتون رو جمعکنید! افت کلاس داشت برای ما، از بعد دهه۶۰ حتی یکبار هم اینجا شلوغ نشده! حتی آبان۹۸. اول امامزاده حسن شلوغ میشه. حدودا ۱۰۰نفر. مغازهدارها سریع کرکره میکشند پایین. از ترس.
بعد میآیند میدان ابوذر. دو گروه میشوند؛ عدهای به سمت جلیلی، عدهای هم به سمت سجادشمالی. تا ما برسیم نیمساعتی طول کشید. خیلی باسرعت عمل کردند؛ شیشههای لیموناد رو از مغازهها برداشته و سریع کوکتلمولوتف درست میکنند. بومی نبودند.»
یکی شناخت. آمد طرفم:
«بومی هم بودند. تو خیابان جلیلی چندتاشون از محلیها بودند. من و رضا لباسشخصی راحتتر چرخ میزدیم. ۶ موتورسوار در همه شلوغیها بودند. ۴تایشان شاتکان داشتند. امیراحمدی و علی رفتند دنبال یکیشان.
موتوری میرود در "ولیالله عابدی" داخل یک آپارتمان ۵طبقه. امیراحمدی کلتش(!) را مسلح میکند و میرود بالا. ما در درگیری بودیم که خبر دادند از پشتبام صدای تیر آمده. نیمساعتی طول کشید تا رسیدیم. ۷-۸تا از بچهها بودند. اما کسی جرات نمیکرد برود بالا! بالاخره رفتیم پشتبام؛ از خانه روبرویی با شاتکان زده بودند تو صورت امیراحمدی. تکهتکه بود. واجا که آمد، محل را قرق کرد. اما خبری از دو موتورسوار نبود.»
بسیجیها اشتباه کردند! به همان دهههشتادیها برسند! زدن این تیمهای حرفهای کار آنها نیست. کار واحدهای عملیات واجا و سپاه است.
#جواد_موگویی
@javadmogoei
مشاهدات عینیام از اعتراضات خیابانی-۱۴
همه را خرج نکنید!
برای هفتههای بعد کم میآورید!
تهران: ۱۴۰۱/۷/۱۹
چرا نمینویسم؟
خب چون خبر جدیای در خیابانهای تهران نیست!
رفت برای شنبه هفته بعد!
چرا زاهدان و سنندج نمیروم؟ چون کاروزندگی دارم، حال و مجوز هم ندارم. و بدتر اینکه آنجا دیگر دو طرف کتک نمیزنند، گلوله جنگی هست و سرب داغ!
یکی از محسنات اعتراضات برای ما موتوریهای بیگواهینامه، جمعشدن موقتی توقیف موتور است! سرشان شلوغ است.
پیگیری کردم، کتکخوری دومم کار حوزه ۲۰۳ ناحیهولیعصر بود! عمرشان مستدام!
.
اما یک تغییر نامحسوس در خیابانهای تهران دیده میشود:
در انقلاب و کالج، نیروهای سپاه بودند؛ با درجه ستوان به بالا، آراسته، منظم و غالبا ۳۵ تا ۴۵ سال.
از جمهوری به پایین هم س پ اه حضور دارد؛ لکن در لباس بسیج و بدون درجه! بعد از عمری سپاهی دیدن، این تشخیص آسان است!
نمیدانم، شاید اخبار و فیلمها از خشونتها و خودسریهای بسیج مبنای این تصمیم باشد. نیروهای بسیج عمدتا دهههفتادی و هشتادی هستند! هیجانی، خشن و شلخته و گاها بد دهن!
بعد از حوادث امامزادهحسن و فلاح، دیگر گردانهای بسیجِ جنوبشهر بیمحابا راهی مناطق مرکز و شمال تهران نمیشوند، مستقرند در محلههای خود.
اخبار بیشتر مجازیست تا میدانی:
الحمدلله کارخانههای نفرتپراکنی سهشیفته کار میکند!
بزرگداشت ۵هزار شهید ورزشکار برگزار شد. لکن عنقریب جناب عباسی با یک سخنرانی آتشین و ناموسی علیه فوتبالیستها، میشورد و میبرد!
حضرت دبیر ستاد امر بهمعروف ناراحتند از نپیوستن بدنه چند میلیون نفریِ اسنپ و تپسی به اعتراضات!
سرکار مدیرمسئول روزنامه همشهری هم با پیشنهاد فیلتر پلتفورمها تا خرتناق، سعی در ناامیدی چند میلیون کسبوکارهای نتی را دارد. تا آنها هم زودتر به اعتراضها بپیوندند!
شبکه افق برنامه رفت درباره تفاوتها و شباهتهای ۸۸ و ۱۴۰۱؛ تحریک بجاییست برای کشاندن بدنه خاموش اصلاحطلبان به میدان!
جناب رائفیپور نیز در شبکه یک، علت حضور نسل دهههشتادیهای معترض را، نبود عرصه برای خالیکردن انرژی و هیجان فرمودند، چنانکه بسیاری در جنگتحمیلی انرژی خود را خالی کردند!(نقلبهمضمون).
درود بر روح صدام! که این عرصه را برای ۳۰۰-۴۰۰هزار شهید و جانباز فراهم کردند! ازجمله پدر جانباز اعصابروانم!
فضای مجازی بسیج، فرمان راهاندازی پویش «لبیک یا خامنهای» داده!
این هم خوب و موثر است! تدبیر بهجاییست!
الحمدالله! نفرتافکنیها و دعوتها به اعتراض برای شنبه داغ هفته بعد کفایت میکند! لطفا همه را یکجا خرج نکنید که هفتههای بعد کم میآورید!
تا شنبه بعد خدانگهدار...
#جواد_موگویی
@javadmogoei